به گزارش اصفهان زیبا؛ محمدرضا مکارمی خالق مجمسمه اقتباسی «نبرد رستم، رخش و اژدها» میگوید منظور من از ساخت یک اثر هنر شهری، تبلور منویات درونی است که گمان میکنم اگر از حال و خیال خوشی برآمده است، لاجرم بر دل و دیدهای بنشیند تا به فضای اشتراکی من با دیگران غنا بخشد که اصل ماجرا این است.
اصفهان، شهری متمدن با پیشینهای هنری است و بسیاری از هنرمندان بر این باورند که امروزه، در سطح هنر شهری، از آثار فاخر و هنرمندان اندیشمند و آگاه بهرهای برده نشده است؛ چراکه این شهر فاخر که زیباترین آثار تمدنی فرهنگی ایرانی-اسلامی در آن قرار دارد، باید میزبان آثاری باشد که درخورشان و منزلت آن باشد.
محمدرضا مکارمی، هنرمند مجسمهساز در تازهترین اثر خود با عنوان مجسمه «نبرد رستم، رخش و اژدها» تلاش کرده مفاهیمی چون خرد، وجدان و نفس انسانی را در قالب ابعادی جهانی و خوانشی آزاد از خان سوم افسانه هفتخوان رستم، یعنی نبرد رستم و رخش با اژدها به مخاطبان عرضه کند. ارتفاع این مجسمه 14 متر است که بر روی یکپایه بتنی با ارتفاع یک متر و با نمای سنگ گرانیت بافتدار در ابعاد 12 متر در 6 متر قرارگرفته و جنس مجسمه نیز از متریال پیشرفتهای بنام FRP از گروه مواد کامپوزیتی است که با فرمولاسیون خاص تهیهشده و این قابلیت را دارد که در مقابل تحرکات جوی و نور UV خورشید بسیار مقاوم است. در ادامه، گفتوگوی«اصفهانزیبا» با محمدرضا مکارمی، خالق این اثر باشکوه را میخوانید.
در این مجسمه عظیم، هرکدام از شخصیتها، نماد چه چیزی هستند؟
این اثر، تجسمی با خوانشی آزاد از خان سوم افسانه هفتخوان رستم، یعنی نبرد رستم و رخش با اژدها است؛ با این ملاحظه که الویت نخست ما پردازش کامپوزیسیون بهسامانی از ترکیب فیگورها بهعنوان ترکیبی از احجام بود که هرکدام از این احجام کاراکترهای تعریفشدهای تحت عنوان یک انسان بهعنوان رستم، اسبی با نام رخش و موجودی موهوم و خیالی به نام اژدها است، لذا از منظر زیباشناسی تلاش اصلی بر این بود که ترکیب دلپذیری برای خلق فضاهای پر و خالی و ایجاد سایهروشنهای هارمونیک با توجه به بافت هر یک از این احجام پدیدآوریم و درعینحال به محتوای کار نیز بپردازیم و در سکون مطلق احجام که گویی لحظهای از جدال رستم و رخش و اژدها را فریز کرده، حرکت و تکاپوی درونی آنها را نیز با مناسبات دراماتیک با منطق مجسمه سازانه به نمایش درآوریم.
لذا به دلیل درونمایه سنگین حماسی محتوای اثر، تصمیم گرفتیم از نظر فرم، نمای سیاهه کار فخیم و باهیبت به نظر آید و ابعاد بزرگی نسبت به مقیاس اندام یک انسان با قد متوسط داشته باشد تا با کنترل ابعاد در نگاه اول کلیت مجسمه فارغ از جزئیات که در پلانهای بعد توسط مخاطب دیده و بهتدریج کشف میشود، بهنوعی بیننده را تسخیر کند و بر میزان تأثیرگذاری حجمیک اثر بیفزاید، اما در لایههای بعدی تلاشمان این بود که وجه نمادینی از گشنی کردن و جدال دائمی این سه کاراکتر ارائه کنیم، به همین منظور با توجه به استقرار هر یک از این شخصیتها در بدنه داستان، در پلان اول شخصیت اسب بیشتر به چشم میآید، چون در ابتدای کار هنوز اژدهایی ظاهرنشده و لذا به دید نمیآید و رستم نیز که در حال خفتن است و فقط این رخش بیدار و هشیار است که یکهتاز صحنه است؛ ازاینرو پیکره اسب بهطورکلی بر شاکله اسب غلبه داشته و بهصورت نمادین، نقش وجدان بیدار رستم را ایفا میکند.
کاراکتر اژدها چطور؟
اژدها نیز که در مرحله بعد ظاهر میشود، صورت نمادین نفس اماره را به عهده دارد و رستم هم که در مرتبه سوم تذکار اسب اکنون از خفتن بپا خواسته، سوار بر مرکب وجدان بیدار خود و مشغول پیکار و جدال با اژدهای نفس شده است، درعینحال نگاه و استنباط شخصی من از این سه فیگور حجمی بهگونهای رقم خورد که گویی این سه شخصیت، یک شخصیت یعنی همان رستم هستند که رستم نقش عقل و خرد روحانی یا وحیانی، رخش نقش وجدان بیدار و اژدها نیز همان نفس رستم است که در بیرون از وجود او تعین یافته است و بهاینترتیب مجسمه رستم، نقش و اژدها گویی تندیس خود رستم است که وجوه درونی او ازجمله وجدان و نفس در بیرون از وجود او پدیدار شدهاند؛ چنانکه اگر درون رستم را بهعنوان انسان همارز با ساحت ملکوت یعنی موجودی متعلق به عالم مجرد در نظر بگیریم، آنگاه میتوانیم کیفیت وجودی وجدان و نفس را نیز متعلق به نشئه مجردات قلمداد کنیم.
اما من هیچ عمد یا اصراری ندارم که مخاطب تحت لوای این سطح از تأویل با اثر مواجه شود و همینکه بتواند در مواجهه با اثر در لوکیشن تجربه حضوری، حسی و بصری بیابد، احتمالا از آن محظوظ و مشعوف شود و لختی تجربه زیباشناختی با این اثر بیابد، هدف ما محقق شده است.
هدف شما از ساخت این اثر چیست و چرا تصمیم به نصب آن در میدان فردوسی شاهینشهر گرفتید؟
منظور من از ساخت یک اثر هنر شهری، تبلور منویات درونی است که گمان میکنم اگر از حال و خیال خوشی برآمده است، لاجرم بر دل و دیدهای بنشیند تا به فضای اشتراکی من با دیگران غنا بخشد که اصل ماجرا این است، اما بهتبع این حال خوب میتواند زیبایی، عشق و ملکات فاضله را از راه آثار غیرزبانی در محیط شهر ساطع کرده و فضا و هالهای زیباشناسانه را خلق کند که همه از آن حظی ببرند، اما در کنار این اصل اصیل و رکن رکین، شما میتوانید به جنبههای دیگری همچون آشنایی بیشتر مردم با گنجینههای فرهنگی، تاریخی و هر چیز دیگر که البته به نسبت آن اصل اول که گفته شد، از اهمیت درجه دوم برخوردار هستند بذل توجه داشته باشید. شاید بتوانم منظورم را قدری بابیان این شعر از مولانا روشنتر سازم:
«هر که کارد قصد گندم باشدش، کاه خود اندر تبع میآیدش».
یکی دیگر از اهداف ساخت این مجسمه، معرفی ابعاد جهانی فرهنگ ایرانی است که شوربختانه چنین رویکردی در بخشهای مختلف کشور ما مغفول مانده است. شاید علت ضعف دیپلماسی ما در جذب حداکثری جوامع دیگر نسبت به ایجاد انگیزه برای سفر به ایران معاصر و نه صرفا ایران تاریخی، همین باشد. به دلیل اینکه همواره خوانشی محلی و محدود از ظرفیتهای ادبی و هنری خود داشته و با لحن و اطوار محلی آنها را بروز دادهایم، جهان از چشیدن و درک آنها محروم مانده و خودمان نیز آنها را فقیرانه، سخیف، خام و ناشیانه به جهانیان و حتی مردم کشور خودمان عرضه میکنیم.
بنابراین تلاش ما بر این بوده و هست تا بر ابعاد جهانی فرهنگ خودمان تأکید کنیم و این گنجینهها را از رنج گوشهنشینی در کنج دنج نجات دهیم. به همین دلیل هر مخاطبی از هر نقطهای از دنیا میتواند با رستم، رخش و اژدها ارتباط برقرار کند، چراکه ما خود را محدود به خوانشهای محلی نکردهایم و نگاهی جهانشمول به آن داشتهایم.
نظر شما در خصوص مجسمههای امروزی که در سطح شهر اصفهان جهت زیباسازی شهری نصب شدهاند، چیست؟
با هنر شهری در سطوح آماتوری برخورد شده و نگاه حرفهای و تخصصی روی آن انجام نمیشود. در پرستیژ جهانی شهر اصفهان، یک شهر باطندار و یک موزه زنده است که زیباترین آثار تمدنی فرهنگی ایرانیاسلامی در آن قرار دارد، لذا آثار هنر شهری نصبشده در این شهر که آثار خود بنده نیز جزو آنها است، برازنده و شایسته این شهر جهانی نیست.
هنر شهری موجود در شهر اصفهان بسیار ابتدایی است؛ به دلیل اینکه مدیران و برنامهریزان هنر شهری فرسنگها با مقوله هنر شهری فاصله دارند و گاها آن را با مبلمان شهری اشتباه میگیرند، برای مثال نمونههای شبه هنر شهری که در شهر اصفهان طی سه دهه اخیر نصب شده است، هیچ نمود مثبت انگیزشی در سطوح گوناگون که عشق و شگفتی بیافریند و کنجکاوی برانگیزد، ندارد.
مدیریت شهری باید تصمیم بگیرد که از نگاه کارشناسان باتجربه، دارای رزومه قوی و صاحبان نظر استفاده کند و به افرادی بها دهند که دردمندانه و از سر تعهد به هنر شهری میاندیشند که با این اتفاق روحیه شهر عوض میشود و هنگامیکه روحیه شهر عوض شود، بر رونق اقتصادی، رضایتمندی و تابآوری مردم و حتی امنیت شهر نیز اثرگذار میگذارد چراکه زیبایی ایجادکننده اقتدار و قدرت است.
مجسمههای شهری تا چه اندازه در شکلگیری و تقویت هویت شهر و مردم مؤثر است؟
هنر شهری، هویت است. هنگامیکه هنر شهری درست انجام شود، منجر به انسجام دادن به شهر از نظر محتوایی بخصوص در سطوح زیباییشناسی و برقراری ارتباط خوب با مخاطب محلی و جهانی میشود. ما باید سعی کنیم با آثار هنر شهری، حال مردم را خوب کنیم که مقدمه آن داشتن حال خوب خودمان است، برای این امر نیز لازم است از لحاظ ذهنی با آگاهی وارد این عرصه شویم. اثر هنری در نهایت باید حال مردم را خوب کند، به این معنا که افرادی که حال خوبی دارند، در مواجهه با این آثار حال بهتری پیدا کنند و افرادی نیز که حال بدی دارند در مواجهه با آثار هنری حال خوبی پیدا کنند.
هر اثری که تأثیر منفی روی مخاطب بگذارد و او را دچار پسزدگی، تلخی و منفینگری کند، دیگر اثر هنری نیست و باطن هنری ندارد و افرادی که چنین آثاری را در سطح شهر نصب میکنند، از نظر روحی و روانی باید بیشتر به خود بپردازند و نباید در این موقعیت، حال بد خود را در قالب اثر هنری با مردم به اشتراک بگذارند. شهر احتیاج به یک بهداشت هنری و روانی دارد که لازمه آن تولیدکنندگانی باتجربه، باسواد و کار بلد هستند. در حوزه هنر شهری تا هنگامیکه ما تصمیم نگیریم بهطورکلی دیدگاههای خود را پالوده کرده و بازاندیشی عمیقی در آن انجام دهیم، وضعیت تغییری نخواهد کرد و شهر روزبهروز ضعیفتر میشود. این فقط زایندهرود نیست که خشکشده است، بلکه فرهنگ و هنر شهریمان نیز خشک شده است. یکی از آسیبشناسیهای این مسئله این است که مدیران خود را دانای کل میدانند که این اتفاق منجر به این شده است که بدنه کارشناسی شهر و کشور ما تا این اندازه ضعیف، کوچک و نحیف شود.















