به گزارش اصفهان زیبا؛ با مسئولیت «کلنل کاظمخان سیاح» توسط ادارات مربوط آن روزها تأسیس شد؛ سال ۱۳۱۵. آن روزها خانه یکی از تجار اصفهان به نام «حاجمیرزا مهدی کازرونی» در ضلع شمالی چهلستون شد محلی برای ثبتنام داوطلبان ورود به هنرستان.
یک سال بعد ازآنجا رفتند به اداره راه سابق در خیابان چهارباغ عباسی، روبهروی پارک شهیدرجایی؛ اما بازهم فضا کم بود؛ تا اینکه حاکم وقت، صوراسرافیل دستور داد زمینی به مساحت ۲۴هزار مترمربع در محل فعلی هنرستان خریداری و کارگاههای فنی و آموزشی اداری در آن ساخته شود، هنرستانی که در بدو تأسیس به هنرستان شماره یک معروف بود و از ۱۳۶۰ نامش شد «هنرستان ابوذر».
ساختمان هنوز شکلوشمایل آن سالها را حفظ کرده است. صدای صوت قرآن برنامه صبحگاه هنوز از پشت تریبون شنیده میشود. سروصدای پسربچهها به درودیوار هنرستان جان میدهد و نشانیهای پاییز کموبیش به تن درختان بلند نشسته است.
چه برگها که ریختند و چه جوانهها که از نو سبز شدند. مهندس اصغر شریفیپور مدیر سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۹ هنرستان ابوذر بوده است، مدیری که در طول سالهای جنگ تحمیلی کنار دانشآموزانش مانده، با آنها جبهه رفته، با آنها در عملیات شرکت کرده، با آنها پای تابوت دانشآموزان شهید هنرستان گریه کرده و خودش هم مجروح شده است.
او حالا در کنار یکی از دانشآموزان فعال آن روزهای خدمتش به نام سیدمهرداد حریرچیان نشسته و قرار است هردوی آنها ما را با خاطراتشان ببرند به آن سالها و روزها، روزهایی که میهن ما با جنگ دستبهیقه شده بود.
با مهندس شریفیپور آغاز میکنیم؛ او که بعد از گذشت سالها از شکنجههای ساواک حالا رد آن فشارهای روانی روی تنش جامانده و لرزههای فعلی تنش، نشانی از زجرهای آن روزها دارد؛ مردی با موهای سفید و کتوشلواری تیره و پیراهنی روشن و حسابی مرتب. واژههایش درنهایت دقت کنار هم قرار میگیرند. آرامشش ستودنی است و حرفهایش شنیدنی.
واسطهای برای اعزام دانشآموزان به جبهه
سال ۱۳۵۷ با مدرک مهندسی عمران در آموزشوپرورش استخدام شدم. از بدو استخدام در هنرستان ابوذر بودم. بعد از سه سال تدریس در پایههای مختلف و با توجه به اینکه آن زمان تعداد مهندسانی که میتوانستند در هنرستان تدریس کنند، کم بود بیشتر درسها به من سپرده میشد.
حدود سه سال تدریس کردم؛ تا اینکه در ۱۳۶۰ از ادارهکل به من پیشنهاد مدیریت دادند. جوان بودم و کمتجربه، اما بهواسطه بایدی که پشت این انتصاب بود، پذیرفتم و تا ۱۳۶۹ مدیریت مدرسه را عهدهدار شدم.
بهترین و پرحادثهترین دوران عمر من روزهایی بود که در هنرستان ابوذر مشغول خدمت بودم؛ با بهترین بچهها، پسرهای نوجوانی که خیلی اهل ریسک بودند و با جرئت و خیلی هم اهل عمل. به همین دلیل هنرستان ما ازجمله مدارسی بود که بیشترین اعزام دانشآموز به جبهه را داشت.
بااینکه تعداد فراوانی از خانوادههای این بچهها در حالوهوای انقلاب و جبهه نبودند، در برنامه صبحگاه توسط انجمن تبلیغات خوبی در این خصوص انجام میشد.
این برنامههای تبلیغی در تشویق و ایجاد انگیزه برای دانشآموزان جهت اعزام به جبهه بسیار مؤثر بود. موارد بسیاری هم بودند که خانوادهها با رفتن بچههایشان به جبهه موافق نبودند و خلاصه بچهها از من میخواستند اجازه آنها را از خانوادههایشان بگیرم تا بتوانند راهی جبهه شوند.
بااینکه میدانستم ممکن است شهادت قسمتشان شود، با پدر و مادرها صحبت میکردم که جلوی راه دانشآموزان را نگیرند.
با هر اعزام دانشآموزان و برگشت آنها میشد تغییرات بسیار چشمگیری را در خلقوخوی آنها دید. به قول امام خمینی(ره) جبهه بهترین محل تربیت اولیای خداست؛ واقعا هم همینطور بود.
جبهه فضایی بود که میشد در یک شب ره صدساله را طی کرد. تحول برقآسایی بر اثر رفتن به جبهه در دانشآموزان بهوجود میآمد که میتوانم با قاطعیت بگویم جبهه کارخانه آدمسازی بود.
کارگاههای فعال هنرستان، آماده برای ساخت تسلیحات جبهه
اسفند ۱۳۶۰ بود و آماده میشدیم برای عملیات فتحالمبین که خود من هم به همراه چند نفر از دانشآموزان راهی شدم. شور ایمان و وابستهنبودن به دنیا و تعلقاتش جسارت و بیباکی عجیبی در بچهها بهوجود آورده بود.
شهید سید سعید وطنپور یکی از دانشآموزان اعجوبه بود؛ چراکه بهلحاظ درسی در رشته برق ممتاز بود و در انجمن اسلامی مدرسه هم حسابی فعالیت داشت. برنامه صبحگاه مدرسه را اداره میکرد و توانمندیهایش خیلی بیشتر از سنوسال و قدوقوارهاش بود.
وقتی محمد، برادر همسر من، شهید شد، سید سعید آمد کنار تابوتش و به محمد گفت: «دعا کن من هم زود بیایم پیش تو.» لبخندش همیشگی بود، نجابتش دیدنی و دعایش هم مستجاب شد و خیلی زود رفت پیش محمد.
با همه بچهها ارتباط خوبی داشتم؛ با حسین خالقی و سید سعید ارتباط روحی قویتری برقرار کرده بودم. حسین خالقی پسر باصفایی بود و بااخلاق و خیلی هم سادهزیست بود. به نظرم یک عارف بهتماممعنا بود.
در روزهایی که کشور درگیر جنگ بود، مدرسه ما فقط به خاطر تعداد شهدا و آمار بالای اعزامش معروف نبود. آن سالها کارگاههایمان در هنرستان خیلی فعال بود؛ مخصوصا کارگاه ماشینافزار و ریختهگری.
در این دو کارگاه فعال، گلوله و واترجت برای قایقهای تندرو و یکسری وسایل دیگر در کارگاه ریختهگری قالبگیری میشد و در کارگاه ماشینافزار، روی قالبها تراشکاری انجام شده و در کارگاه مکانیک هم یکسری تغییرات روی قطعات ایجاد میشد.
بعدازآن واترجت را آماده میکردیم و میفرستادیم برای جبهه. میتوانم بگویم که به لحاظ فعالیت در تسلیحات و امکانات پشتجبهه، فعالیت هنرستان ما بینظیر بود.
«سید مهرداد حریرچیان» از بچههای فعال انجمن اسلامی هنرستان بود که سابقه حضور در جبهه هم داشت. از هنرستان که فارغالتحصیل شد، درس را در دانشگاه مالکاشتر و رشته صنایع ادامه داد و در هواپیماسازی هم مشغول به کار شد. متولد ۱۳۴۶ است.
با افتخار کنار مدیر سالهای تحصیلش در هنرستان ابوذر نشسته است و بهرسم ادب، در بیان شاگردی میکند.
اعزام بچهها به جبهه داوطلبانه بود و خودجوش
از ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۴ بهعنوان دانشآموز در مدرسه تحصیل میکردم. ساکن خیابان حکیمنظامی بودیم و محله پاچنار. ازآنجا میآمدم اینجا برای تحصیل. رشته من صنایع فلزی بود و آن سالها رشته ماشینافزار، اتومکانیک برق و صنایع چوب در هنرستان ما آموزش داده میشد.
این اواخر، یعنی زمان فارغالتحصیلیام رشته ریختهگری هم اضافه شده بود. در طول سالهایی که من در این مدرسه تحصیل میکردم، تعداد دانشآموزها بین ۷۰۰ تا ۸۰۰ نفر در نوسان بود. در روزهای جنگ مدرسه تبلیغ خاصی برای اعزام بچهها به جبهه نداشت.
یکیدو بار قبل از عملیات خیبر که البته بیشتر بچهها بهصورت خودجوش خودشان به جبهه میرفتند، اقداماتی صورت گرفت و یکبار دیگر هم برای ثبتنام جهت بازسازی ادوات جنگی آنهم بهصورت داوطلبانه در مدرسه ثبتنام انجام شد.
آن سالها سپاه به جای آموزشهای چهلوپنجروزه که روال بود، یک دوره بیست روز برگزار کرد و هدف از برگزاری آن دوره این بود که دانشآموزان به درس و تحصیل هم برسند. خب این اقدام با استقبال خوبی از سمت دانشآموزان مواجه شد و حدود صد نفر از بچهها اعزام شدند.
تشکیل انجمن اسلامی با عصاره بچههای انقلاب
اسفند ۱۳۶۲ عملیاتی انجام شد. هنرستان ما در آن عملیات حدود ده نفر شهید داد که از آن ۱۰ شهید، چهار نفر مفقودالاثر شدند و شش نفر برگشتند و تشییع شدند.
بچههای هنرستان خیلی اهل جبهه و جنگ بودند و در طول سالهای جنگ شاید بیش از دویستسیصد رزمنده داشتیم. از سالهای بعد از انقلاب یعنی از ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۵ عصاره بچههای انقلابی جمعی تشکیل دادند به نام انجمن اسلامی.
سالهای ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱ چپها، منافقها، چریکها، اکثریت و اقلیت و… هم فعال بودند و در حیاط مدرسه ویترینهایی در اختیارشان بود برای تبلیغ کارهای سیاسیشان؛ اما ازآنجاکه این گروهها در مباحثه با بچهمذهبیها کم میآوردند، نهایتا بحث بالا میگرفت و دعوا به خیابان کشیده میشد.
شهید که میآوردند، تعداد اعزامیها بیشتر میشد
در طول جنگ هر دانشآموزی که میرفت جبهه و شهید میشد، انجمن برایش برنامه داشت. اگر تابستان نبود، پیکر شهید را میآوردند به مدرسه و در کلاس و کارگاهها و خلاصه همهجا طواف میدادند؛ گاهی هم صبح زود همراه با برنامه صبحگاه تابوت دانشآموز شهید را میآوردند به مدرسه.
حس عجیبی بود. همکلاسیهایی که تا یک ماه پیش و شاید چند ماه پیش کنارشان روی نیمکت نشسته بودیم، حالا باید بالای تابوتشان مینشستیم و گریه میکردیم.
هر بار تابوت دانشآموز شهیدی را به مدرسه میآوردند، در عملیات بعدی تعداد دانشآموزانی که برای اعزام اقدام میکردند، بیشتر میشد. بچهها آن زمان ازلحاظ بلوغ فکری و معرفتی عجیب قدرت درک بالایی داشتند.
لندرور دوستداشتنی
در ایام خاص مثل اول مهر و ۱۳ آبان و دهه فجر فعالیتهای انجمن اسلامی خیلی چشمگیرتر میشد. راهپیماییهایی که توسط دانشآموزان مدرسه در 13 آبان راه میافتاد، بسیار دیدنی بود. آن روزها یک لندرور داشتیم. بچهها آن را تزیین میکردند.
بنر و اینها نبود؛ روی فوم شعار مینوشتند و آنها را توی قابهای چوبی نصب و روی ماشین جاسازی میکردند؛ روی ماشین هم بلندگویی تعبیه میشد و بعد از تزیین لندرور و ساماندهی بچهها و آمادهکردن شعارها راه میافتادیم بهسمت میدان امام(ره).
در ایام دهه فجر هم فعال بودیم؛ برنامههای مختلفی مثل برگزاری نمایشگاه در حیاط مدرسه و… انجام میدادیم.
بین بچهها با آن سنوسال کم فرمانده هم داشتیم
شهید زال یوسفپور از شهدایی بود که ۱۳۵۸ از این مدرسه فارغالتحصیل شد. سال سوم و چهارمش را در هنرستان بود و در فعالیتهای مبارزاتی هم حسابی حضور داشت و فرمانده گردان امامسجاد(ع) لشکر امامحسین(ع) بود در فتح خرمشهر.
شهید مجتبی کیانارثی از مسئولان آموزشی عقیدتی سپاه بود و مرتضی صفاتاج، فرمانده گردان یا زهرا(س) لشکر امامحسین(ع) بود.
شهید رضا رضاییان جزو اولین شهدایی بود که توسط عراقیها سرش از بدنش جدا شد و بعد که پیکر پاکش برگشت، پدرش به رگهای بریده گردنش بوسه زد. رفقای شهید ما خیلی بودند؛ نوابخش، مهرابی، نیازی، نصر و… . انشاءالله روح همگی آنها شاد باشد.
تأسیس اولینهیئت دانشآموزی
برای اینکه ارتباط بین بچهها بعدازاینکه از مدرسه فارغالتحصیل میشدند، قطع نشود، اولین هیئت دانشآموزی به نام محبانالحسین(ع) توسط شهید حسین خالقی و در ۱۳۶۴ تشکیل شد.
با توجه به اینکه بهدنبال آمار دقیق شهدای شهید مدرسه بودیم، تصمیم گرفتیم این آمار بهوسیله مدارکی که در مدرسه موجود بود، بررسی و اعلام شود که طبق مستندات موجود ۱۱۰ دانشآموز و فارغالتحصیل شهید شناسایی کردیم؛ البته ممکن است این آمار بیش از این صحبتها باشد؛ اما با توجه به مستندات موجود این تعداد قطعی است.
۹ نفر از شهدا در پایه اول، ۱۷ نفر از پایه دوم، ۱۴ نفر از پایه سوم و ۳۶ نفر پایه چهارم بودند و بقیه از دانشآموزان فارغالتحصیل بودند و نکته جالب این است که بیشترین رده سنی دانشآموزان شهید بین ۱۵ تا ۱۹ سال بودند.
حرفها تمام شد، دیدارها تازه شد و این، آغاز خوبی بود برای فعالیتهای جدیدتر آقای مدیر و دانشآموز دیروز… .