به گزارش اصفهان زیبا؛ «ولی آدمها اصلاً متوجه نمیشوند؛ آدمها هیچوقت متوجه هیچچیزی نمیشوند»؛ جملهای از کتاب «ناتور دشت»، نوشته جروم دیوید سلینجر که به گفته کارگردان فیلم، اقتباسی از کتاب مذکور نیست و برگرفته از حادثهای واقعی است و تنها یکیدو ارجاع به داستان این کتاب دارد.
درحالی خردمندان در فیلمهای امسال جشنواره فجر اعلام وجود کرده که ما در برهوت و وانفسای فیلمهای سینمایی به مفهوم واقعی گیر افتادهایم و راه به جایی نمیبریم. در جشنوارهای پر از لانگشاتهای بیثمر و هلیشاتهای بیهوده، غفوری در این فیلم از طبیعتی که در اختیارش قرار گرفته، گرفتن نماهای لانگ از مزارع پهناور و هلیشات، درست و در راستای قصهای استفاده کرده که هیجان و تعلیق در آن از ابتدا تا انتها، یقه تماشاگر را رها نمیکند.
«ناتور دشت» خردمندان با چشماندازی درست به سراغ جهان داستان میرود و با انضمام آن با فرم و روایت به سمت مسئلهای انسانی حرکت میکند. فیلم با پسزمینه بیکران و قابهای چشمنواز فضای روستایی آغاز میشود و رفتهرفته ما را به دامان حلقه مفقوده میاندازد. ریزبینی او در ساخت فرمت موردنظرش به انضمام شیوه هنرمندانه نگریستن، تنفس در دنیای جدیدی را برای مخاطب فراهم میکند.
«ناتور دشت» از عنصر تعلیق برای زندهنگاهداشتن روح درام استفاده میکند و اطلاع دقیقی از ژانر مدنظر خود داشته و این عنصر را در جای درست به کار میگیرد. برای تفسیر قاعدهای که خردمندان در فیلم «ناتور دشت» از آن استفاده کرده، متوسل میشوم به آلفرد هیچکاک کبیر که پدر تعلیق در سینماست و همه به او اقتدا میکنند. هیچکاک در یکی از گفتوگوهایش توضیح میداد: «وقتی چند نفر دور یک میز نشستهاند و برای پنج دقیقه درباره بیسبال حرف میزنند، خستهکننده و لوس است؛ اما اگر همان اولِ کار به تماشاگر بگویی زیر این میز بمبی کار گذاشته شده که بعد از پنج دقیقه منفجر میشود و همه آنها به هوا میروند، دیگر صحبت درباره بیسبال بیمزه نیست.» در طول فیلم، تماشاگر هیجان مرگ و زندگی شخصیتها را دارد و همواره به دنبال یافتن حقیقت و تماشای سرانجام شخصیتهای داستان است.
کارگردان به پیرنگ اصلی خود و موضوع شر و تغییرناپذیری افراد شرور اصرار دارد و با تکیهبر ضربالمثل «توبه گرگ مرگ است»، پایه فیلم را بنانهاده و مهر تأییدی بر آن میزند و سعی در استیلای مفهوم ذهنی خود در سروشکل سینمایی دارد و در آن موفق هم میشود. اما گویی بدان راضی نیست و خردهپیرنگهایی بیهوده در فیلم میگنجاند که لزوم چندانی نداشته و تنها اضافهکاری محسوب میشوند. در مقابل این شر، احمد پیران را بهعنوان فردی معتمد داریم که در دوراهی بین وظیفه انسانی و خانواده، وظیفه انسانی را انتخاب کرده و ارجاعی به ایدئولوژی و گرایش خود میکند. دوگانگی در روند حیات شخصیتها، بخشی از شگرد سینمایی و تمهید او را برای خلق هرچه بهتر فرم سینمایی تعلیق دارد.
فیلم دو بازی خوب دارد: مولویان و حجازیفر. مولویان با درآوردن کاراکتر پیچیدهاش به نظرم شایسته سیمرغ است. تیک عصبی که مولویان برای کاراکتر انتخاب کرده، بهخصوص چون مربوط به چشمهاست و موقع خیره شدن در چشمان دیگران و حرف زدن اوج میگیرد، هوشمندانه است؛ چون بههرحال شنیدهایم که چشمها دریچه روح انسانها هستند و همین چشمها هستند که دست دغلباز را رو میکنند و آیینه وجودی او را پیش روی مینهند. هادی حجازیفر اما بازی آنچنانی از خود نشان نمیدهد و درواقع همان حجازیفر همیشگی است. فضای فیلم و شیوه بازیهای او شبیه فیلم سینمایی «آتابای» بود و تلاش آنچنانی برای ساختن شخصیت احمد پیران نکرده و همان شکل همیشگی را به مخاطب ارائه میدهد.
«ناتور دشت» صراحتاً مدعی ساخت سبک خاصی نیست و با نگاهی فرامتنی به موتور محرکه و داستان خود مینگرد و خیال ارائه بیانیه و تمامیتخواهی مفهومی در سر ندارد. تنها محصولی با پیرنگ جامعه ساختی را پیش چشم ما میگذارد و ما را برای مواجهه با هر سبکی با آن رها میکند و پس از اتمام فیلم، اثری از خود بر وجودت تهنشین میکند. همین بدین معنی است که کارگردان توانسته تا حد زیادی موفق شود. فیلم با مضمون اتمام تاریکی و ظلمت شرارت و «پایان شب سیه، سپید است»، به پایان رسید.