جانباز مرتضی وکیلی از برادران شهید و جانبازش می‌گوید

آبادان، همیشه زنده و مقاوم بود

لهجه شیرین آبادانی دارد و در خانواده‌ای بزرگ ‌شده که همه پسرانش در جنگ بزرگ شده‌اند و اهل ایثارند و شهادت.

تاریخ انتشار: 12:07 - سه شنبه 1403/12/14
مدت زمان مطالعه: 3 دقیقه
آبادان، همیشه زنده و مقاوم بود

به گزارش اصفهان زیبا؛ لهجه شیرین آبادانی دارد و در خانواده‌ای بزرگ ‌شده که همه پسرانش در جنگ بزرگ شده‌اند و اهل ایثارند و شهادت. می‌گوید: «زمان جنگ هرکداممان یک‌طرف بودیم. یکی در عملیات، یکی بهداری و یکی منطقه. بعضی مواقع یک‌سال، دوسال همدیگر را نمی‌دیدیم.» مرتضی وکیلی پسر چهارم خانواده است و رزمنده روزهای جنگ. از خاطرات خودش و برادرانش می‌گوید.

زمان جنگ، جزو نیروهای ویژه بسیج آبادان بودم

متولد سال ۱۳۴۱ از آبادان هستم. یک ماه قبل از جنگ وارد بسیج آبادان شدم. درجه بسیجی دریادل را به من دادند. ۱۸ سالم بود که جنگ شروع شد. چون بچه آبادان بودیم، از ما درخواست کردند که به‌عنوان نیروهای ویژه رزمی بسیج، کار حفاظت از مرزهای اروندکنار و شلمچه را انجام دهیم.

در عملیات ذوالفقاری آبادان، شکست حصر آبادان و عملیات رمضان حضور داشتم. ما بیشتر در منطقه پدافندی بودیم. اوایل جنگ در جزیره مینو که الان به آن شهر مینو می‌گویند، زخمی شدم. چهارماه طول کشید تا بهبود پیدا کنم. ۲۴ ماه دیده‌بان بودم و بعد به خاطر مجروحیت شصتم، حدود هفت‌ماهی در تعمیرگاه ماشین‌های امدادی جبهه آبادان و خرمشهر مشغول بودم.

۴۰ ماه در جبهه بودم

چهل ماه در جبهه بودم و از ناحیه دست، پا، گلو و کمر مجروح شدم. جانباز ۳۵درصد هستم. جنگ که شروع شد. برادر بزرگم که شهید شده است، پدر و مادرم را با وانت فرستاد شیراز. آن‌ها مدتی شیراز بودند و بعد آمدند اصفهان. مدتی که گذشت، در خیابان وحید خانه خریدند و ساکن این محله شدند.

دوساعتی در محاصره دشمن بودیم

حصر آبادان که شد به خاطر اینکه نیروی امدادی جبهه بودم، یک‌بار که با آمبولانس توی منطقه بودیم ما را محاصره کردند. یکی‌دوساعتی محاصره بودیم. یکی از بچه‌ها را موج گرفت. شروع کرد به دویدن و سروصداکردن. مرتب می‌گفت «حمله شده، حمله شده، دشمن آمده» و بعد شروع کرد به دویدن به سمت دشمن. بعثی‌ها شروع کردند به سمتش تیراندازی‌کردن؛ ولی خودشان بیشتر ترسیده بودند و پا گذاشتند به فرار. ما هم که اوضاع را مناسب دیدیم شروع کردیم به تیراندازی. چندنفری را با طناب بسته بودند که به شهادت برسانند. توانستیم آن‌ها و خودمان را از محاصره نجات دهیم. شب بود. شلوغی و سروصدای تیراندازی آن‌قدر زیاد بود که نمی‌دانستیم از کدام طرف به سمت بچه‌های خودی برگردیم. تا اینکه بالاخره راه را پیدا کردیم.

راه را گم کردیم و در میدان مین، گیر افتادیم

یک‌بار، به ما اعلام کردند آمبولانسی، طرف جبهه فیاضیه‌آبادان خراب شده است. وقتی به آن‌ها رسیدیم، راننده و یک نفر دیگر هر دو شهید شده بودند. شب بود. راه را گم کردیم و در میدان مین گیر افتادیم. هشت تایر زاپاس برای کمک به آمبولانس همراهمان بود. مجبور شدیم همه زاپاس‌ها را برای آمبولانس‌ خودمان استفاده کنیم تا از آنجا نجات پیدا کنیم. شب کنار مرده‌های عراقی خوابیدیم و فردا صبح با تایر پنچر، هر طوری بود بالاخره رسیدم به بچه‌های خودی. بچه‌ها ایستاده بودند سر راهمان و به شوخی می‌خواندند: «به همه‌ جبهه‌ها خبر بدین، وکیلی کشته ‌شده، وکیلی کشته‌ شده».

آبادان شهر همیشه زنده و مقاومت بود

یک سال بعد از شروع جنگ آمدم اصفهان. با دخترخاله‌ام ازدواج کردم و با هم رفتیم آبادان. یک سال آنجا بودیم تا اینکه گفتند دشمن می‌خواهد شهر را شیمیایی کند. با خانواده برادرم ماشین گرفتیم و به اصفهان برگشتیم. در اداره برق استخدام شدم و در سال ۶۵ بعد از عملیات کربلای ۵، دوباره به‌عنوان نیروی داوطلب از طرف اداره برق به جبهه رفتم. در شهر آبادان هیچ‌وقت ازدواج و زایمان و مراسم‌ها قطع نشد. باوجود سختی‌های جنگ، هیچ‌وقت زندگی آنجا قطع نشد. آبادان، شهر همیشه زنده و مقاومت بود.

یک‌سال‌ونیم پیش، برادرم محمد وکیلی به شهادت رسید

برادرم شهید محمد وکیلی، متولد سال ۳۵ بود و از نیروهای اولیه سپاه. دوماه قبل از جنگ در جبهه بود و با جاسوسان عراقی و خلق عرب درگیر. زمان جنگ تصادف کرد، زخمی شد و حنجره‌اش مشکل پیدا کرد. در تمام سال‌های جنگ، برادرم زندگی‌اش را وقف جنگ کرده بود. رفت لشکر ۸ نجف اشرف و مسئول شش توپخانه شد. با شهید کاظمی به کردستان عراق می‌رفتند و همیشه در حال نبرد بود تا وقتی‌که مریض و در بیمارستان اعصاب و روان بستری شد. سرتیپ بازنشسته سپاه بود و جانباز ۵۰درصد. یک‌سال‌ونیم پیش به شهادت رسید.

برادرم غلامرضا ۴۰ سال است روی ویلچر نشسته

برادر دومم عباس متولد سال ۳۷ است و سرهنگ پاسدار بازنشسته. برادر سومم، غلامرضا متولد سال ۳۹ است و جانباز ۷۰درصد. او از نیروهای قدیمی سپاه است. در عملیات بستان، طریق‌القدس، بیسیم‌چی بود. نیرو کم آورده بودند، رفته بود آر‌پی‌جی بزند که گلوله خورده بود به کمرش. ۴۰ سال است، از سال ۶۲ تابه‌حال روی ویلچر نشسته. سرتیپ پاسدار بازنشسته سپاه و بسیار فعال در کارهای فرهنگی و مسجد محله‌‌ است.

برادرم عبدالرضا، بازنشسته و پرستار جانبازان آسایشگاه مطهری است

برادر آخری و پنجمین پسر خانواده، عبدالرضا وکیلی هم متولد سال ۴۴ است. او هم رزمنده دوران جنگ است و ۳۰ ماه سابقه جبهه دارد. او از نیروهای رسمی کردستان بود و چون مرتب به کردستان می‌رفت به او می‌گفتند عبدالرضا کرده. سی‌چهل بار محور آبادان رفت و الان بازنشسته دانشکده علوم پزشکی است و پرستار جانبازان ۷۰درصد به بالای آسایشگاه شهید مطهری.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

نوزده − 7 =