به گزارش اصفهان زیبا؛ آیتالله سید حسین خادمی (تولد: اصفهان ۱۲۸۰ ش- وفات: ۱۳۶۳ ش)، از شاگردان میرزای نائینی و رئیس حوزه علمیه اصفهان بود. او مبارزه با فساد گسترده سیاسی و اجتماعی رژیم پهلوی را سرلوحه کار خود قرار داد و در مواردی چون مخالفت با کشف حجاب رضاخانی و حمایت از قیام امام خمینی(ره) پیشتاز بود. آیتالله خادمی شخص اول در مبارزههای اهالی اصفهان علیه رژیم پهلوی بود و منزل او همواره پشتوپناه مردم در مشکلات و مکان تحصن تاریخی مردم اصفهان بود که به اولین حکومتنظامی در رژیم شاه منتهی شد.
آنچه در ادامه میخوانید، متن کامل پیادهسازیشده سخنرانی آیتالله سید حسین خادمی در آخرین روز از ماه مبارک رمضان 1354 است که بهطور اختصاصی از طرف «اصفهانزیبا» به علاقهمندان و پژوهشگران تقدیم میشود. این سخنرانی کمیاب که در مسجد حاجرسولیها انجام شده است، علاوه بر محتوای دینی ارزشمند آن، میتواند بهعنوان یک سند پدیدارشناسی، ما را با ابعاد شخصیت آیتالله خادمی آشنا کند.
صوت این سخنرانی بهتازگی از آرشیو آقای حسن نوربخش به دست ما رسیده است. سه بُعد احکام، عقاید و اخلاق بههمراه حکایات و روضه، یک منبر مفید مردمی را نشان میدهد که با لهجه شیرین اصفهانی (البته در متن مکتوب چندان مشهود نیست)، بیشازپیش بر زیبایی این سخنرانی افزوده است.
شکیات نماز و اهمیت یادگیری احکام
آیتالله خادمی: و الصّلاه و السّلام علی خَيرِ خلقه و اشرف بريته محمد(ص)، و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین الی قیام یومالدین. مسئلۀ ما این دو روز مسئله شکیات بود. گفتیم شکیات نماز بهقدری اهمیت دارد که جماعتی از علما فتوایشان این است که اگر کسی مسئله شکیات و سهویات نمازش را راه نبرد، یعنی سردست نداشته باشد، حاضر نداشته باشد، در نماز شک کرد بتواند عمل کند، این نمازش باطل است؛ ولو شک هم پیدا نکند؛ لیکن حالا میگویند نه، نمازش اگر شک نکرد باطل نیست؛ اما این آدم خارج از جاده طاعت خداست که شکیات نمازش را راه نمیبرد؛ برای اینکه شک و سهو اختیارش دست خود آدم نیست، یکوقت اتفاق میافتد، باید آدم مسئلهاش را بداند؛ چون وقتی شروع به نماز کرد، تمامکردن نماز بر انسان واجب است؛ این است که نمیشود بگوید اگر شک کردم، نمازم را باطل میکنم؛ باطلکردن نماز حرام است؛ این است که شکیات را هم بایست یاد گرفت؛ برای اینکه مجبور نشود نمازش را باطل کند.
حالا خلاصه گفتیم برای اینکه دوتا قاعده کلی هست: شک که در رکعات نمازهایی که کمتر از چهاررکعت است باطل است، نماز دورکعتی، نماز سهرکعتی؛ در نمازها شکیاتی که درست است، منحصر است به نمازهای چهاررکعتی؛ آنهم در رکعت اول و دوم، شک یک و دو اگر کرد این هم باطل است. پس شکها منحصر میشود به شکهایی که از دو به بالاتر است. حالا من خیلی خلاصه و مختصر حکم اینها را میگویم. شما انشاءالله اگر گوش دهید و حفظ کنید، همیشه یادتان میماند.
شکهایی که صحیح است
پس شکهایی که درست است، شک میانۀ دو است به بالاتر، اینها هم هشت صورت دارد. شکهایی که درست است ۸ تاست. شک ۲ و ۳، شک ۲ و ۴، شک ۲ و ۳ و ۴؛ این سه تا پای 2 در آنهاست. طرف پایینش 2 است، طرف بالایش میرسد به ۴. اگر یکطرف شک 2 شد، یکطرفش ۵ شد، نماز باطل است. سه تا هم داریم پای ۳ در میان است، ۳ و ۴، ۳ و ۵، ۳ و ۴ و ۵. یکی هم داریم شک ۴ و ۵، یکی هم داریم شک ۵ و ۶. این شد ۸ تا.
گفتیم در شکیات نماز سه چیز را آدم باید یاد بگیرد: یکی اینکه این شک کجای نماز اگر پیدا شد، درست است؟ بعضیهایشان درحالیکه آدم ایستاده است، درست است. بعضیهایش وقتی سر از سجده برداشت، درست است. بعضیهایش در همهجا درست است. مطلب اولی که در شکیات باید یاد گرفت، این است که این شک، کجای نماز اگر پیدا شد، درست است. دومیاش این است که خوب حالا که درست است، توی نماز باید چهکار کرد؟ بنا را بر زیادتر بایست گذاشت؟ بنا را بر کمتر بایست گذاشت؟ بعضیهایش را بنا بر زیادتر بایست گذاشت؛ بعضیها را بنا بر کمتر بایست گذاشت. مطلب سوم هم این است که خوب حالا بعد از نماز باید چهکار کرد تا نماز ما درست شود؟ این سه تا مطلبی است که باید یاد گرفت.
حالا گفتیم دستهجمعیاش بکنیم که آسان بشود؛ این سه تا شکی که پای دو درش در میان است، از شما بپرسند که کجای نماز اگر پیدا شد درست است؟ شما بگویید بعد از اینکه پیشانی آدم از مهر جدا شد، اگر یکی از این سه تا شکی که پای دو درمیان است، برای آدم پیدا شد، اینجا درست است. حالا باید توی نماز چهکار کرد؟ توی نماز اول باید فکر کنیم ببینیم چیزی یادمان میآید یا نه. اگر چیزی یادمان نیامد، بنا را بر زیادتر بگذاریم؛ یعنی شک بین ۲ و ۳ کردیم، بنا را بگذاریم بر انشاءالله این رکعت سوم است، بلند شویم یکرکعت دیگر بخوانیم. شک ۲ و ۴ یا 2 و ۳ و ۴ کردیم، بنا را بر چهار بگذاریم، تشهد بخوانیم، سلام بدهیم.
خوب بعد از نماز چهکار کنیم؟ بعد از نماز هم، نماز احتیاط؛ چند رکعت؟ به اندازهای که از نمازتان شکی است؛ شک دو و سه است؟ دو تا سه تا چقدر میخواهد؟ یکی، یکرکعت نماز شما شکی است، پس یکرکعت نماز احتیاط بایست بخوانی، یا یکرکعت ایستاده یا دو رکعت نشسته؛ اما اینجا احتیاط این است که یکرکعت ایستاده را بخوانیم. شک ۲ و ۴ چقدر شکی است؟ دو رکعت. این است که بعد از نماز دو رکعت نماز احتیاط ایستاده؛ شک ۲ و ۳ و ۴ گفتیم دوپهلو است، ازیکطرف احتمال میدهیم حالا که ما بنا را بر چهار گذاشتیم، نماز ما واقعا دو رکعت بوده و دو رکعت نماز ما کم باشد، احتمال هم میدهیم سه رکعت بوده است؛ یکرکعت نماز ما کم باشد، این است که اول دو رکعت نماز احتیاط ایستاده میبایست خواند، بعد هم دو رکعت میشود ۳، که عوض یکرکعت ایستاده است. حالا اینجا گفتیم حتما اول باید دو رکعت ایستاده را خواند، بعد هم دو رکعت نشسته را، عوض دو رکعت نشسته هم یکرکعت ایستاده اینجا نمیشود خواند، این مال این سه تا که پای دو در میان است. سه تایش هم پای سه در میان است، یکیاش شک ۳ و ۴ است، یکیاش شک ۳ و ۵، یکیاش شک ۳ و ۴ و ۵.
شک ۳ و ۴ حکمش از باقی شکیات جداست، شک ۳ و ۴ هر جای نمازش آدم شک کند، درست است؛ در حال قیام، در حال رکوع، در حال سجده؛ شک ۳ و ۴ هر جای نماز پیدا شد، درست است؛ میبایست چهکار کرد؟ میبایست فکر کنیم، اگر چیزی یادمان نیامد، باید دست بالا را بگیریم. بنا را میگذاریم بر ۴، تشهد میخوانیم، سلاممان را مثلا میدهیم؛ یعنی خلاصه بهعنوان شرط چهارم تمامش میکنیم. آنوقت بعد از نماز یکرکعت نماز احتیاط ایستاده یا دو رکعت نشسته بهجا میآوریم؛ این مال شک ۳ و ۴.
شک 3 و 5 و شک ۳ و ۴ و ۵ که تا ۵، یکطرف ۳ است و یکطرف ۵، این دو تا شک، در حال قیام درست است؛ یعنی اگر آدم درحالیکه ایستاده است، شک کرد که این رکعت سوم است یا رکعت پنجم، این رکعت سوم است یا رکعت چهارم یا رکعت پنجم؟ اینجا یکقدری فکر کند، اگر چیزی یادش نیامد، بنشیند. نشستن یعنی چه؟ یعنی این رکعت باطل شد؛ پس ما شک داشتیم رکعت سوم است یا پنجم، حالا که یک رکعتش کم شد، شک ما برمیگردد به اینکه رکعت دو یا چهار است، ۳ و ۵ یکیاش کم شد، شد ۲ و ۴؛ اگر سه و چهار و پنج باشد، باز وقتیکه ما نشستیم یکرکعت از بین رفت، میشود شک 2 و ۳ و ۴؛ عمل شک ۲ و ۴ را در ۳ و ۵ بهجا میآوریم، عمل شک ۲ و ۳ و ۴ هم در 3 و 4 و ۵ بهجا میآوریم. یک صلوات ختم کنید [صلوات حاضران].
خوب این ۶ تا شکیات حالا انشاءالله شما یاد گرفتید؛ یکی دیگرش هم شک 4 و 5 است. شک ۴ و ۵ دو جا درست است؛ یکی، بعد از سربرداشتن از سجده دوم، اگر شک کردی که من ۴ رکعت خواندم یا ۵ رکعت، اینجا میبایست بنا را بر کمتر گذاشت، یکوقت یقین داریم چهار رکعت را خواندهایم، شک داریم یکرکعت زیادی خواندهایم تا نمازمان باطل بشود یا نه؟ میگوییم انشاءالله یکرکعت زیادی نخواندهایم، بنا را بر چهار میگذاریم، تشهد میخوانیم، سلام را هم میدهیم، بعد از نماز اینجا را فقط سجده سهو میبایست بهجا بیاورید، اینجا دیگر نماز احتیاط ندارید، به این دلیل که احتمال کمبود که دیگر نمیدهید؛ اینجا فقط سجده سهو.
و اما یک جای دیگر که درست است در حال قیام است. درحالیکه آدم ایستاده است، اگر شک کرد که رکعت چهارم است یا رکعت پنجم و فکر کرد و چیزی یادش نیامد، اینجا مینشیند. وقتی نشست این رکعت مالانده شد به هم و رفت؛ چهارتا و پنجتا شکش میشود سه تا و چهارتا، بنابر ۴ هم، اعمال شک سه و چهار را بهجا میآورید؛ این هم هفتم. هشتمش، دیگر این حواسش خیلی پرت است! شک کرده که ۵ رکعت خواندم یا شش رکعت؟ دیگر از چهارتا و اینها گذشته است؛ این فقط در حال قیام درست است، درحالیکه آدم ایستاده است اگر شک ۵ و ۶ کرد، مینشیند، وقتی نشست ۵ و ۶ شد ۴ و ۵ حالا بنا را بر چهار میگذارد، تشهد را میخواند، سلام را میدهد، بعد از نماز سجده سهو بهجا میآورد. این ۸ تا از جهات شکیات تحویل شما. یک صلوات ختم کنید [صلوات حاضران].
در شناخت امامزمان(عج)
روز جمعۀ آخر ماه رمضان است، روز جمعه هم متعلق به امامزمان(عج) است، اعلیحضرت ما که اخبار زیادی شیعه و سنی از پیغمبر (صلیالله علیه و آله و سلم) نقل کردهاند که فرمود: «کسی که بمیرد و امامزمانش را نشناخته باشد، این به مردن جاهلیت از دنیا رفته است»؛ یعنی خلاصه مثل کافر از دنیا رفته است. حالا شناختن امامزمان به چه چیزی است؟ همینکه امامزمان قربونش بریم؟ نه؛ دو تا معرفت داریم.
مقام اول: در شناخت حسب و نسب امام
یک معرفت داریم، یعنی شناختن امامزمان؛ بهطوریکه آدم اشتباهش نکند، آخر امامزمان که غایب است ما که شکلوشمایل و قدوقامتش را زیارت نکردهایم، ممکن است هردفعه یکی بیاید و بگوید من امامزمان هستم، مثل اینکه از بعد پیغمبر (صلیالله علیه و آله و سلم) تا حالا حدود صدوبیست، سی نفر ادعا کردند که ما امامزمان هستیم.
غرض اینکه، خوب اگر چنین باشد، پس حجت بر مردم کجا تمام است؟ خوب آدمندیده را آدم اشتباه میکند، بگوید من فلانیام، یک چند تا حقهبازی هم راه میاندازد و مردم بیچاره فریب میخورند! پس معرفت اول این است که باید امامزمان را طوری بشناسیم که اشتباهش نکنیم.
معرفت دوم که این راجع به همه ائمه است که امام یعنی چه و امام دارای چه مقامی است و نسبت امام با مردم چه چیزی است و امام ما در پس پرده غیبت، رابطهاش با ما چه چیزی است؛ اینها را این دوتا مقام معرفت است. یک صلواتی ختم کنید [صلوات حاضران].
مقام اولش که همهتان یاد بگیرید، زنها یاد بچههایتان هم بدهید همینطور، توی دهنشان بگذارید، تلقینشان بکنید، یاد بگیرید این حرفها که گفته میشود، اینهمه ماه رمضانها میگذرد، محرم و صفرها میگذرد پای منبرها، بعد از ۶۰ سال ازش پرسید توی این ۶۰ سال چه چیزی یاد گرفتی میگوید هیچی! از روز اولش وضعشان خرابتر است. این وضع، وضعی است که آدم همینطور به جهل و نادانی باقی میماند، خری زاد و خری زیست! آدمی که تشنه علم باشد، باید هرچه مجلس علم است، گوشهایش را باز کند و قلبش را حاضر کند و بعد هم که میرود یا اگر سواد ندارد، مباحثه کند به قول ما طلبهها، یعنی با کسانی که رفقایش هستند مطلب را بازگو کند تا این در ذهنش نقش ببندد و اگر چنانچه خط دارد بنویسد، یادداشت کند که یادش نرود.
حجت بر همه اهل عالم تمام است
خلاصه امامزمانی که به ما وعده دادهاند از زمان پیغمبر و علی و فاطمه، حسن و حسین تا برسد به امامحسنعسکری(علیهمالسلام)، طوری معرفیاش کردهاند که حجت بر همه اهل عالم تمام بشود و کسی هم اشتباه نکند؛ منتها «گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست؟» وقتی شیعه نرود دنبال شناختن امامزمان البته اشتباه میکند، هرکس بیاید بگوید من امامزمان هستم، اینهم میگوید: بله! آنهم یک مشتری خر پیدا میکند. هرکس خر شد، بالاخره یکی روی گردهاش میجهد. خر بیسوار نمیماند؛ میبایست آدم، آدم شود تا روی گردهاش سوار نشوند. اگر خر شد، بالاخره یکی میجهد روی گردهاش. الاغ شما از توی طویله فرار کرد، رفت توی خیابون، رفت توی بیابون، بیچاره بدبخت به خیالش که حالا نجات پیداکرده، اما یکی میبیند یک الاغ کسی سوارش نیست، میجهد روش، الاغ را باید سوارش شد؛ خر هم باید سوارش شد. این است که بابیاش میکند، بهاییاش میکند، گمراهش میکند. اینها که گفتند امامزمان میآید، حجت خدا را تمام کردهاند از دو جهت؛ یکی از جهت معرفی حسبونسب، که شاید هزارتا خبر، هزارتا یا بیشتر، از شیعه و سنی، سنیها هم نقل کردهاند، در معرفی حسبونسب امامزمان است؛ هزارتا، که امامزمان حسبونسبش چی است. آنکه حالا مختصر است، یک دسته از اخبارش که امامزمان پشت نهمی حسین(ع) است، پشت نهمی حسین؛ یک دسته اخبار دارد امامزمان پشت هشتمی زینالعابدین است، به اسم زینالعابدین؛ یک دسته اخبار داریم امامزمان پشت هفتمی اماممحمدباقر است؛ یک دسته اخبار داریم امامزمان پشت ششمی حضرتصادق است؛ به همین عنوانها؛ یک دسته داریم إِذَا فُقِدَ اَلْخَامِسُ مِنْ وُلْدِ اَلسَّابِعِ، پنجمی از اولاد موسیبنجعفر است؛ یک دسته اخبار داریم چهارمی از اولاد حضرترضا(صلواتاللهعلیه) است، یک دسته اخبار داریم، سومی از اولاد اماممحمدتقی، یک دسته اخبار داریم، دومی از اولاد حضرتامامعلینقی، یک دسته اخبار داریم، پسر بلاواسطه امامحسنعسکری(صلواتاللهعلیه) است.
همینطور دستهدسته و طبقهطبقه است، چهکار کنند دیگه خدا و پیغمبر تا حالیمان کنند؟! به همین کیفیت اخبار داریم؛ خوب حالا دیدیم یکی آمد گفت من امامزمان هستم؛ اول باید پرسید، اگر پدر و مادرش را میشناسیم که هیچی، میگوییم تو، ما آنکسی که منتظرش هستیم، پشت نهمی حسین است، پشت هشتمی زینالعابدین است، پشت هفتمی امام محمدباقر است، تا برسد به پسر بلاواسطه امامحسنعسکری است، تو کی هستی؟ ما که منتظر تو نبودیم، ما منتظر آن هستیم، برو دنبال کارت. حالا اگر گفت که بیا برویم من برایت دلیل بیاورم، برهان بیاورم، محفل برویم، کجا برویم، بگو آدم عاقل حرفی را که میداند دروغ است که گوش نمیدهد؛ من حالا آمدم اینجا صدهزار تا دلیل بیار تا برات بیاورم که حالا شب است، شما اگر عقل داشته باشید، اصلا گوش میدهید؟! مگر اینکه عقل نداشته باشید. امامزمان را برای ما معرفی کردهاند، تو کجایی؟ پسر کی هستی؟
اگر پدر و مادرش را نمیشناسی، که البته معلوم است اگر پدر و مادر حسابی داشت، دروغ نمیگفت، ادعای امامزمانی نمیکرد؛ اما حالا که آمده است، میگوییم که تو پشت نهمی حسین هستی؟! تو پشت هشتمی زینالعابدینی؟! وقتی نیست این دیگر تکلیفش معلوم است، آدم عاقل اصلا به این حرف نمیبایست گوش بدهد، بیا بریم تا من دلیل برایت بیاورم! یک مزخرف به هم ببافد، این بیچاره عامی هم که چیزی راه نمیبرد، اون هم آیۀ قرآن برایش میخواند؛ اما اینهم نمیداند که آیه قرآن تفسیرش چه چیزی است؟! معنیاش چه چیزی است؟! آن حقهباز است، مبلغ هم که پول میستاند برای اینکه مردم را جهنمی کند، این هم دارد حقهبازی با این بیچاره میکند؛ این هم نمیآید که بیاید بگوید بروم پیش یکی از علما، پیش یک عالمی. خیلیها بودند که گرفتار اینها شده بودند، خوب عاقل بودند، اینها گفته بودند که ما در حضور یک عالمی صحبت میکنیم؛ چند جلسه آمدند، قدم دوم فرار کرد مرتیکه!
علامات ظهور امامزمان(عج)
خلاصه این است که این مال آنجایی که پدر و مادرش را بشناسیم؛ حالا اگر پدر و مادرش را نمیشناسیم کی بوده، اینجا بازهم بر ما حجت را تمام کردهاند. گفتند ایهاالناس، علاماتی دارد ظهور امامزمان، علامات ظهور امامزمان دو دستهاند: یک دسته چیزهایی است که تا چقدر طولانی است ظهور حضرت معلوم نیست، مثل این علامتهایی که حالا ظاهر شده است که واقعا اگر چنانچه این اخبار و احادیث آلمحمد(صلیالله علیه و آله و سلم) [صلوات حاضران] نبود، راجع به اخبار آخرالزمان و مردم آخرالزمان، آدم ایمانش سست میشد.
چطور همچین موبهمو خبر دادهاند که مردم چنان میشوند و حال مردم چطور میشود و آن خبر سلمان از حضرت پیغمبر(صلیالله علیه و آله و سلم)، اخبار دیگری از ائمه که زنها چطور میشوند، مردها چطور میشوند، میفرماید «يَظْهَرُ فِي آخِرِ اَلزَّمَانِ وَ هُوَ شَرُّ اَلْأَزْمِنَةِ نِساءٌ كَاسیاتٌ عَارِيَاتٌ»، میفرماید ظاهر میشوند در آخرالزمان و آن بدترین زمانهاست، که اینجا در معنی این خبر علما گیر بودند سابق، میگوید یک زنانی که پوشیدهاند و باز هستند، بیحجاب هستند، این دوتا چطور با همدیگر میشود؟! تناقض است اینها که؛ حالا معلوم میشود این چادرهای نازک که میپوشند، گیس و بدن و همهشان پیدا و چادرشان تا وسط سرشان؛ آنهایی که چادر سرشان میکنند، آنها که نمیکنند که دیگر هیچ.
آنوقت این خبر میفرماید اینها در آخرالزمان در فتنهها داخل میشوند، وکیل میخواهد بشود نمیدانم چیچی میخواهد بشود، «و هنّ فی الجهنم خالدات»، بشارت به این زنها میدهد، میگوید اینها مخلدند در آتش جهنم؛ این هم چشمروشنیشان.
پنج نشانه حتمی ظهور
یک دسته از علائم ظهور هم داریم که اینها علائم حتمیه اسمش است که همیشه در خود اخبار هم میگوید: «من المحتوم» که میفرماید تا اینها نشود هرکس آمد گفت من امامزمان هستم، بدانید دروغ میگوید؛ اینها خلاصهاش پنج تا چیز است. اولیاش خروج سفیانی است که یکی از اولاد بنیامیه است، سِجِلش هم سفیانی است، این از طرف شام ظاهر میشود و این مسلکش همان مسلک بُلشویکی و مسلک بنیامیهای و لامذهبی است و شرح مفصلی دارد؛ این سفیانی میآید تا مدینه را میگیرد، که حتی قبر پیغمبر را هم ظاهرا خراب میکند، آنوقت قشونش را حرکت میدهد برای مکه؛ که میگوید از اول ظهور سفیانی تا ظهور حضرت ۹ ماه تقریبا بیشتر طول نمیکشد، ۹ ماه، مدت حمل یک زن، توی خبر داریم، آنوقت حضرت در مکه ظاهر شدهاند، این قشونش را میفرستد بروند مکه به جنگ حضرت، اما قشونش در «بَیداء» که این بیابانی است که مسجد شجره آنجاست و مُحرِم میشوید انشاءالله در مسجد شجره، اینجا بیابان بیداء است، قشونش اینجا به زمین فرو میروند.
این علامت دومی است که «خَسف بَیداء» یعنی فرورفتن یک دستهای در بیابان بیدا؛ علامت سوم «خروج یمانی» است که آنهم از یمن ظاهر میشود؛ اما آن برحق است؛ مثل سفیانی نیست.
علامت چهارم کشتهشدن سیدی است از اولاد امامحسن(ع)، میانۀ رکن و مقام ابراهیم؛ همه این چهارتا هیچی، پنجمیاش مهم است، میفرماید «صیحۀ آسمانی» است، صدای آسمانی که در روز ظهور امامزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) [صلوات حاضران]، جبرئیل میان زمین و آسمان فریاد میزند: ایهاالناس امام شما، حجت خدا بر شما، هم اسم پیغمبر خدا، پسر امامحسنعسکری، پسر امامعلینقی، پسر اماممحمدتقی، پسر حضرترضا، تا برسد به امیرالمؤمنین(صلواتاللهعلیه) [صلوات حاضران]؛ «ایهاالناس او در مکه ظاهر شده است. بشتابید به متابعت او و اطاعت و فرمانبرداری او»؛ این صدا را جبرئیل بلند میکند و میفرماید که این صدا را همه میشنوند؛ حتی آن زنهایی که در صندوقخانهها و پشت پردهها هستند، صدای جبرئیل به تمام دنیا میرسد و معلوم میشود از خبر که هرجایی هم به زبان خودشان میشنوند، آن عربی بوده اما به قدرت کاملۀ خدا هرجایی به زبان خودشان میشنوند.
تعجب نکنیها، توی خبر دارد که یک کسی میگوید خدمت حضرتزینالعابدین(صلواتاللهعلیه) بودیم، از جاهای مختلف، ایرانی بود، هندی بود، عرب بود، عجم بود، ترک بود، از جاهای مختلف، حضرت یک حدیثی فرمودند، وقتی هم اینها آمدند بیرون، دیدیم هرکدامشان دارند راجع به این حدیث صحبت میکنند. ما که عرب بودیم، خیال کردیم عربی گفتند، حضرت یک حدیث عربی گفتند؛ اما آن عجمِ به عجمی شنید، آن ترکِ به ترکی شنید، آن هندی به هندی شنید، هرکسی به زبان خودش شنید. از قدرت خدا که هیچچیز بعید نیست، تمام اهل عالم این صدا را میشنوند، که در خبر میفرماید تا به گوش خود این صدا را نشنیدهای، دست از پا خطا نکن.
این صدا صبح روز ظهور حضرت در عالم بلند میشود. آقایی میپرسد: پس اگر همچین باشد، دیگر کسی گمراه نمیماند. به جهت این مطلب فوقالعاده، معلوم است دیگر مردم همه خوب شنیدند و هدایت میشوند، حضرت در پاسخ میفرمایند که شیطان نمیگذارد این مطلب تمام شود. عصر آن روز که میشود، شیطان هم از زمین یک صدایی بلند میکند: «ایهاالناس امامزمان شما سفیانی است، بشتابید به متابعت و بیعت با او!» این است که آنهایی که میزان دستشان است، مثل شما انشاءالله اگر یادمان نرود، امیدواریم به آبروی امامزمان که همهمان صدای جبرئیل را انشاءالله زنده باشیم و بشنویم. جمعیت: الهی آمین
شما که میزان دستتان است، میدانید صدای اولی مال جبرئیل بود، صدای دومی مال شیطان بود؛ اما آنهایی که میزان دستشان نیست، چیزی راه نمیبرند، میگویند امروز چه خبری است؟ صبح یک همچین صدایی آمد، عصر هم یک همچین صدایی آمد، نمیدانیم کدامش درست است، کدامش باطل است؛ در شکوشبهه باقی میمانند.
خلاصه این پنج تا علامت حتمی، اینها که در روایات میگوید «مِنَ المَحتوم»، این هم که باید ۳۰۰، ۴۰۰ تا خبر داشته باشیم.
این علامتهای حتمی برای این است که تا اینها پیدا نشود، هرکس بگوید من امامزمان هستم، دروغ گفته است. پس این درجه اول معرفت امامزمان است که ما باید امامزمانمان را به حسب و نسب بشناسیم که اشتباه نکنیم، یاد بچههایتان هم بدهید، یاد رفیقهایتان هم بدهید.
مقام دوم: معرفت به مقام امامت
مقام دوم معرفت امام است به مقام امامت که این خلیفۀ خداست در روی زمین و مظهر قدرت الهی است و مخزن علوم الهی، علم غیب را خدا پیش اینها گذاشته است که توی قرآن میفرماید: «عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا»، که خدا علم غیب دارد؛ اما هیچکس را اطلاع نمیدهد به علم غیبش؛ مگر آن کسانی را که صلاح بداند.
[نامفهوم] داشته باشد آنکسی که وجود و عدم دنیا پیشش یکسان باشد؛ آنکسی که مقام امامت داشته باشد؛ این است که اینها «شُهَداءُ دارِ الْفَنَاءِ» [در زیارت جامعه کبیره]، یعنی اینها علاوه بر اینکه علم به غیب و آینده دارند، علاوهبر اینکه علم به تمام قضایای حاضر هم دارند؛ شُهَداءُ دارِ الْفَنَاءِ؛ یعنی اینها شاهد عالم دنیا هستند. «وَقُلِ ٱعمَلُواْ فَسَيَرَى ٱللَّهُ عَمَلَكُم وَرَسُولُهُ» [آیه 105 سوره توبه]، که میفرماید بگو، بنا بر ظاهر تفسیر، که شما بکنید آنچه میخواهید بکنید، خدا و پیغمبرش و مؤمنان عمل شما را میبینند. مؤمنان مراد ائمه(صلواتاللهعلیه) هستند. اینها هر کاری که ما هر جای دنیا بکنیم، میبینند. الان امامزمان(عج)، هر کاری، هر جای دنیا من و شما بکنیم، میبیند، تاریکی و روشنی ندارد، دوری و نزدیکی ندارد.
امام شاهد بر تمام احوال مردم است
آن شخص میگوید: من آمدم مدینه، یک منزلی گرفتیم. یک دختری در این منزل بود، من عاشق این دختر شدم خلاصه، طالب این دختر شدم، شب که آمدم در زدم، این دختر آمد در را باز کرد. من دست گذاشتم به بدن این، در تاریکی. هیچی؛ قضیه گذشت. میگوید: فردا رفتم خدمت حضرتصادق(صلواتاللهعلیه)، تا چشمشان به من افتاد، فرمودند: حیا نمیکنی؟ به خیالت ما در تاریکی نمیبینیم؟ به خیالت ما مطلع بر احوال شما نیستیم؟ بدن زن نامحرم را چرا دست زدی؟
اینها همه کارها را میبینند؛، چیزی پیششان مخفی نیست. اعمال من و شما را میبینند؛ پیششان مخفی نیست. اگر گرفتاری پیدا کردیم و متوسل به اینها شدیم، اینها میشنوند و میبینند. گفتم: قصه آن شخص را، در مفاتیح هم ظاهرا یک جایش دارد.
میگوید: دو تا برادر بودند که میرفتند مکه. آنوقتها در آن بیابانها که میرفتند، پیرمردهای قدیم یادشان است که چقدر سخت بوده است. خلاصه میگوید که یک جایی تشنگی بر من و برادرم غالب شد. هیچکس هم در این بیابان نیست. برادرم که از تشنگی افتاد؛ نزدیک بود که بمیرد؛ من هم دیدم کمکم دارم میافتم، چهکار کنم؟ من هم متوسل شدم به امامزمانم حضرتصادق(صلواتاللهعلیه). بنا کردم در بیابان متوسلشدن با آن حال بیچارگی. یکوقت دیدم یک مسواک در دستم پیدا شد [چوب درخت اراک (Arak) معروف به چوب مسواک]. مسواک! یعنی چه؟ مسواک را گذاشتم دهنم دیدم بَه، یک آب شیرینی از این مسواک بیرون میآید. من که سیراب شدم، گذاشتم دهن برادرم. برادرم مکید. میخواست بمیرد. بلند شد و نشست. بَه عجب چیزی گیر ما آمد! مسواک را قایمش کردم و دوتا برادر آمدیم مکه و از مکه آمدیم مدینه و آمدیم خدمت حضرتصادق(صلواتاللهعلیه).
(قریب به این مضامین نقل شده است بنا بر آنچه در ذهنم است)، حضرت فرمودند: مسواک من را چه کردی؟ گفتم: آقا هیچی حفظش کردم در صندوقچه و در صندوق است. گفتند: برو بیار. آمدم دیدم نیست، عجب! حالا با کمال خجالت، آمدم و گفتم: آقا نیست مسواک. تبسمی کردند. دیدم مسواک را از زیر جانماز درآوردند. فرمودند: آنوقتی که تو به من متوسل شدی، من داشتم مسواک میکردم. مسواکم را دادم، شما که سیراب شدید، مسواکم را دوباره خودم پسستاندم. تو به خیالت مسواک پیش شما بود! بیابان مکه کجا، مدینه کجا! و امام شاهد بر تمام احوال مردم است.
پیغمبر از گناهان امتش خجالتمند میشود
الان امامزمان(عج) شاهد کارها و اعمال و افعال من و شماست. این است که خدا میداند از دست ما، چقدر درد بر دل مبارکش هست. در یک خبری دارد که حضرتصادق(صلواتاللهعلیه) فرمودند: «مَا لَكُمْ تَسُوءُونَ رَسُولَ اَللَّهِ»، فرمودند: چرا شما اینقدر پیغمبر را اذیت میکنید؟ عرض کردند: یابن رسولالله ما کجا، پیغمبر کجا؟ فرمودند: نمیدانید اعمال شما را پیغمبر میبیند و پیغمبر پیش خدا سرشکسته میشود، خجالتمند میشود؟! آقا ما امت این پیغمبریم، امت پیغمبر که یک کاری میکند، پیغمبر خجالتمند میشود. حالا نگو چرا یک کسی الان بیاید خانه شما، از رفیقان صمیمی شما، زن شما بد بهش میگوید، کلفت شما بد بهش میگوید، بچه شما بد بهش میگوید، باهاش بدرفتاری بکند، چرا شما خجالتمند شدهاید؟ شما که کاری نکردید؛ برای اینکه این بچۀ شما بوده، این زن شما بوده، این نوکر شما بوده، چون بستگی به شما داشته است؛ ازاینجهت به رفیق شما که جسارت کرده مثل این است که خودت کرده باشی. این است که در تفسیر آیه شریفه هم که «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ» [آیه 2 سوره فتح]، که میفرماید: «بیامرزد خدا گناهان گذشته و آیندۀ تو را»، اینجا بعضی از مفسران تفسیر کردهاند: «یعنی گناه امت». بعضیها میگویند گناه امت چهکار به پیغمبر دارد؟
این معنیاش همین است که گفتیم. چون این امت بستگی به پیغمبر دارند، اینها امت این پیغمبرند، روز قیامت هم پیغمبر امین جوش اینها را میزند. اینها چون مثل نوکر، خُب بستگی امت به پیغمبر بالاتر از بستگی نوکر است به ارباب، بلکه بالاتر از بستگی اولاد است به پدر و مادر؛ امت این پیغمبرند. این است که گناه اینها کَأَنّه گناه پیغمبر است، پیغمبر سربهزیر میشود، پیغمبر طلب عفو از خدا میکند، پیغمبر طلب مغفرت میکند.
الان امامزمان(عج) در حق من و تو دعا میکند؛ والا این معصیتها میبایست آتشش ما را سوزانده و خاکستر کرده باشد. به خیالت این معصیتها آتش ندارد؟ این معصیتهای علنی! این تجاهد بر خدا، اینها اگر دعای امامزمان و پیغمبر نباشد، وای به حال ماست! این است که اینها دعا میکنند در حق ما. بستگی ما به پیغمبر به اندازهای است که میگوید در موقع وفات پیغمبر(صلیالله علیه و آله و سلم) تا جبرئیل قول شفاعت نداد به پیغمبر، پیغمبر اذن قبض روح نداد. حالا این منحصر به پیغمبر هم نیست، در ائمه هم همینطور است، بلکه در علما هم همینطور است.
حکایت قبض روح مؤمنان و علما
کسی نقل کرده بود، حالا یک قصهای هم بگوییم، خسته شدید؛ ولو اینکه روز آخر است دیگه، وعدۀ ما و شما تا سال دیگر انشاءالله، همه زنده باشیم، یک صلوات دیگر ختم کنید.
مرحوم آسیدعباس شاهرودی که قبر مطهرش در آن اتاق ایوان، در آن اتاقی که مقابل در دارالسیاده است، در رواق حضرترضا(ع)، قبرش آنجاست، عکسشان هم هست، من دیده بودمشان. خدا رحمتشان کند، عالِم مقبولالکلمه مبرّزی بود، جمعیت نماز پشت سرش خیلی زیاد بود در مشهد. این آقا وسط نماز، سکته کرد و مرد؛ اما مرحوم میرزای شیرازی رحمتاللهعلیه که یکی از بزرگان علما بوده در ۱۰۰ سال پیش تقریبا، 90 سال پیش، این عالم بزرگوار سه روز در حال احتضار بوده، سه روز روبهقبله بوده است خلاصه.
یک کسی خواب میبیند مرحوم آقاسیدعباس را، بنا بر آنچه نقل شد، میگوید: آقا من شنیدم که مرحوم میرزای شیرازی سه روز روبهقبله بوده و شما جَلدی [سریع] مُردی، او یک عالِم بود شما هم یک عالِم، این تفاوتش در کجاست که او سه روز زجر کشید و شما جَلدی مردید؟ از آقا پرسیده بود. آقا گفته بودند: مرحوم میرزا عاقلتر از من بود، عقلش زیادتر از من بود. من توی نماز بودم عزرائیل آمد گفت: بیا، گفتم: چشم. رفتم و چکوچونه نزدم. مرحوم میرزایشیرازی را عزرائیل آمد داخل… .
گریزی به مقام مؤمن: چون دارد در اخبار، که عزرائیل به امر مؤمن است؛ یعنی وقتی میآید برای قبض روح میگوید: ای مؤمن، این خانه و زندگی و بچه و اوضاع و دستگاهت، این دنیایت، من هم مأمور هستم به اینکه هرچه تو به من امر کنی، اطاعت کنم. دیگر از امروز روز ریاست توست، فرمان تو بر ملائکه رواست.
مؤمن یک همچین مقامی پیدا میکندها، شوخی ندارد. صبرکردن در ایمان و عمل صالح یک همچین مقاماتی برای انسان پیدا میشود. آنوقت میگوید در اینکه من مأمور به امر تو هستم، این خانه و زندگی و دستگاه و اوضاع و زن و بچه و اینها، تجملات، میخواهی برگرد به دنیا، میخواهی هم بیا برویم؛ اما مقامت را نگاه کن! (مقامش را نشانش میدهد در بهشت)؛ این بنا میکند به التماسکردن که زودباش عزرائیل، من دیگر زن و بچه و خانه و زندگی نمیخواهم. یک کسی نقل کرد برای من، دیده بود، گفت: یک جوانی بود طرف چهارسوق، این خیلی مقدس و متدین بود. خدا جوان مقدس و متدین را خیلی دوست میدارد؛ حالا پیرها که دیگر نزدیک مردنشان است، خوب البته وقت کارشان است، میداند دیگر که کار نزدیک شده است، میبایست مقدس و متدین باشند، اما جوانی که در عنفوان جوانیاش مقید به احکام دین و مقدس باشد، این را خدا خیلی دوست میدارد.
میگفت این جوان خیلی مقدس و متدین بود؛ تازه هم پنجشش ماه بود عروسی کرده بود و حصبه گرفت و کمکم مردنی شد. در حال احتضار میگفت: من رفتم عیادتش. میگفت: دیدم پدر و مادر و عیال و اینها دوروبرش نشستهاند گریه میکنند. یکوقتی دیدم کمی بلند شد و گفت: السلام علیک یا رسولالله، السلام علیک یا امیرالمؤمنین؛ پدر و مادرش صدا بلند کردند، گریه کردند، گفتند شفایت را بخواه، گفت: بَه بَه بَه، چه جایی است، شفا میخواهم چهکار؟ خانه میخواهم چهکار؟ دنیا میخواهم چهکار؟ بَه بَه بَه بَه بَه. خوشیاش را دیده است آنطرف.
این مقام مؤمن است. خدا انشاءالله قوه و صبر به ما بدهد این دوروزه عمر، از شر شیطان و دلم میخواهد از هوای نفس نجات پیدا کنیم و بتوانیم خودمان را نگهداری کنیم؛ آنوقت میبینید چه مقامی دارید، آنوقت میبینید چه خبر است آنجا، چه دستگاهی است آنجا.
ادامه حکایت میرزای شیرازی: خلاصه، این آقا گفته بود که مرحوم میرزای شیرازی (رحمتاللهعلیه) را، یک صلوات هدیه روح ایشان کنیم، عزرائیل گفت: من مأمور هستم به امر شما، بیایید برویم؛ این مقام شماست در بهشت و این دستگاه و این اوضاع و…؛ میرزا گفتند که تا تمام شاگردهای من را، تمام کسانی که از من تقلید کردند، خدا اینها را به من نبخشد، من نمیآیم. عزرائیل رفتوآمد و چکوچونه، سه روز چکوچونه طول کشید… شاگردهایت را بخشیدیم… خیر، باقی را هم بستان؛ آن دسته را بخشیدیم… خیر، باقی دیگه را هم باید ببخشید؛ خلاصه این رفتوآمد سه روز طول کشید. میرزای شیرازی(رحمتاللهعلیه) پایش را در یک کفش کرد تا همۀ اینها، عفوشان را از خدا گرفت. آنوقت تسلیم شد برای جاندادن. آن آقا گفته بود که او از من عاقلتر بود. او فهمیده بود دارد چهکار میکند.
علاقه بیاندازه رسولالله به امت
غرض سر این است که پیغمبر(صلیالله علیه و آله و سلم) علاقهاش به این امت به اندازهای است که عزرائیل که میآید، یا رسولالله بهشت را زینت کردیم، ملائکه به استقبال آمدند، درهای آسمان باز شده است، بنابر آنچه در اخبار دارد و نسبت داده شده، حضرت میفرماید: یکچیزی بگو که غم از دل من بگشایی.
یا رسولالله غم دل شما چه چیزی است؟ غم دل من امت گنهکار من است [صدای گریه حاضران]؛ عزرائیل رفتوآمد، آیه نازل شد: «وَلَسَوفَ يُعطِيكَ رَبُّكَ فَتَرضَى».
بهبه عجب آیهای؛ هیچ آیهای بشارتش بیشتر از این آیه نیست که خدا میفرماید: ای پیغمبر (بنا بر ظاهر تفسیر)، زود باشد خدا اینقدر به تو بدهد، تا تو راضی بشوی. یعنی هرچی میخواهی؛ چقدر راضی میشوی؟ میگوید: هرچه میخواهد به او بدهید. یعنی هرچه تو بخواهی، شفاعتت را قبول میکنیم، به تو میدهیم. خدا کند انشاءالله ما جزو امت این پیغمبر باشیم. خدا کند دست ما از دامن این پیغمبر کوتاه نشود و اسم ما از دفتر پیغمبر قلم زده نشود [الهی آمین].
خدا رحمت کند مرحوم آقاکمال خوانساری را که در مسجد میرزاباقر نماز خواند؛ عموی مرحوم حاجآقاکمال، خدا هر دویشان را رحمت کند [مردم: الهی آمین]. این پیرمرد عالِم بسیار خوبی بود. با ما خیلی مأنوس بود. آن زمان کشف حجاب، آهسته آمد و به من گفت: من خواب غریب و عجیبی دیدهام، مرحوم آقاکمال، گفتم: آقا چی بود؟ گفت: خواب دیدم اینجا دم مسجد حاجمحمدجعفر، یک خانهای بود. مردم دائم میرفتند و میآمدند. گفتیم: چه خبر است؟ گفتند: پیغمبر (صلیالله علیه و آله و سلم) اینجاست. من با کمال شوق و شعف دویدم پیغمبر را زیارت کنم، دیدم حضرت نشستهاند و یک دفتر جلویشان است و دارند هِی قلم میزنند، هی قلم میزنند، هی قلم میزنند. گفتم: سلام کردم و ازشان پرسیدم چه چیزی است این دفتر که قلم میزنند؟ گفت: این دفتر اسامی امتشان است و اینهایی را که کشف حجاب کردند، دارند قلم میزنند! خدا اسم ما را از امت محمد قلم مزن… [گریه حاضران]، ایمان ما بماند تا وقت مردن، باایمان از این دنیا برویم، دستمان به دامن پیغمبر بند باشد [جماعت: الهی آمین]. پیغمبر تا وقت مردن به فکر امت است. فرزند بزرگوارش حسین(ع) هم همینطور.
خدایا امشب شب آخر ماه رمضان است. در این شب آخر ماه، خدا میآمرزد، آزاد میکند از آتش جهنم؛ به اندازهای که در تمام ماه آمرزیده و آزاد کرده است. چقدر در این ماه آزاد کرده است؟ حسابش را بکن، هر شب وقت افطار هزار هزار نفر، یعنی یکمیلیون. شب و روز جمعه هر ساعتش یکمیلیون، شب آخر ماه به قدر تمام آنچه در ماه آمرزیده، امشب همت باید کرد؛ بلکه خودمان را بیندازیم در این جرگه آمرزیدهشدهها؛ از خدا بخواهیم که ما را با ایمان کامل از این دنیا بیرون ببرد. وای به حال آنکسی که غضب الهی شامل حالش بشود و بنا شد این نعمت ایمان از دستش گرفته بشود. موهبت الهی و نعمتی که خدا داده است، توفیق اینکه ما ماه رمضان بتوانیم روزه بگیریم، این از خداست، خدا تو را به در خانهاش راه داده است، یکوقت منّت سر خدا نداشته باشیها! «قُلْ لَا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلَامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ» [آیه 17 سوره حجرات]. باید شکر خدا را کنی که خدا من و تو را جزو روزهگیرها انشاءالله قرار بدهد، جزو نمازخوانها قرار بدهد. اینکه بعد از نماز سجده شکر میکنی، برای این جهت است. اگر خدا از تو اِعراض کرد، حال نماز دیگر نداری.
اگر قلب خاشع نباشد رو به خدا نمیرود
مکرر این قصه را گفتهام. یک کسی با ما همسفر بود. خدا از سر تقصیرش بگذرد، مُرد. این نماز نمیخواند، ما اینقدر به این موعظه کردیم تا این به گریه افتاد و به دست ما توبه کرد در سفر، که دیگر نماز میخوانم، توبه کرد. هیچی تا آمدیم هم نماز را میخواند؛ بعد در شهر یک روزی اینجا به او رسیدم. گفتم: فلانی نماز را میخوانی یا نه؟ گفت: خیر آقا نمیتوانم. گفتم: وای چرا نماز نمیخوانی؟ اینقدر در طول روز بلند و کوتاه میشوی، اینقدر راه میروی، این نماز چهکار دارد؟ گفت: نمیتوانم بخوانم، نمیتوانم، همه کار میتوانم بکنم غیر از نماز!
این را خدا جوابش داده است. اگر قلب خاشع نباشد رو به خدا نمیرود. این است که امشب را غنیمت بدانید. معلوم نیست تا ماه رمضان دیگر باشیم یا نباشیم. حالا این دعا را هم بخوانیم: اللّهمَّ لَا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهدِ مِنْ صیَامِنَا إیَّاهُ فَاِنْ جَعَلْتَهُ فَاجْعَلْنِی مَرحُوماً وَ لَا تَجْعَلْنِی مَحْرُوماً؛ یعنی خدایا این ماه رمضان را آخر عهد روزه ما قرار نده [جمعیت: الهی آمین].
اگر بناست که این ماه رمضان آخر ما باشد، ما را اقلا مشمول رحمت خودت قرار بده، ما را از فیوضات این ماه محروم نفرما [گریه حاضران].
اللهمَّ لَا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهدِ مِنْ صیَامِنَا إیَّاهُ فَاِنْ جَعَلْتَهُ فَاجْعَلْنِی مَرحُوماً وَ لَا تَجْعَلْنِی مَحْرُوماً.
روضه امامحسین(ع)
حسین(ع) هم با آنهمه زخمها که به بدن مبارکش بود، با آن لبتشنه، با آن دل تفته، باآنهمه دردها و غصهها، در گودال قتلگاه، به فکر شیعیانش است؛ «الهی وَفَیتُ بِعَهْدي اوفِ بِعَهْدِكُ»؛ «خدایا من به عهد خودم وفا کردم، تو هم به عهد خودت وفا کن»، نسبت داده شده که فرموده است، یعنی خدایا من وعده دادهام، قربانیها در راه تو بدهم، جانم را قربانی کنم، مالم را در راه تو بدهم، جوانی مثل علیاکبر را قربانِ راهت کنم، برادری مثل ابوالفضل را…، اینهمه قربانیهای بنیهاشمی، به عهد خودم وفا کردم، تو هم به عهد خودت وفا کن؛ اما میگوید یک کلمه دیگر هم داشت؛ عرض میکرد خدایا این غم و غصهای که در دل من است، این همّ و غم را کفایت کن، گفتهاند چه همّ و غمی به دل حسین بود؟ گفتهاند همّ و غم غریبی اهلوعیالش… [شش دقیقه روضهخوانی- مداح ناشناس].
آیتالله خادمی: التماس دعا. اللّهم صلّ علی محمّدٍ و آل محمّد، روز جمعه آخر ماه رمضان، ساعت رحمت خدا، با کمال توجه، آیا به ماه رمضان دیگر برسیم یا نرسیم، آیا اعمال ما این ماه قبول شد؟ آیا گناهان ما آمرزیده شد؟ ما که نداریم غیر از دعا راهی.
گفتوگو با حجتالاسلاموالمسلمین سید محمدمهدی خادمی، فرزند کوچکتر مرحوم آیتالله خادمی
24 ساعت از زندگی عالمی ذوابعاد و مردمی
حجتالاسلاموالمسلمین سید محمدمهدی خادمی، بنیانگذار و امامجماعت مسجد امامعلی(ع) دانمارک است که یکی از بزرگترین مراکز اسلامی شیعیان در اروپاست. در فرصت کوتاه و فشرده حضور او در اصفهان، توفیق شد که در منزل ایشان (در اصل منزل پدر همسر ایشان) به گفتوگو بنشینیم و بهعنوان نسلی که فرصت دیدار آیتالله سید حسین خادمی را نداشته است، از ابعاد مختلف شخصیتی ایشان بشنویم. قسمت اول این مصاحبه را از لینک زیر دریافت کنید:
https://esfahanzibaonline.ir/79929
توجه به رسالت به جای رساله
جلوانی: از شخصیت علمی آیتالله خادمی فرمودید که به شهادت بسیاری از بزرگان حوزه علمیه، ایشان در حد مرجعیت بودند، اما زهد و تقوایشان باعث شد ایشان مرجعیت را قبول نکنند و رساله توضیحالمسائل ندهند. اما کتاب «رهبر سعادت» به نظرم بهخوبی گویای وجهه علمی آیتالله خادمی هم هست. هرچند اینجا بحث فقه نیست و کلام است، ولی کاملا هنرمندانه است؛ شما از رساله صحبت کردید، من احساس میکنم مهمتر از «رساله» برای آیتالله خادمی «رسالتی» بوده که ایشان احساس میکرده باید در زبان هنر بیایند و این رساله «برنا و پیر» را بنویسند و در قالب داستاننویسی شبهات اعتقادی را پاسخ دهند. بعدا دیگرانی مانند شهید عبدالکریم هاشمینژاد در کتاب «دکتر و پیر» آمدند و از سبک ایشان تقلید کردند. لطفا توضیح بدهید که کتاب رهبر سعادت با چه دغدغهای و چگونه نوشته شده است؟
عالمی ذوابعاد و مردمی
خادمی: احسنت، به نکته بسیار زیبایی اشاره کردید و من هم تشکر میکنم. قبل از پاسخ به پرسش یک مقدمهای بگویم.
ما شاکریم که ایشان واقعا یک عالِم بهتماممعنا عالِم بودند. ایشان فقط محصور در مسئله تدریس نبودند. شبها تا دیروقت مطالعه میکردند. چهبسا تا ساعت دوازده یا یک بعد از نیمهشب مطالعه میکردند. حالا فرض کنید در تابستان قبل از اذان، ساعت سه صبح بلند میشدند و برای خواندن نماز صبح میآمدند مسجد حاجرسولیها که به مسجد آیتالله خادمی معروف شده است. از مسجد میآمدند خانه و دوباره یک مطالعه میکردند و دعا میخواندند. خیلی واقعاحالت عبادی داشتند. بعد بلند میشدند پیاده از خانه که در خیابان چهارباغ پایین بود، میرفتند بهطرف مدرسه صدر.
درراه مثل یک آدم عادی، حالا مردم به ایشان مراجعه میکردند، یکی مسئله میپرسید، یکی درددل میکرد. مردمی و رفاقتی بودند. اینطوری نبود که راننده بیاورد ایشان را پیاده کند، ایشان دوباره در را باز کند سوار شود، نه، میایستادند، در دکان طرف، اگر مریض بوده احوالش را میپرسیدند، اگر دو سه روز نبوده سراغ میگرفتند که چطور شده. سپس برای تدریس وارد مدرسه صدر میشدند. قبلش مینشستند جواب اشکال طلبهها را میدادند؛ بعد درس میدادند، دوباره میآمدند بیرون. من یادم هست یک صف عظیمی از مردم بودند، اینها ایستاده بودند خارج از مدرسه. یکییکی درددلشان را گوش داده و با صبر و طمأنینه جوابشان را میدادند. گاه مسئله شرعی بود، گاه کمک مالی بود، همانجا انجام میشد؛ سپس تجدید وضو میکردند و میرفتند در حجرهای مینشستند و کارهای حوزوی آن زمان را که معمولا سربازی و اشتغال به تحصیل طلبهها بود، انجام میدادند.
حجره مرحوم حاج سید جواد روحانی بود و بعد دوباره میآمدند در بازار، پیاده از بازار عبور میکردند. مردم آیتالله خادمی را بین خودشان میدیدند. با یکیک افراد سلامعلیک، دوباره این راه را پیاده در همان مسیر چهارباغ پایین میآمدند منزل. دوباره بعدازظهر با همان روش، این راه را برمیگشتند و میآمدند شبها در مسجد دارالشفا داخل بازار نماز میخواندند و برمیگشتند، حالا آن وقتی که دیگر ایشان مسن شده بود، با ماشین ایشان را برمیگرداندند؛ اما با یک روش مردمی و همه افراد در حزن و اندوه و شادیشان، آیتالله خادمی را کنار خود میدیدند، برایشان فرق نمیکرد این متدین هست، به قول امروزیها حزباللهی است یا غیر حزباللهی، متدین صددرصد است، متدین صددرصد نیست. اگر فاتحهای بود، میرفتند در فاتحه مینشستند و شرکت میکردند.
ماجرای تألیف کتاب رهبر سعادت
در یکی از فاتحههایی که شرکت کرده بودند، پسر صاحبعزا، اروپا بوده و چون در آنوقت بهقولمعروف افکار بیدینی و تبلیغات کمونیستی بسیار زیاد بوده، این آقا مینشیند پهلوی ابوی ما و یک سؤالاتی را میکند. ابوی میگویند که سؤالاتتان بهصورت مختصر جوابش این است، ولی اگر بخواهی جواب بیشتر باشد، بیا در خانه تا باهم صحبت کنیم. وقت به ایشان میدهند، که در روزهای پنجشنبه و جمعه ایشان بیاید و سؤال کند. این سؤالات زمینهای میشود برای ایشان و کتابی بهعنوان «رهبر سعادت» یا رساله «پیر و برنا»، سؤالاتی که آن جوان مطرح کرده بوده، اینها را آن پیر پاسخ میدهد. عجیب ایشان به مسائل عقاید، دغدغه داشت.
مرد منبر و محراب
شاید تعجب بکنید ایشان هرروز صبح در مسجد حاج رسولیها بعد از نماز صبح منبر میرفتند، دوتا مسئله میگفتند، شاید دو تا مستمع یا سه تا بیشتر نداشتند و هرگز این را قبول نمیکردند که بگویند یک طلبه عادی بیاید، آنهم مستمعانی که اصلا ازنظر علمی آیتالله خادمی را نمیشناختند و واقعا برایشان شخصیت علمی آقا زیاد بود؛ ولی مثل یک مسئلهگوی عادی، دو تا مسئله میگفتند، یک ذکر مصیبت اباعبدالله و بعد میآمدند پایین؛ شبها هم در مسجد دارالشفا همینطور منبر میرفتند و دو تا مسئله میگفتند با ذکر مصیبت و شبهای پنجشنبه ایشان مقید بودند که عقاید بگویند. در ماه رمضان 30 روز را خودشان منبر میرفتند و 30 روز عقاید میگفتند.
همچنین در دهه عاشورا و شب عاشورا هم در خانه عقاید میگفتند. میگفتیم آخر آقاجان شما مثلا برای شب عاشورا از امامحسین (ع) بگویید، میگفتند مردم اگر دینشان کامل بود امامحسین(ع) را نمیکشتند، اگر مردم میدانستند معاد هست و قیامت هست و سؤال و جواب هست اینها نمیرفتند بایستند جلوی فرزند پیغمبر. توحید افعالی، توحید صفاتی، توحید ثبوتی، یکییکی اینها را تعریف میکردند و یک عده اندک هم قلم دستشان میگرفتند و اینها را مینوشتند.
مصاحبه آقایان جواد جلوانی و محمود بصیری با حجتالاسلام والمسلمین سید مهدی خادمی