به گزارش اصفهان زیبا؛ در روزگاری که در سینمای ایرانی توجه چندانی به ساخت آثار محلی و بومی نمیشود و ژانر سینمای ایران، امروزه به دو یا سه ژانر خلاصه میشود، بهروز باقری کارگردان اهل اصفهان با زحمت بسیار و با همراهی و تهیهکنندگی علی اوسیوند توانسته است فیلم سینمایی «7600» را تولید و راهی جشنوارههای مختلف بکند.
این اثر اولین بار در نخستین جشنواره ملی اقوام در خرداد امسال بر روی پرده قرار گرفت. این اثر داستانی است درباره پسر نوجوانی از روستاهای دورافتاده شرق اصفهان که در سر آرزوی خلبان شدن دارد. به همین بهانه با کارگردان این اثر همراه شدیم و از سختیهای ساخت یک اثر سینمایی در اصفهان پرسیدیم که در ادامه مشروح آن را میخوانید.
سینما اقیانوسی است که انسانهای بسیاری را به سوی خود فرامیخواند. برخی دل را به دریا میزنند و مسافر آن میشوند، برخی از لب ساحل فقط تماشا میکنند و دیگران نیز در میان امواج خروشان آن غرق یا گم میشوند. سفر شما به دریای سینما از کجا و چگونه آغاز شد؟
به نظرم زندگی ما سراسر قصه است. علاقه من به داستان و درام از همان کودکی شروع شد. پدرم دبیر ادبیات بود و برای من زیاد قصه و داستان میگفت. برای همین من هم به داستانگویی علاقهمند شدم. برادر من نیز نقاش آبرنگ بود و بعد به دانشگاه شیراز رفت تا دندانپزشکی بخواند کهترم اول جنگ شد و به جبهه رفت و مدتی بعد هم شهید شد. بعد از شهادتش و برای شروع ترم دوم، از سوی دانشگاه شیراز نامه آمد که آقای علی باقری برای ثبتنام ترم جدید به دانشگاه بیاید. پدرم در جواب آن نامه نوشت: «علی شهید شد؛ تمام.» و به من گفت آن نامه را برای دانشگاه پست کنم. معتقدم هر موضوع و اتفاقی در زندگی، قصهای است که نیاز به روایتشدن دارد.
در هنرستان گرافیک خواندم. آن موقع رشتههای سینمایی ارائه نمیشد. البته پدر من دوربین لوبیتل داشت و عکاسی میکرد و من از او کادربندی را یاد گرفته بودم و میدانستم که اجزا و عناصر در قاب باید به چه صورت چیده شوند. انجمن سینمای جوان هم کنار هنرستان ما بود و من گهگاهی به آنجا سر میزدم.
یک روز مطلع شدم آزمون عکاسی میگیرند و تصمیم گرفتم شرکت کنم. در آن آزمون اول شدم و دیگر پایم به انجمن باز شد. آن موقع اصغر فرهادی، علی خودسیانی، سیاوش زرینآبادی و اصغر صفار در سینمای جوان حضور داشتند. در دهه شصت نسل خوبی تربیت شده بودند. حمید بهرامی هم یکی دیگر از بچهها بود. اما امروز فضا خیلی فرق کرده است. آن زمان حتی بند کفش ما هم نباید رنگی میبود. یا مثلا کمربند ما نباید برق میزد. اما نه آن موقع و دهه شصت و این نحوه برخورد درست بود و نه الان درست است که زمین تا آسمان با آن موقع تفاوت دارد. ما همیشه افراط میکنیم و ازیکطرف بوم میافتیم. در زمان ما وضعیت خیلی سختتر بود.
درباره اولین تجربه فیلمسازیتان که گویا خیلی هم زود رقم خورده است بگویید.
اولین فیلم 16 میلیمتریام را که «میتوانم» نام داشت در 15 سالگی ساختم. درباره مرد نقاشی بود که به جنگ میرود و نابینا میشود. این فیلم جایزه بهترین کارگردانی جشنواره سینمای جوان را گرفت و در جشنواره وحدت هم نمایش داده شد.
اوایل دهه 70 و در 22 سالگی فیلمی ساختم به نام «بوی گل» که راجع به زندگی شهید شعربافچی بود که از شبکه یک پخش شد و در جشنواره فجر هم حضور داشت. در کنار پدرم نشسته بودم و داشتم فیلم را تماشا میکردم. فیلم یک لحظه احساسی داشت و پدرم متأثر شده بود و گریه میکرد. قبل از اینکه بروم هنرستان به من گفته بود تو آخرش مطرب میشوی! پس از آن صحنه، رو به من برگشت و گفت: «مطربی داریم تا مطربی!» اینکه شما چه چیزی بسازید مهم است و فرق میکند.
برویم سراغ فیلم اخیرتان، یعنی «7600».
فیلم 7600 دومین فیلم بلند من است. فیلم اولم «سرآلیش» بود که هنوز به مرحله اکران عمومی نرسیده است. اما در جشنوارههای پرتغال، عمان و هند جایزه گرفت. من در سال 88 نشسته بودم روبهروی هتلعباسی که محل پذیرایی از مهمانان جشنواره فیلم کودک بود و به این فکر میکردم که تا دهه 90 باید در این جشنواره شرکت کنم و جایزه بگیرم. جشنوارهای که با وجود اهمیت و ضرورتش، در آن سالها ریختوپاشها و تشریفات بسیاری داشت.
بعدتر در سال 93 «سمفونی زندگی» را ساختم و طی این سالها کارهای کوتاه دیگری هم ساختم. بهنظرم خیلی کار سختی است که شما بتوانی فیلمی را شروع کنی که هم مجوز ساخت بگیرد، هم توجه مردم را جلب کند و هم در جشنوارههای خارجی تحسین شود. در فیلم 7600 تلاش کردیم تا همه این جنبهها را در کنار هم داشته باشیم و تا حدی هم موفق شدیم. البته ساختن فیلم جشنوارهپسند فرمول خاصی دارد که ما هم میتوانستیم از آن در فیلممان استفاده کنیم و پایانبندی فیلم 7600 را جور دیگری بنویسیم که بنبست و ناتوانی را القا کند تا جوایز بیشتری در خارج بگیرد. اما دوست نداشتیم تصویری که از دل ایران و اصفهان به بیرون نشان داده میشود، تصویری سیاه باشد.
طرح اولیه فیلم 7600 چگونه شکل گرفت؟
کنار پل شهرستان نشسته بودم که ایده این فیلم به ذهنم رسید. اسم فیلمنامه در ابتدا «اینجا آنتن نمیدهد» بود و در جشنواره آمیکورتی ایتالیا هم اول شد. بعد آقای اوسیوند و خانم توکلی فیلمنامه را خواندند و آن را دوست داشتند. اما اسم فیلم بعد تغییر کرد و شد« 7600». این عدد کُدی است که وقتی خلبانان ارتباط رادیویی خود را از دست میدهند، مخابره میکنند تا برج مراقبت مطلع شود.
فیلم شما در یکی از روستاهای شرق شهر اصفهان جریان دارد. جای خالی فیلمهایی با محوریت اصفهان، بهعنوان یک شهر غنی از نظر فرهنگی و تاریخی و حتی طبیعی، همیشه در سینمای ایران حس میشود. بهویژه توسط هنرمندانی که اصالتا اصفهانی هستند؛ ولی الان هیچ نسبتی با خاستگاه خود ندارند. بهنظر شما چرا چنین کاستی و فقدانی وجود دارد؟
اصفهان شهر بیمهری است. فیلم من درباره اصفهان است و راجع به برخی معضلات شهر اصفهان مثل بیآبی و خشکسالی حرف میزند. شما اگر چند ده ساعت هم درباره برخی مشکلات صحبت کنید، ممکن است تأثیر چندانی نگذارد. اما گاهی یک پلان از یک فیلم میتواند بسیار مؤثر واقع شود. اما سؤال این است که چرا از این فیلم اصفهانی حمایت و پشتیبانی کافی صورت نگرفته است؟ چرا انجمن سینمای جوانان و اداره فرهنگ و ارشاد اصفهان برای نمایش این فیلم در شهر همکاری و حمایت چندانی نداشتند؟ من بهعنوان دانشآموخته انجمن سینمای جوانان اصفهان انتظار دارم که برای نمایش این فیلم برای بچههای انجمن، با من ارتباط بگیرند و به بیشتر دیدهشدن فیلم کمک کنند.
من حتی حاضر بودم بهرایگان فیلم را برای اعضای خودشان اکران کنند. یا مثلا اداره ارشاد باید بیاید و فیلم را برای کارکنان و کارمندان خود نمایش دهد تا مسئولان و تصمیمگیرندگان فرهنگی شهر با سینمای بومی اصفهان و همچنین معضلاتی که به چشم یک هنرمند آمده است، آشنا شوند. اما چنین نشد. این است که وقتی حرف از ماندن یا رفتن میشود، خیلیها رفتن از اصفهان را بر ماندن ترجیح میدهند. اما هرگاه صحبت این میشود که قرار است گروهی از تهران بیایند و در اصفهان کار کنند، آنگاه استقبال و حمایت حداکثری صورت میگیرد.
با این اوصاف، من باز هم تلاش میکنم و فیلم بعدیام را هم در اصفهان با عوامل اصفهانی تا سال آینده خواهم ساخت. باید ثابت کنیم که سینمای اصفهان و سینمای اصفهانی، میتواند موفق و شاخص شود و بهجز موقعیتهای بامزه و خندهدار، به موضوعات دیگری هم میتواند بپردازد. این شهر مملو از موقعیتها و بسترهای دراماتیک است. اصفهان زیبای ما ابعاد و امکانها و تواناییهای بسیاری دارد. اما متأسفانه آن تصویری که عمدتا از اصفهان و اصفهانیها در سینما و تلویزیون بازنمایی میشود، تصویری است مبتنی بر طنز و کمدی صرف که حتی خیلی وقتها به لودگی و مسخرگی هم نزدیک میشود.
حالا که بحث اصفهان شد، درباره وضعیت اکران فیلمتان در اصفهان و جاهای دیگر هم صحبت کنیم.
سانسهای محدودی برای اکران در اصفهان به ما اختصاص دادند. در سینما ساحل برای اکران فیلم با حضور عوامل، یک سالن 500 نفری تقریبا پر شده بود؛ اما نظم و ترتیب سینما ضعیف بود و یک استیج ویژه عوامل و بازیگران درست نکرده بودند که در آن شلوغی، مشکلی پیش نیاید. فردای آن روز در یک سالن دیگر اکران داشتیم که 140 نفر ظرفیت داشت و از سینما زنگ زدند که از 140 صندلی 20 تا خریداری شده است و نمیتوانیم فیلم شما را اکران کنیم و آن را لغو کردند! بعد جای فیلم ما، فیلم «تگزاس» را در همان سالن پخش کردند با 25 تماشاچی!
اما در تهران وضعیت متفاوت بود برای اکران. آنجا سینمادارها برخورد بهتری داشتند و میگفتند ما فیلم شما را حتی برای یک نفر هم اگر باشد پخش میکنیم؛ چون تماشاچی برای آنها مهم است. اما کافی است یک فیلم از تهران بیاید تا عمده انجمنها و مراکز فرهنگی و سینمایی شهر از آن استقبال کنند. اما فیلم من که در اصفهان جریان دارد و خودم نیز سالهاست در اصفهان کار میکنم، در اینجا چندان حمایت و پشتیبانی نشد. بسیار پیش آمده که فرصتهای شغلی در تهران به من پیشنهاد شده است یا برای زندگی میتوانستم به آنجا بروم؛ اما به قول رضا ارحامصدر، اگر شما توانستید منارجنبان را ببرید تهران، من هم به آنجا میآیم!
با توجه به اینکه شما سالهاست در زمینه سینمای کودک کار میکنید، تعامل و کار با کودکان برای ساخت یک فیلم چگونه است؟ چقدر سخت است و چقدر لذتبخش؟
کار با کودک سخت است؛ بهویژه اگر در روستا باشد. ممکن است قهر کند، دلتنگ شود، یا گرسنه شود و چیزهایی شبیه به این. اما در طی این سالها که با کودکان کار کردهام میدانم که چگونه باید با آنان رفتار کرد تا کار بهخوبی پیش برود. همیشه هم ترجیح دادهام با نابازیگرها کار کنم و عمده کودکان هم نابازیگر هستند و این سختی کار را دوچندان میکند. خوبی نابازیگر این است که مخاطب پیشفرضی نسبت به او ندارد.
با توجه به اینکه شما علاقهمند و فعال حوزه سینمای کودک هستید، در این ژانر آثار چه کسی یا کسانی بر شما تأثیر گذاشته است؟
نسل ما با «دوندهٔ» امیر نادری دوید، با نعمتزادهٔ «خانه دوست کجاست»، دفتر مشق در دست میان تپهها تاب خورد و با «بچههای آسمان» زندگی کرد و با «قصههای مجید» به خواب رفت. ما نمیتوانیم از اینها تأثیر نگرفته باشیم. گریبان ما را گرفتهاند و سالیان است اسیر آنان شدهایم و گریزی نداریم. پوستین را هم رها بکنیم، پوستین ما را رها نمیکند!
متأسفانه در سینمای امروز ما هیچ بیبی یا پدربزرگی وجود ندارد. من بهعنوان سینماگر باید به کودکان بگویم که تو یک پدربزرگ و مادربزرگ داری و به آنها و والدینت باید احترام بگذاری. من باید ارزشهای مفیدی را که از گذشته به امروز رسیده و کمرنگ شده است، به کودک یاد بدهم. من رسالت خودم را در این موضوع میدانم.