بهرام محمدیفرد، عکاس جنگ در ایران، به مناسبت سالگرد شهادت دکتر مصطفی چمران در صفحه اینستاگرامیاش نوشت: «آدمهای جنگی که من در آن حضور داشتم، از دوربین عکاسی فراری بودند و اگر در دام دوربین من میافتادند، نگاهشان را از من دریغ میکردند و این کار مرا سختتر میکرد.
صدای جاندار و جاافتادهاش را برای اولین بار آن هم از پشت تلفن و از چهارصد کیلومتری اصفهان، با این جمله میشنوم: «محمد نخستین هستم؛ از بسیجیهایی که اول جنگ به جبهه رفتند.» میگوید یک ماه اول جنگ را به فرمان امام در جبهه مهران بوده است؛ در «کنجانچم».
اولیـن مواجهام با چمران زمانی بود که نوجوانی ۱۵ساله بودم. آن زمان او را بهعنوان یکی از شهیدان جنگ هشتساله دفاعمقدس میشناختم. در آن روزها تفاوت چمران با دیگر شهدا برایم تنها مدل کلاه و عینکش بود.
بزرگترین کتابخانه تخصصی دفاعمقدس و مقاومت کشور با همکاری بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاعمقدس و معاونت فرهنگی شهرداری، روز پنجشنبه دهم خرداد، طی مراسمی و با حضور امام جمعه و نماینده ولیفقیه در استان، استاندار و شهردار اصفهان افتتاح شد.
بزرگی انسانها را از تأثیرات مرگشان میشود شناخت. با مرگ یک نفر، کشور به آشوب کشیده میشود، خونها ریخته میشود روی زمین. یکی هم شهادتش میشود اسباب یک فتح بزرگ. نصر و فتح الهی میآید به برکت آن و وجدانهای خفته بیدار میشوند
ماه مبارک رمضان بود. بهار جان و جهان با هم آمیخته شده بود. روح و جانمان همراه با طبیعت داشت نفس تازه میکرد. سرشار از همه این خوشیها بودم. برای بچههای مدرسهمان یک گروه مجازی توی ایتا راه انداخته بودم که شده بود هیئت مجازیمان در ایام عید. هر روز با بچهها یک جزء از قرآن را ختم و آن را به یکی از ۱۴ معصوم تقدیم میکردیم.
مزه جا ماندن خیلی تلخ است. یادتان هست زمان بچگی توی مدرسه، شبهای اردو از شدت خوشحالی خوابمان نمیبرد؛ تا صبح با خودمان میگفتیم: نکند یک موقع جا بمانیم از رفقایمان. جا ماندن خیلی تلخ است.
روز یکم آپریل سال جاری میلادی مصادف با 13 فروردین سال 1403 خورشیدی، شاهد وقوع پرده جدیدی از جنایات و رویکردهای غیرقانونی رژیم اشغالگر قدس بودیم.
هرچه جستوجو میکنم عکسهای سردار شهید زاهدی را در کنار فرماندهان شهید میبینم؛ عکسهایی که قبلا به آن بیتوجه بودم و حالا میفهمم که او نیز باید شهید میشد. نشد یک بار نامش را سرچ کنم و عکسی از او در کنار شهیدی نباشد. انگار او جا مانده بود تا رسالتش را انجام دهد و به یاران شهیدش بپیوندد.
نسبت فامیلی داشتیم؛ یک نسبت دور. یکیدو بار با هم صحبت کردیم، از جبهه گفت، از اینکه راه جهاد را انتخاب کرده است، گفت که در این مسیر شاید بازگشتی وجود نداشته باشد، گفت حتی امکان دارد یک روز شهادت نصیبش شود.من راهش را قبول داشتم و بودن در مسیرش انتخابم بود که شدم همراهش، سال ۶۱ بود.
چهارپنجساله بودم که آقای زاهدی شد یکی از اعضای خانواده ما. جنس رفتار شهید با خانواده ما دیدنی بود؛ بهخصوص رفتاری که با مادر داشت، انگار که مادر خودش بود. خیلی محبت میکرد. پانزدهساله بودم که پدرم به رحمت خدا رفت و محبت شهید حالت پدرانه به خودش گرفت و شد یک تکیهگاه امن برای همه ما.اخلاصش دیدنی بود.
سردار سرلشکر پاسدار شهید محمدرضا زاهدی که به حاج علی زاهدی معروف است، یکم شهریور 1340 در اصفهان متولد شد. او به همراه ششتن دیگر از همرزمان خود درحالیکه مشغول انجام خدمت در بخش کنسولی سفارت جمهوری اسلامی ایران در دمشق بودند، با حمله هوایی رژیم جنایتکار صهیونیستی به شهادت رسیدند و آسمانی شدند.