روایتی از زندگی شهیده زینب کمایی که در اول فروردین 61 به شهادت رسید

اسم من زینب است

بهار اعلامی هرساله برای شروع و آغاز است، شروعی برای رسیدن به رشد و کمال.

تاریخ انتشار: 13:05 - دوشنبه 1403/12/27
مدت زمان مطالعه: 4 دقیقه
اسم من زینب است

به گزارش اصفهان زیبا؛ بهار اعلامی هرساله برای شروع و آغاز است، شروعی برای رسیدن به رشد و کمال. اول فروردین سال ۶۱ بود؛ اولین روز بهار و آغاز رسیدن به محبوب، برای او. با چادرش به شهادت رسید. زینب کمایی را می‌گویم.

نامش را از میترا به زینب تغییر داد

مادر شهیده زینب کمایی درباره دخترش گفته است: سال ۱۳۴۷ در آبادان به دنیا آمد. مادربزرگش، نام میترا را برای او انتخاب کرد؛ اما بعدها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت. میترا همه ما را هم وادار کرد که به جای میترا به او زینب بگوییم.
یک روز، روزه گرفت و برای افطاری دوستانش را دعوت کرد و نامش را به زینب تغییر داد. از آن به بعد گفت اسم من زینب است.
زینب در دوران کودکی دو بار بیماری سختی گرفت و در بیمارستان بستری شد. خدا زینب را دوباره به ما داد. زینب بین بچه‌هایم از همه سازگارتر بود. من چهار دختر و سه پسر دارم. او از هیچ‌چیز ایراد نمی‌گرفت. زینب از همه بچه‌هایم به خودم شبیه‌تر بود.

زینب صبور، اما فعال بود

زینب، صبور اما فعال بود. از بچگی به من در کارهای خانه کمک می‌کرد. زینب بیشتر از اینکه دنبال لباس، خوردن و بازی ‌باشد، دنبال نماز، روزه و قرآن بود.
از دوران بچگی خواب‌های عجیبی می‌دید. در چهار یا پنج‌سالگی خواب دید که همه ستاره‌ها در آسمان به یک ستاره تعظیم می‌کنند. وقتی از خواب بیدار شد به من گفت: من فهمیدم که آن ستاره پرنور که همه به او تعظیم می‌کردند چه کسی بود. آن حضرت فاطمه(س) بود.

از کلاس چهارم باحجاب شد

زینب بسیار درس‌خوان و مؤمن بود. او دوران دبستان به کلاس‌های قرآن می‌رفت. بعد از شرکت در کلاس قرآن، علاقه شدیدی به حجاب پیدا کرد. زینب از کلاس چهارم دبستان باحجاب شد. مادربزرگش، سه تا روسری برایش خرید و زینب با روسری به مدرسه می‌رفت. در مدرسه او را به خاطر حجابش مسخره می‌کردند. باوجود گرمای زیاد و هوای شرجی آبادان و لاغری جسمی که داشت، از همان دوران روزه می‌گرفت. اولین سالی که روزه گرفت، 10 روز قبل از رمضان پیشواز رفت و روزه گرفت.

در همه راه‌پیمایی‌ها شرکت می‌کرد

زینب کوچک‌ترین دخترم بود؛ ولی در همه راه‌پیمایی‌های زمان انقلاب شرکت می‌کرد. زینب فعالیت‌های انقلابی‌اش را از مدرسه راهنمایی شهرزاد آبادان شروع کرد. او بعد از انقلاب به خاطر پیام حضرت امام خمینی(ره)، هر هفته دوشنبه و پنجشنبه روزه می‌گرفت و خیلی مقید به انجام برنامه‌های خودسازی بود. بعدازاینکه امام‌جمعه آبادان، مرحوم حجت‌الاسلام جمی، دستور تخلیه آبادان را داد، ما به اصفهان آمدیم. البته دو نفر از خواهران زینب که در بسیج و بیمارستان فعالیت داشتند، ماندند. در اصفهان زینب که در این مدت شش‌ماه، از درس عقب‌مانده بود به مدرسه راهنمایی نجمه رفت.

مقداری از خاک قبر شهید را برای تبرک نگه‌می‌داشت

زینب علاقه زیادی به شهدا داشت. هر بار که برای تشییع شهدا به گلستان‌شهدای اصفهان می‌رفت، مقداری از خاک قبر شهید را می‌آورد و تبرکی نگه می‌داشت. زینب هفت تا میوه کاج و هفت خاک تبرکی شهید را در بین وسایلش داشت.

یک روز وقتی برای زیارت شهدا به تکیه شهدا در اصفهان رفتیم، مرا سر قبر زهره بنیانیان از شهدای انقلاب برد و گفت: «مامان! نگاه کن، فقط مردها شهید نمی‌شوند. زن‌ها هم شهید می‌شوند.» زینب همیشه ساعت‌ها سر قبر زهره بنیانیان می‌نشست و قرآن می‌خواند.

زینب، همیشه به جامعه زنان و بسیج می‌رفت

بعد از مدتی از محله دستگرد اصفهان به شاهین‌شهر رفتیم. زینب اول دبیرستان بود. تصمیم گرفت به رشته علوم انسانی برود. او قصد داشت در آینده به قم برود و در حوزه علمیه درس بخواند و طلبه شود.
او در شاهین‌شهر فعالیت‌های فرهنگی می‌کرد. علاوه بر فعالیت در دبیرستان به جامعه زنان و بسیج می‌رفت. در دبیرستان گروه سرود و گروه تئاتر به نام «گروه سرود و تئاتر زینب» تشکیل داده بود.

با پول کرایه ماشینش، برای مجروحان کتاب می‌خرید

دبیرستان او از خانه ما فاصله داشت. من هرماه پولی بابت کرایه ماشین به او می‌دادم تا با تاکسی رفت‌وآمد کند؛ اما زینب پیاده به مدرسه می‌رفت. با پولش کتاب برای مجروحان می‌خرید و هفته‌ای یکی‌دو بار به بیمارستان عیسی‌‌بن‌مریم یا بیمارستان شهدا می‌رفت و کتاب‌ها را به مجروحان هدیه می‌کرد. چند بار هم با مجروحان مصاحبه کرد و نوار مصاحبه را توی مدرسه سر صف برای دانش‌آموزان پخش کرد تا آن‌ها بفهمند و بشنوند که مجروحان و رزمنده‌ها از آن‌ها چه توقعی دارند؛ به‌خصوص، سفارش مجروحان را درباره حجاب پخش می‌کرد.

دلش نمی‌خواست من بفهمم که نمازشب می‌خواند

زمستان، وسیله گرم‌کننده درست‌وحسابی نداشتیم. همه در یک اتاق که با یک‌تکه موکت فرش شده بود ،می‌خوابیدیم. یک‌شب که هوا خیلی سرد بود، بیدار شدم و دیدم زینب در جایش نخوابیده. آرام بلند شدم و دیدم رفته در اتاق خالی و در آن سرما مشغول خواندن نمازشب است. بعد از نماز وقتی مرا دید با بغض به من نگاه کرد. دلش نمی‌خواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم.

از نمازخواندن بسیار لذت می‌برد

در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل زینب از نمازخواندن آن‌قدر لذت ببرد. او شبی که دعای نور حضرت‌زهرا(س) را حفظ کرد، خواب عجیبی دید. او در خواب دید، یک زن سیاه‌پوش در کنارش می‌نشیند و دعای نور را برایش تفسیر می‌کند؛ آن‌قدر زیبا تفسیر را می‌گوید که زینب در خواب گریه می‌کند. زینب در همان عالم خواب وقتی تفسیر دعا را یاد می‌گیرد، به یک گروه کودک تفسیر را یاد می‌دهد. زینب وقتی دعا را می‌خوانَد، رودخانه، زمین و کوه گریه می‌کنند. زینب آن شب در عالم خواب حرف‌هایی را شنیده و صحنه‌هایی را دیده بود که خبر از عالم دیگری می‌داد. او به خواهرش شهلا سفارش کرده بود که خوابش را برای هیچ‌کس تعریف نکند.

اولین روز فروردین بود که ربوده شد و به شهادت رسید

زینب هرروز ظهر که از مدرسه برمی‌گشت، اول به مسجد المهدی می‌رفت، نماز می‌خواند و بعد به خانه می‌آمد. در اول فروردین ۱۳۶۱ هنگام برگشت از نماز مغرب و عشا توسط منافقین ربوده شد. او را با چادرش خفه کرده بودند و به شهادت رسیده بود. پیکر پاکش بعد از سه روز جست‌وجوی نیروهای امنیتی و خانواده پیدا شد. منافقین طی ارسال نامه و تماس تلفنی مسئولیت ترور زینب را برعهده گرفتند. آن زمان چهارده‌ساله بود. او همراه با ۱۶۰ شهید عملیات فتح‌المبین، در اصفهان تشییع شد و در گلستان‌شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.

در جلسه‌ها با کمونیست‌ها و منافقین بحث می‌کرد و رسوایشان می‌ساخت

زینب یک دفتر خودسازی داشت. در دفترش جدولی کشیده بود که 20 مورد داشت؛ از نماز به‌موقع، یاد مرگ، همیشه باوضوبودن، خواندن نماز شب، نماز غفیله و نماز امام‌زمان(عج)، ورزش صبحگاهی، قرآن‌خواندن بعد از نماز صبح، حفظ‌کردن سوره‌های قرآن کریم، دعا کردن در صبح و ظهر و شب، کمتر گناه‌کردن تا کم‌خوردن صبحانه، ناهار و شام. دخترم جلوی این موارد ستون‌هایی کشیده بود و هر شب بعد از محاسبه کارهایش جدول را علامت می‌زد.

فعالیت‌‌های مذهبی زینب، مورد غضب منافقین قرارگرفته بود؛ چون‌ با آن سن کم کتاب‌های شهید مطهری را می‌خواند و در محافل عمومی و آموزشی با کمونیست‌ها و منافقین بحث می‌کرد و رسوایشان می‌ساخت.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

4 × 4 =