او سعی داشته با اشاره بیواسطه خود به قصه غول چراغ جادو و ظهور آن در به تصویر کشیدن آشفتگیهای تاریخ و مسائلی که منتج به تبعات جبرانناپذیر بعد از جنگ است بپردازد و برای اینکه از حجم سنگینی تصاویر بکاهد، آن را با نریشن و صداگذاری سارا کوچولو بهعنوان فرشته و به ناسان یا همان غول چراغ جادو که بهمانند داستان و کتاب شازده کوچولو سؤال و پرسش دارند هماهنگ سازد. اما بهواقع این کار مانع شکلگیری درام میشود با توجه به انبوه تصاویری که از فجایع انسانی رخداده در دل تاریخ کشور ژاپن و ایران عزیز بوده است. در خیلی از اوقات موسیقی و سکوت روی تصاویر میتوانست مخاطب را به فیلم گره بزند، اتفاقی که در این فیلم رخ نمیدهد. نکته دیگر که بسیار مهم است همان مضمون زدگی است. اساساً باید این سؤال را مطرح نمود که مضمون زدگی کی رخ میدهد؟ در جواب این سؤال باید عنوان نمود عبارتی که بار سنگینی به لحاظ محتوا دارد در قالب هر یک از مؤلفههای هنری قصد ارائه دارد باید از فیلتر زیباییشناسی عبور کند. تازه با انجام چنین فرایندی هنر شکل میگیرد اما سینما بهعنوان سنتزی از سایر هنرها برای جانمایی منطق چنین مسئلهای فرماسیون خود را دارد. گاهی میشود که مستندها داستان و قصه هم دارند. خیلی هم خوب حرفی نیست. اما صحبت بیواسطه و مستقیم و بهاصطلاح رو با مخاطب بدون در نظر گرفتن سینما شدن مفاهیم استعلایی خطر مضمون زدگی را به همراه دارد. ایدئولوژی نهفته در دل فیلم باید با ایماژها و تصاویر ارائهشده آمیخته شود و آن چیزی که نه نوشته و نه گفته میشود که همانا درام است آنجا شکل میگیرد. برای حل این مسئله دو مثال میآوریم ابتدا معرفی مستندهایی که بدون شکلی از قصهپردازی به ساخت و پرداخت وقایع جنگ و دفاع مقدس پرداختهاند. «روایت فتح» شهید بزرگوار مرتضی آوینی هنوز همبار دراماتیک و اثربخشی بالایی دارد با اینکه بسیار ساده مینماید. یا آثار جناب پرویز کیمیاوی مثل «پ مثل پلیکان» با اینکه قصه دارد اما همان مسئله در آن پدیدار میشود. حال به سراغ فیلم میرویم.
خلاصه داستان بدین شرح است: به ناسان غول چراغ جادو، برای جلوگیری از اخراج همیشگی از منظومهی شمسی مجبور میشود شرط فرشتهای را بپذیرد تا با همکاری چهار انسان معمولی، یک آهنگ زیبا برای خلق معجزهای بسازد. پرویز پرستویی، شیسوکو تسویا، گرهاد فرایلینگر، نورییکو آساکورا قرار است از تجربیات خود که در جهت اقدامات ضد جنگ است. همراه با دنبال کردن دوربین از آن لحظات برای مخاطب نوعی حس انساندوستی را بیان کند. اما بهقدری حجم تصاویر و کلاژهایی که در تقطیع و برشها با ارائه تصاویری از سفر آنها به نواحی مختلف، زیاد است که نمیگذارد مخاطب با آن ارتباط برقرار کند. کارگردان گویی عجله دارد هر چه مفهوم است به خورد مخاطب دهد درصورتیکه هنوز تماشاگر مطلب قبلی را هضم ننموده و به همین دلیل آن را پس میزند. از میان این چهار نفر فردی نامآشنا که ستاره سالهای پیشین سینماست به چشم میخورد. پرویز پرستویی در این فیلم کلامی سخن نمیگوید و هرچه میبینیم افعالی است که او برای همدلی بین مردم به کار میبرد البته گاهی آوازهای او در میان افراد سیلزده به گوش میرسد اما جدیت چهره او و سکوتی که با صدای فرشته و به ناسان مدام روی تصاویر میآید موجبات کلافه شدن مخاطب است که باید مدام تصاویری ببیند که بیشتر از بار استعلایی و ارزشی خود به شعار بدل گشتهاند. این ادعا برای سه فرد دیگر هم حاکم است. اما موسیقی آخر که قرار است به پایانبندی ما کمک کند و گویی مطلب رو نکرده فیلم در سکانس پایانی است. همانند خیلی از اوقات گویی اتفاق خاصی به نظر نمیرسد! تمام تصاویری که از آسیب دیدگان بمباران شیمیایی در ایران و هیروشیما و همچنین جاهای مخروب شده دیدهایم و همچنین سفرنامه پرویز که به نظر میرسید اگر هر یک از سوژههایی که این سه نفر داشتند در قالب یک فیلم ساخته میشد بسیار اثرمند و مفید میبود. اما به نظر موسیقی پایان فیلم میتوانست حلقه اتصال این سه نفر با تمام مفاهیمی که در دل داستانهای خود دارند باشد اما زبان ارائه الکن آن مانع این رویداد میشود. دلیلش چیست؟ همان آشفتگی است که مدام در طول فیلم از بار درام میکاهد و مفاهیم عمیق انسانی را به شکلی خامدستانه معرفی مینماید. البته نحوه تصویر برداری و زحمتی که کارگردان برای رسیدن به منابعی که برای ساخت این فیلم داشته از نکات قابل توجه است، همچنین تلاشی که فیلم برای ارائه جدید مستند آن هم برای کودکان دارد به عنوان آشنایی زدایی با اشکال ارائه شده تا بدین روز هم از اتفاقات خوب فیلم قلمداد میگردد.