گفت‌وگو با حجت‌الاسلام‌والمسلمین سید محمدمهدی خادمی، فرزند کوچک‌تر مرحوم آیت‌الله خادمی

آیت‌الله خادمی تشریفات مرسوم به اسم «دفتر» و «بیت» نداشت

حجت‌الاسلام‌والمسلمین سید محمدمهدی خادمی، بنیان‌گذار و امام جماعت مسجد امام علی(ع) دانمارک است که یکی از بزرگ‌ترین مراکز اسلامی شیعیان در اروپاست.

تاریخ انتشار: 09:29 - پنجشنبه 1403/12/16
مدت زمان مطالعه: 13 دقیقه
آیت‌الله خادمی تشریفات مرسوم به اسم «دفتر» و «بیت» نداشت

به گزارش اصفهان زیبا؛ حجت‌الاسلام‌والمسلمین سید محمدمهدی خادمی، بنیان‌گذار و امام جماعت مسجد امام علی(ع) دانمارک است که یکی از بزرگ‌ترین مراکز اسلامی شیعیان در اروپاست. در فرصت کوتاه و فشرده حضور او در اصفهان، توفیق شد که در منزل ایشان (در اصل منزل پدر همسر ایشان) به گفت‌وگو بنشینیم و به‌عنوان نسلی که فرصت دیدار آیت‌الله سید حسین خادمی را نداشته، حالا توفیق بهره‌بردن از اخلاق نیک، تواضع و بیان گرم پسر کوچک‌تر آیت‌الله را تجربه کنیم و محظوظ شویم. در آغاز این مصاحبه از شخصیت ممتاز علمی، خانوادگی، اجتماعی و اخلاقی آیت‌الله خادمی سخن گفته شد که جداگانه منتشر خواهد شد، ان‌شاءالله.

مسئله مهمی که در زندگی بسیاری از آقایان علما هست، اداره بیت آن‌هاست؛ کما اینکه خیلی وقت‌ها، مرتبطان با این بیت، علمایی را زمین می‌زنند. من می‌توانم مثال‌هایش را بگویم که مثلا آیت‌الله منتظری چگونه از قطار انقلاب فاصله گرفتند. به‌طور خاص بیت آیت‌الله خادمی چگونه اداره می‌شد و چگونه تقسیم کار می‌کردند؟

ایشان واقعا تشریفاتی نبودند. در پاسخ به سؤال شما بیت اصلا نبود؛ خود آیت‌الله خادمی بود.

بالاخره وجوهاتی مردم می‌آوردند که اداره آن‌ها سخت است.

ببینید، تمام کارهای ایشان تا سال 57، مستقیم توسط خودشان اداره می‌شد. نه کارمندی، نه دفتری، نه حساب مخصوصی. اواخر سال ۵۷ که انقلاب داشت پیروز می‌شد، کم‌کم دوسه نفر به دفتر ایشان آمدند. یک نفر به نام مرحوم آسید ابراهیم احمدی، اخوی آقای سید محمد احمدی فروشانی [امام‌جمعه انقلابی و مرحوم خمینی‌شهر]. ایشان شاگرد آیت‌الله خادمی بود. خدا رحمتشان بکند، ایشان نامه‌ها را با نظر آیت‌الله خادمی پاسخ می‌دادند.

برای کارهای حوزه علمیه آقای سیدمحمد روحانی و آقای سید جواد روحانی، این دو تا کارهای مربوط به نظام‌وظیفه طلاب را انجام می‌دادند. نسبت به کارهای مالی، کلیت مسئولیت مالی را به این بنده حقیر محول کرده بودند و مباحث مالی ایشان را در حقیقت من اداره می‌کردم.

حق نداشتیم هیچ‌کداممان در هیچ جا دخالت کنیم؛ یعنی در امور حوزه‌ علمیه‌ اصفهان هیچ دخالتی نداشتیم. من هم در قم زندگی می‌کردم و فقط دوهفته یک‌بار می‌آمدم و کارهای مالی را انجام می‌دادم.

سعی می‌کردند تمام کار با اداره خودشان باشد. اجازه نمی‌دادند که کسی بیاید دخالت کند و مثلا بیانگر نظر ایشان باشد. بسیار بسیار محتاط بودند در رابطه با امور. من از زندگی ایشان بگویم. خب ایشان یک مقدار زمین موروثی از سمت مادرشان رسیده بود و با همین امرارمعاش می‌کردند. بعد از انقلاب که مسئله حفاظت برای شخصیت‌ها مطرح شد، خصوصا بعد از آن وقتی که احساس امنیت نمی‌شد و ممکن بود یک وقت ایشان موردهدف باشند، که بعدا خبردار شدیم موردهدف بودند، ایشان می‌خواستند به مشهد بروند. واقعا هزینه همراهی این آقایان پاسدار برایشان گرفتاری بود. مشهد که می‌خواستند بروند از درآمد املاک و اجاره املاکشان بود. با نهایت زهد می‌رفتند به خانه‌ای. من یادم هست که مثلا در آن زمان می‌شد ایشان هوایی از اصفهان بروند مشهد؛ اما آن وقت بلیت از تهران ارزان‌تر بود و ایشان با آن سن تا تهران را با ماشین می‌رفتند و بعدش با هواپیما می‌رفتند مشهد.

ماشینی که زیردست ایشان بود، آن‌هایی که یادشان هست، تا سال ۵۶ ایشان ماشین‌سواری نداشتند و یکی از تجار معروف تهران که اصفهانی‌الاصل بود و خودش را فرزند آقا می‌دانست، به نام حاج‌آقا علاءالدین میرمحمدصادقی (معروف به حاج‌آقا علا) با برادرشان حاج‌آقا بهاءالدین (معروف به حاج‌آقا بها)، یک ماشین ژیان برای ایشان خریدند که این ژیان معروف بود و هزینه ماشین را دادند، آوردند خانه آقا. گفتند آقا این نه خمس است، نه سهم امام است؛ این هدیه ماست به پدرمان. بعد ایشان گفتند من هزینه راننده هم ندارم بدهم. [آن تجار] گفتند ما هزینه‌ها را می‌دهیم و سالانه این پول را می‌دادند.

مرد تشکیلات و کادرسازی

حاج‌آقا خیلی‌ عالی. ولی شخصی مثل آیت‌الله خادمی و یک اصفهان پرعظمت، ایشان رفتارهای تشکیلاتی‌شان و خدمات اجتماعی‌شان چگونه بود؟

نسبت به تشکیلاتی كه بنا گذاشتند… ببینید بعضی‌ها هستند فقط قلم دارند، بعضی‌ها هستند فقط تدریس دارند؛ ابوی ما هم قلمشان را در کتاب «رهبر سعادت» با یک هنرمندی نشان دادند، هم تدریسشان را در نیم‌قرن نشان دادند و هم در امور اجرایی حضور داشتند.

شما جناب آقای جلوانی خودتان حوزوی هستید و می‌دانید؛ حالا قدیم در حوزه علمیه نجف کسانی که تحصیل می‌کردند اهل منبر نبودند. ابوی ما اهل منبر هم بود و منبر روزانه می‌رفتند. دیگران اهل تشکیلات و اداره نبودند، ایشان بودند، بسیاری اهل سیاست نبودند، ایشان بودند. از اول در حقیقت در ایام رضاخانی، یکی از کسانی که با قدرت شروع به کادرسازی نیروهای مذهبی در اصفهان کرد، ایشان بود.

تأسیس مؤسسات اجتماعی

مدرسه احمدیه اصفهان یکی از آثار خیر آیت‌الله خادمی است که از ملک ایشان است. زمین مدرسه احمدیه‌ اصفهان واقع در بازارچه بیدآباد، اصالتا مال مرحوم آیت‌الله خادمی بوده است و ایشان علاوه بر اینکه فکر حوزوی داشتند، آن‌وقت فکر کادرسازی هم داشتند. بسیاری از کسانی که در اصفهان تربیت شدند و خدمت کردند، از دومدرسه احمدیه و ادب فارغ‌التحصیل بودند و بنیان‌گذار مدرسه احمدیه ابوی ما بودند. خدا رحمتشان کند.

یک آیت‌الله خادمی و یک اصفهان

آن‌وقت مدیر این مدرسه مرحوم حجت‌الاسلام سید ابوالحسن بدری می‌شود. استادانش می‌شوند آقایان پرورش و زهتاب؛ همچنین ایشان می‌آیند «رادیولوژی مهدیه» را به‌عنوان یک کار عام‌المنفعه و به‌عنوان نیازی که در آن‌وقت اصفهان داشت بنیان‌گذاری می‌کنند؛ آن‌وقت آزمایشگاه و رادیولوژی چیزی نبوده که در اصفهان مطرح باشد.

شما نمی‌دانید؛ در اطراف اصفهان ما بعضی روستاها را داشتیم مثل فریدن و… که مسیحی‌نشین بودند. بهایی‌ها هم در اطراف اصفهان به‌شدت فعال بودند. ایشان هر هفته مقید بودند بروند یک جایی. چقدر ایشان مساجد در اطراف اصفهان ساختند. تجار را جمع می‌کردند و با این‌ها می‌رفتند. گاهی وقت‌ها در یک روز پنج تا روستا را می‌رفتند. حالا جاده هست. ما یادمان هست آن زمان جاده‌های سنگینی بود که ماشین بلند می‌شد می‌رفت بالا، پرت می‌شد پایین و ایشان می‌نشستند در این ماشین و می‌رفتند و در یک روز شاید دوتا سه‌تا مسجد کلنگ می‌زدند.

الآن شما ببینید چقدر متولی کارهای تبلیغاتی و ارشادی هست و بودجه‌بگیر دولت. آن زمان این حرف‌ها نبود. یک آیت‌الله خادمی بود که بخواهد این کار را انجام بدهد. ایشان آقایان روحانیون و طلاب را بسیج می‌کردند در ایام تبلیغی و کمک‌هزینه اعزام و ایاب و ذهابشان را، حق‌الزحمه تبلیغی‌شان را، همه‌اش را به عهده می‌گرفتند و این‌ها را می‌فرستادند اطراف. نه‌فقط استان اصفهان؛ حتی در استان کهگیلویه و بویراحمد، حتی در قسمت بختیاری، شهرکرد و امثال‌ذلک. همه این‌ها را پوشش می‌دادند؛ بدون اینکه آن زمان بودجه‌ای، چیزی باشد. تمام این‌ها، بخشی از فعالیت‌های ایشان بود.

مقایسه‌ای میان دو آیت‌الله خادمی و شمس‌آبادی

من می‌خواهم به همین قضیه اشاره کنم. بسیاری می‌گویند که نفر اول خدمات اجتماعی در دهه ۴۰ و ۵۰ در اصفهان، آیت‌الله شمس‌آبادی بوده‌اند. البته آیت‌الله شهید شمس‌آبادی را هم بنده خیلی دوستشان دارم؛ ولی به نظر می‌رسد که سطح خدمات اجتماعی آیت‌الله خادمی خیلی فراتر از این‌ها بوده که خبری در رسانه‌ها نیست و برای نسل امروز گفته نشده است.

ببینید؛ خدا رحمت کند آیت‌الله شمس‌آبادی را، رضوان‌الله تعالی علیه. ابوی هم بسیار به ایشان علاقه داشتند. اصفهانی‌ها در آن دهه مقلد دو مرجع بودند؛ یا مقلد آیت‌الله خویی بودند و یا آقای خمینی رضوان‌الله تعالی علیهما. اکثرا مقلد این دو مرجع بودند. آقای شمس‌آبادی وکیل آیت‌الله خویی بودند و ابوی ما وکیل امام خمینی(ره) بودند.

این زمان طبیعتا اشخاصی که می‌خواهند کمک کنند در اصفهان، حالا چه آنجاهایی که آیت‌الله شمس‌آبادی کار کردند و چه در آن قسمت‌هایی که آیت‌الله خادمی بودند، اجازه‌های وجوهاتی را از هر دو طرف می‌خواستند؛ گرچه ابوی ما وکالتشان از امام (ره) و از مراجع دیگر وکالت افتخاری بود؛ یعنی خود این‌ها می‌گفتند ما افتخار می‌کنیم که شما وکیل ما باشید؛ ولی در تمام فعالیت‌های خیریه‌ای که مرحوم آیت‌الله شمس‌آبادی رضوان‌الله تعالی علیه، مثل ایتام و مثل قائمیه و چیزهای دیگر در اصفهان پایه‌گذاری کردند یا حتی مثلا بیمارستان عسکریه که بعد، ابوی رئیس هیئت امنای آن بودند یا مهدیه که ابوی اساسش را گذاشتند، همه این‌ها اجازه آقای خادمی را می‌خواهد.

در بعضی از این فعالیت‌ها آیت‌الله خادمی مباشرتا و به‌صورت مستقیم می‌آمدند و بعضی از این‌ها به‌صورت غیرمستقیم و چون اعلم علمای اصفهان بودند، در هرجایی اصفهانی‌ها، خدا عمرشان بدهد، پول می‌دادند، از وجوهات می‌دادند و باید برای آن می‌آمدند سراغ آقای خادمی. لذا در فعالیت‌های اجتماعی اصفهان در همه این‌ها اثر آیت‌الله خادمی موجود است. چه آن‌هایی که مستقیم باشد و چه آن‌هایی که غیرمستقیم باشد. مثلا بیمارستان عسکریه، مرحوم محمدباقر زندکرمانی مؤسسش بودند. این به‌صورت غیرمستقیم بوده. خب مرحوم زندکرمانی که مرجع نبودند، صاحب اجازه هم نبودند. آن کسی که می‌خواهد کمک کند می‌آید خدمت آیت‌الله خادمی و ایشان اجازه می‌دهد که بله به اینجا کمک کند.

نقش مؤثر در کمک به شیعیان لبنان

چون الان مسئله لبنان مطرح است، یک موضوع خیلی مغفول مانده است. در سال ۵۴ موضوع جنگ داخلی لبنان شروع شد و خب شیعیان در آن وقت کمک دولتی نداشتند. امام موسی صدر پسرعموی ابوی ما بودند. ابوی ما یک فتوایی دادند (ای کاش این را پیدا می‌کردند)، که افراد از وجوهات شرعیه، از سهم امام اجازه دارند برای کمک به شیعیان لبنان بدهند و حسابی را مشخص کردند که اتفاقا ساواک هم حساسیت بسیار زیادی داشت و هرکس که می‌خواست کمک کند، به این حساب واریز می‌کرد و آن زمان هم که دلار هفت تومان بود و خدا می‌داند که چقدر کمک کردند که من در یک سفری که به لبنان رفته بودم، آنجا به من می‌گفتند برکاتی که در اینجا از مدارس و… هست، دست آیت‌الله خادمی هم در همه این‌ها هست و ایشان هم در اینجا نقش دارند.

آیت‌الله خادمی به معنای واقعی مظلوم بود/هیچ‌کداممان آقازادگی نکردیم

مرحوم پدر بعد از پیروزی انقلاب درمقابل انحرافات غصه می‌خوردند؛ اما سکوت نکردند و جلوی تندروی‌ها و مصادره زمین‌ها ایستادند و موضع گرفتند. ایشان 45 روز به نشانه اعتراض اصفهان را ترک کردند و به قم و به دیدار امام خمینی(ره) رفتند. آن زمان ازجانب خط 3 به ایشان خیلی اهانت‌ها شد؛ اما همین زمینه‌ای شد که وقتی ایشان از دنیا رفت، یکی از شعارهایی که مردم در تشییع‌جنازه می‌دادند این بود که «ای عزیز فاطمه مهمان برایت آمده، سید مظلومی از شهر شهیدان آمده».

واقعا ایشان در تمام معنا مظلوم بودند. من می‌خواهم بگویم این‌ها که صحبت‌های من را می‌شنوند، چون «آقازاده» خیلی می‌گویند، نه من و نه اخوی‌های من (ما شش تا برادر بودیم)، هیچ‌کداممان آقازادگی نکردیم و معنای آقازادگی را نفهمیدیم. من همان وقتی که کار مالی ابوی دستم بود، طلبه‌ای در قم بودم. گاهی وقت‌ها ۱۰تومان پول هم در جیب من نبود. مثل یک طلبه دیگر باید درس می‌خواندم، امتحان می‌دادم و نمراتم را کنترل می‌کردند؛ یعنی مدیریت خانوادگی‌شان بسیار قوی بود که مبادا یک وقت تخلف بکنیم، مبادا ما از زیّ طلبگی خارج شویم.

کسانی که آمدند عروسی من یادشان هست که یک عروسی ساده بود. شب با دعای کمیل شروع شد. افراد نشسته بودند، مسئولان شهر آمده بودند، و بعد هم یک چلومرغ مختصر یا نمی‌دانم خورشت قیمه به افراد داده شد و مثل روضه پاشدند و رفتند.

بسیار مراقب بودند که ما روی پای خودمان بار بیاییم و لهذا ما بعد از ابوی احساس کمبود نکردیم. به تلاشمان ادامه دادیم، به درس خواندنمان ادامه دادیم. اخوی من خدا رحمتش کند، آقای دکتر سید محمدرضا خادمی، یکی از بهترین پزشکان اصفهان و تهران بود. بهترین متخصص عفونی بود. ایشان می‌گفت من درس می‌خواندم و شب‌ها کشیک می‌دادم در بیمارستان که بتوانم خرج تحصیلم را درست کنم.

اخوی دیگر من می‌گفت من می‌رفتم کارهای خدماتی می‌کردم با پولش درس بخواندم. خود ما همین‌طور. چه من و چه اخوی روحانی دیگرمان [حجت‌الاسلام‌والمسلمین محمدعلی خادمی]، همه‌مان را واقعا مدیریت می‌کردند. با نهایت احتیاط. واقعا در همه امور اسوه بودند.

در مشرب سیاسی امام خمینی(ره)

صحبت کردید که آیت‌الله خادمی وکیل امام خمینی(ره) بودند. چیز جالبی که هست، اینکه روحیات و مشی سیاسی آیت‌الله خادمی با امام خمینی(ره) خیلی‌ شبیه است. در دعوای کتاب «شهید جاوید»، امام خمینی(ره) می‌گویند «سکوت کنید» و می‌بینیم که اتفاقا آیت‌الله خادمی هم در این زمینه سکوت می‌کنند و به اختلاف‌ها دامن نمی‌زنند. آشنایی آیت‌الله خادمی و امام خمینی(ره) از کجا شروع شد؟ و بین این دو بزرگوار رابطه علاقه دوطرفه وجود دارد؛ این به چه شکل بوده است؟

این‌ها را می‌خواستم بقیه بگویند؛ ولی دارید بنده را آهسته‌آهسته وارد می‌کنید. من اصل خاطره‌ را برایتان می‌گویم. مرحوم آقای شیخ حسن صانعی که یار امام بودند، برای من نقل می‌کردند. می‌گفتند که آقای خادمی خودشان پیشنهاد دادند به آقای خمینی(ره) که من وکیل شما می‌شوم. این‌گونه نبود که امام ابتدا به ایشان پیشنهاد بدهند. این را مقدمه بگویم برای یک حرفی.

ابوی ما خیلی احتیاط در صرف وجوهات داشتند. وقتی که می‌خواستند از دنیا بروند (قبل از دوران بیماری‌شان) به من گفتند که آقا مهدی، هرچی پول دارم این‌ها را از اصفهان ببر بده به آقای خمینی. این‌ها را اینجا نگذار. عزرائیل می‌خواهد جان مرا بگیرد؛ با این‌ها برای من مشکل ایجاد می‌شود. ابوی ما وقتی از دنیا رفتند، به قرض‌الحسنه اباصالح المهدی، آن سال (سال ۱۳۶۳) هفتصدوخرده‌ای بدهکار بودند که این نشانه تقوای مالی ایشان بود که مالی به این صورت نگذاشتند.

مرحوم آیت‌الله خادمی شهریه‌ای در اصفهان می‌دادند. قبل از انقلاب خیلی فشار از سمت ساواک بود. اول به نام آقای خمینی(ره) شهریه می‌دادند که بعد ساواک فشار آورد. حالا به نام آقای خادمی شهریه دادند؛ اما همه می‌دانستند مال آقای خمینی(ره) است. گرچه آقای خمینی(ره) پولی برای ایشان نمی‌دادند؛ بلکه آیت‌الله خادمی بود که پول برای نجف می‌فرستادند. بعد از انقلاب که دودستگی در اصفهان شد، عده‌ای طوماری درست کردند که آقا بیایید مسئولی انتخاب کنید برای شهریه‌ای که در اصفهان بدهیم.

ما آن‌وقت طلبه بودیم و آمدیم به ابوی گفتیم که آقاجان چنین کاری دارند می‌کنند. دیدم ایشان با یک خونسردی گفتند: «بهتر، بگذار بکنند. آن زمان که آقای خمینی غریب بود، من خودم رفتم پهلوی ایشان. من وکالت استادم، سیدابوالحسن اصفهانی را قبول نکردم. گفتم خودم آقام، وکالت آقای بروجردی را قبول نکردم. زمان بعد از آقای بروجردی هم با آقای خمینی(ره) آشنا بودیم. ایشان دوبار آمده بودند اصفهان منزل ما. آشنا بودیم؛ ولی در حدی که بخواهم ایشان را از دیگران بالاتر بدانم نبود. تا اینکه قضیه فیضیه و حمله به مدرسه فیضیه در سال ۴۱ پیش آمد و حتی می‌خواستند آیت‌الله گلپایگانی را بزنند.»

حمله به فیضیه، گلایه آیت‌الله گلپایگانی و وصیت‌نامه امام خمینی(ره)

آیت‌الله گلپایگانی مراسم گرفته بودند و پدر ما آن وقت قم، مهمان دامادشان آقای مرتضی مقتدایی بودند. پدر تعریف کردند که صبح رفتیم خانه آقای گلپایگانی. ایشان هم ما را وعده گرفتند که در این مراسم که برای شهادت امام صادق(ع) بود شرکت کنیم. من بعدازظهر دیر بلند شدم (ابوی یک ساعتی خواب بعدازظهر می‌رفتند). گفتند بلند شدم و تا آمدم بیایم خیابان آبشار منتهی به پل آهنچی، دیدم روی پل، جنازه یک طلبه‌ای را دارند می‌برند دفن کنند و کسی دنبالش نیست. گفتم نوکر امام زمان(عج) بوده؛ ما هم برویم چند قدم مشارکت کنیم. بعدش آمدیم روی پل آهنچی، دیدیم افراد دارند می‌دوند. گفتند آقا بدوید که الآن می‌کشند و درگیری شده!

ما آمدیم خانه. فردا رفتیم دیدن آقای گلپایگانی، خدا رحمتشان کند. دیدیم ایشان برای ما زبان به شِکوِه گشودند و گفتند که خلاصه ما بی‌یاریم و مردم هم ایمان قوی ندارند و آقای خمینی خیلی تند می‌روند. بعد گفتند که اگر بشود، شما یک دوستی با آقای خمینی دارید، سلام‌علیکی دارید، بروید مقداری با ایشان حرف بزنید.

آیت‌الله خادمی گفتند که «آقا من مهمانم». استخاره کردند، خوب آمد. بعد آقای گلپایگانی گفتند شما یک سری به آیت‌الله شریعتمداری هم بزنید و نظر ایشان را هم بشنوید و از طرف ما و خودتان صحبت کنید.

ابوی تعریف کردند که من رفتم و نظرات آقای شریعتمداری را هم شنیدم و رفتم خانه آقای خمینی. تا آن زمان من نگاهم به آقای خمینی مثل بقیه بود. رفتم و دیدم خانه ایشان شلوغ است. در بین جمعیت زیاد رفتم یک گوشه‌ای نشستم؛ اما ایشان من را پهلوی خودشان نشاندند. گفتم آقا کار خصوصی دارم؛ دستم را گرفتند و بردند در اندرونی خانه‌شان. گفتم: آقا روحانیت اتکایش به دو گروه بود؛ یکی مسلحان عشایر که خلع سلاحشان کردند، یکی هم بازار. بازاری‌ها هم تا هروقت که دنیاشان به خاطر نیفتد با ما هستند، یک ضربدر روی دکان‌هایشان بزنند، درِ دکان‌ها را بالا می‌کشند. شما هم که مرجع وحید نیستید؛ مراجع دیگر هم هستند. باید با این‌ها هم هم‌فکری کنید و مجموعا نظر بدهید. این‌ها را گفتم، ایشان با آرامی به من گوش دادند. (این قضیه را آقای حسن صانعی هم به من گفتند. ایشان هم در آن جلسه بودند.)

ابوی تعریف کردند: امام خمینی بعد از اینکه من این‌ها را گفتم، پاسخ دادند که: «آقای خادمی شما فکر می‌کنید من برای خودم قبایی دوختم؟ من تکلیف شرعی احساس می‌کنم. من احساس می‌کنم دین در خطر است. من احساس می‌کنم که این ولایت علی بن ابی‌طالب در خطر است؛ چون احساس خطر می‌کنم و می‌بینم اگر جدم حسین بود، چه می‌گفت؛ همان را دارم انجام می‌دهم». سپس امام دست کردند زیر تشکشان و یک وصیت‌نامه درآوردند و گفتند: «این هم وصیت‌نامه‌ام؛ نوشته‌ام، آماده شهادتم، من آماده زعامت نیستم».

طوری با من صحبت کردند که من رفته بودم ایشان را پایین بیاورم، ایشان تمام وجود من را هم‌قدم خودشان کردند و عاشق خودشان کردند و در آن جلسه بود که به ایشان پیشنهاد دادم؛ گفتم آقا من وکالت شما را قبول می‌کنم و این شاید بهترین خاطره‌ای باشد که من از ایشان دارم.

رساله امام خمینی(ره) به اسم آیت‌الله شریعتمداری

این قصه‌ وکالت ابوی ما از امام بود؛ اما ابوی ما چون از نظر علمی در حد مرجعیت بودند، خودشان باید وکالت می‌دادند؛ ولی واقعا تواضع داشتند و در این جهات واقعا اخلاص داشت. شاید ایشان بعد از وفات مرحوم آیت‌الله بروجردی به این رسیده بودند که رساله‌شان را مثل آیت‌الله بهبهانی در خوزستان، مثل آیت‌الله میلانی در مشهد، انتشار بدهند؛ ولی این وضعیت را که دیدند، خلاصه آمدند تمام‌قد کنار امام ایستادند و عجیب اینکه من خودم وقتی به سن تکلیف رسیدم، رساله‌اش را برای من تهیه کردند. حالا این رساله‌ امام را با خط ابوی اینجا دارم که آن زمان از ترس ساواک به نام آیت‌الله شریعتمداری چاپ می‌شد. با خط خودشان برایم نوشتند و گفتند از آقای خمینی تقلید کن.

حوزه علمیه اصفهان بعد از آیت‌الله خادمی

حوزه علمیه اصفهان بعد از آیت‌الله خادمی امتداد آن مسیر را داشت یا نداشت؟

این سؤالاتی است که باید از مسئولان بعدی بپرسید و در شأن من نیست. ما فقط مجد و عظمت حوزه علمیه اصفهان را می‌خواهیم.

تبلیغات سوء علیه روحانیت آیت الله خادمی با بدهی از دنیا رفتند

من به شما بگویم که این هم یکی از خاطرات من است که الان تبلیغات سوء علیه روحانیت زیاد است. مردم این‌ها را هم بشنوند که آیت‌الله خادمی از نظر تقوی چگونه بود. خب ایشان سه ماه سکته کردند و من یادم هست ایشان در ۸ ربیع‌الاول، شهادت امام عسکری(ع)، سکته مغزی کردند و نصف بدنشان فلج شد. روز ۱۸ جمادی‌الثانی ۱۴۰۵ (۲۰ اسفند ۶۳) من قم بودم؛ چون کار مالی ایشان دستم بود. آمدم اصفهان. گفتند که آقا مهدی، باهات کار دارم. همه بیرون رفتند. گفتند که دوتا مطلب بهت می‌گویم؛ مطلب اول: هرچه وجوهات داریم از خانه خارج کن، من می‌ترسم این‌ها بماند بعد از من و من تسلطی ندارم. مطلب دوم: من احساس می‌کنم که از من سلب اجتهاد شده و یک مجتهد باید تسلط بر کارش داشته باشد.

من مدیریت ندارم و در بستر افتاده‌ام. اجازه ندارید اینجا پول بگیرید از مردم. کسی اگر پول آورد بگویید بروند بدهند به علمای اصفهان. گفتند مُهر من را بیاورید و جلوی من بشکنید و شما حق ندارید بعد از من در اینجا دفتر اداره بکنید و واقعا این‌ها از عجایب بود. خب شهریه به نام ایشان پخش می‌شد و ما فقط تسلیم بودیم. گفتیم هرچه امر شماست. پول‌ها خالی شد، همه رفت و مسئول شهریه سر ماه آقای کاظمینی بودند. اگر زنده‌اند خدا حفظشان کند و اگر نیستند، خدارحمتشان کند. این‌ها پول می‌خواستند. ماه ربیع‌الثانی اداره شد و تا افتادیم به قرض! در وصیتشان نوشته بودند که امور مالی من را با آیت‌الله خمینی مطرح کنید؛ عین وصیت‌نامه‌شان است. واقعا من می‌گویم این نکته‌ها خصوصا برای طلبه‌ها و روحانیت خیلی مهم است. بعد از وفات ایشان ما رفتیم خدمت امام. آقای مقتدایی به‌عنوان داماد بزرگ ما، گفتند من تشکر می‌کنم و صحبت می‌کنم در آن جمع. من هم در همان جلسه به دست امام (ره) معمم شدم. ما نشسته بودیم و جلسه داشت تمام می‌شود. امام هم یک صحبتی کردند در رابطه با ابوی. من دستم را بالا کردم و گفتم آقا اجازه می‌فرمایید من یک سؤالی بکنم؟

گفتند بفرمایید. گفتم آیت‌الله خادمی از دنیا رفتند و بدهی دارند. یک مقدار پول در حساب‌ها مانده؛ ولی وجوهات نیست. پول‌های دیگر است مثل رد مظالم، مثل نذورات. می‌توانیم جای بدهی‌های ایشان تسویه کنیم؟ امام گفتند که آیت‌الله خادمی بدهکار از دنیا رفتند؟ گفتم بله، دستشان را زدند روی پایشان و گفتند آقای خادمی بدهکار رفتند؟ بعد از این همه عمر و تلاش؟ گفتم بله. ایشان گفتند لااله‌الاالله و لاحول ولا قوه الابالله. بعد گفتند که من کفیل بدهی ایشان می‌شوم و بدهی ایشان را می‌دهم. نذورات را زیر نظر خودتان و اخوی‌تان مصرف کنید برای اهلش؛ بدهید به فقرا. بعد من گفتم من می‌فرستم برای خودتان. همان‌جا مرحوم آقای سیلانی که از اقوام خانم ما هم می‌شد، بلند شد و گفت: آقا نصف بدهی ایشان را اگر اجازه بدهید من پرداخت می‌کنم. بعد دوباره آقای صانعی به ما زنگ زد که می‌خواهید نصف دیگرش را به حسابتان بریزیم؟

گفتم نه، ابوی از ما خواستند که آقازادگی دیگر نکنیم و پول را دادند به مرحوم حاج‌آقا کمال فقیه ایمانی و حاج‌آقا کمال هم که یکی از یاران آیت‌الله خادمی بود، بدهی را دادند و تسویه‌حساب شد.می‌خواهم بگویم یکی از مظلوم‌ترین گروه‌ها در ایران بعد از انقلاب روحانیت هستند. بسیاری از مردم خیال می‌کنند این‌ها روی نفت خوابیده‌اند؛ اما فقیرانه‌ترین زندگی‌ها را دارند.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

سه × 4 =