همین شد که من به اتفاق مجتبی مجلسی یک روز نزدیکیهای غروب به دفتر آقای انتخابی رفتیم. دفتر انتشارات آقای انتخابی فضای بسیار دلچسبی داشت. دور تا دور دفتر قفسههای فلزی و پر از کتاب بود. یک فضای ایدئال و با خلقِ ما عشق کتابها سازگار که جفتمان را خیلی تحت تأثیر قرار داد. نشستیم و درخواستمان را که قبلا هم تلفنی طرح کرده بودیم بازگو کردیم. آقای انتخابی گفتند من به دو شرط صلاحیت شما را تأیید میکنم. وقتی از شرط صحبت کردند ما ابتدا جا خوردیم و خیلی تعجب کردیم چون قبلش درباره ماجرا با ایشان گفتوگو کرده بودیم و بهواسطه دیدارهای گذشته و صحبتهای طولانی با ایشان فکر میکردیم به ما تأیید میدهند.
تجربه همکاری با آقای انتخابی به کار نشریه جشنواره بینالمللی فیلمهای کودکان و نوجوانان میرسید؛ زمانی که ما یک مجموعه آتلیه طراحی داشتیم و ایشان لطف کردند و کارهای ویژه جشنواره را آوردند آنجا تا انجام دهیم. من درآن دوره خیلی کارها خصوصا در زمینه ویرایش، چینش حروف و… را از ایشان یاد گرفتم.
خلاصه منتظر شنیدن شروطشان شدیم. گفتند اولین شرط این است که واقعا بخواهید ناشر بمانید نه اینکه صرفا مجوز نشر بگیرید. بعدش گفتند خیلی کارهای دیگر میتوانید بکنید که ساده تر است ولی ناشربودن واقعا عشق میخواهد و به طور مفصل درباره سختیهای کار نشر و مشکلات فضای آن صحبت کردند و تذکراتی به ما دادند. شرط دیگر این است که شرافت ناشری را رعایت کنید. این را که گفتند مکثی کردند و خندهای و ادامه دادند این شرافت یعنی که فقط برای پول کتاب چاپ نکنید درست است که باید چرخ نشر بچرخد ولی این نباید هدف شما باشد. صحبتهای ایشان واقعا گوشه ذهن من بود و ما واقعا با همین ذهنیت به میدان کار نشر آمدیم و طبق توصیه ایشان سعی کردیم؛ با همان عشقی که باید کار کنیم. پس تلاش کردیم خودمان هم مثل ایشان به متون کتابها مسلط باشیم و با کتابها ارتباط بگیریم.
این خاطره شیرین و فراموشنشدنی به جز انتقال تجربیات فوقالعاده ایشان به ما بود. آقای انتخابی هم درباره موفقیتها و هم شکستهایشان با ما سخن گفتند و این صحبتها بسیار آموزنده بود.