به گزارش اصفهان زیبا؛ آنچه در ادامه میخوانید، گزارش شهید آیتالله دکتر سید محمد بهشتی از فعالیتهای پنجساله خود در مرکز اسلامی و مسجد هامبورگ است که پس از بازگشت به ایران، به تاریخ ۲۲ خرداد ۱۳۴۹ در کانون علمی و تربیتی جهان اسلام به ایراد سخن پرداختهاند. کانون علمی و تربیتی جهان اسلام در ۱۳۴۶ ه.ش در اصفهان تأسیس و محل اولیه آن در خیابان آمادگاه بود که منشأ اثر بسیاری از اتفاقهای فرهنگی بعدی در اصفهان محسوب میشود.
در ۱۳۵۱ ساواک با ادامه فعالیت آن مخالفت کرد و عملا تعطیل شد.خلاصهای از سخنرانی شهید بهشتی در کانون جهان اسلام، در اسناد ساواک و شهربانی اصفهان درج شده است و گزارشگر، تعداد شرکتکنندگان در این سخنرانی را هفتهزار نفر ذکر میکند.متن کامل این سخنرانی در کتاب «من محمد حسینی بهشتی هستم»، انتشارات روزنه، صفحات 121 تا 144 درج شده است که در ادامه، بهعنوان یک سند ارزشمند تقدیم علاقهمندان و پژوهشگران میشود. میانتیترها از «اصفهان زیبا» است.
شهید بهشتی: تشکیل این مؤسسه و این کانون را به جوانان علاقهمند پرشور و نشاط مسلمانمان تبریک میگویم. نیاز مبرم جامعه ما به چنین واحدهای آموزنده و احیانا سازنده، بر همه شما روشن است. اعتراف میکنم که برای قشرهای مختلف جامعه ما واحدهای گوناگون تبلیغی، تعلیمی، تربیتی و سازنده اسلامی لازم داریم. اعتراف میکنم که همهجا نمیشود کانون تربیتی و تبلیغی جهان اسلام یا حسینیه ارشاد یا نظایر آنها را به وجود آورد و کار آنها را بهسرعت به سرتاسر کشور یا جامعهمان یا جامعه بزرگ اسلامیمان تعمیم داد.
اعتراف میکنم همین عالِم باایمان تلاشگری که در سطح یک دِه با مردم دِه بر روی گلیمهای مسجد مینشیند و برادرانه با آنها از همین اسلام سخن میگوید هم همکار و همراه و همهدف ماست. هرگز روا نمیدانم مرکز اسلامی هامبورگ یا مؤسسات نوبنیاد اسلامی در داخل جامعه ما، خود را از صف توده و جماعت مسلمان جدا کنند. شما اگر پیشرو هستید، پیشرو هم باید رابطهاش با دنبالهرو مخلوط باشد.
اگر ارتباط شما با جامعه شما به صورتی از صوَر بریده شود، دیگر شما گروه پیشرو این جامعه نیستید. به همین دلیل من و دوستانم در هامبورگ، در یک نقطه خارج از سرزمین اسلام، همواره میکوشیدیم پیوند معنوی و فرهنگی و تلاشگریمان را با همه مردم مسلمان تلاشگر دنیا محفوظ نگه داریم و میکوشیدیم این پیوند را همواره تقویت کنیم. نشانه این پیوند نیرومند، علاقههای خالص صمیمانه شما مردم مسلمان نسبت به کارمان است. اگر بخواهم بهعنوان «من» از این همه مهر و محبت دوستان در تهران و اصفهان تشکر کنم غلط است؛ چون این همه محبت نسبت به «من» نیست؛ نسبت به هدفی است که من خدمتگزار آن هدف هستم. اجازه بدهید محبت شما، احترام شما، کوشش شما برای بزرگداشتهای گوناگون که در این روزها در همین شهر زادگاه من به چشم میخورد را به حساب محمد بهشتی نگذارم؛ به حساب اسلامی واریز کنم که در دلوجان شما ریشه کرده است.
امیدوارم دوستانی که درون این کانون تلاش میکنند همواره به این اصل توجه داشته باشند تا بتوانیم به سودمندبودن کار و کوشش آنها در این واحد امیدوارتر باشیم و امیدوارم جامعه ما بهطور علمی و بهخصوص دوستان و برادران اهل علم من، جدابودن رنگ ظاهری این کانون یا احیانا آهنگ نو در شیوه تبلیغ و تحلیلی این کانون را نشانه جدایی این کانون از خودشان و کارشان نشمارند و هر کس در هر مقام کوشش کند این نوع کارهای زنده و نو و هماهنگ با نیازهای زمان و مکان را تقویت و تهییج کند، تا به خواست خداوند متعال بتوانیم پیشرفت سریعتر و مؤثرتری را در آینده نزدیک برای مشاهدات همهجانبه اسلامی مردم خودمان پیشبینی کنیم.
زمینههای سفر به هامبورگ
در اواخر سال ۱۳۴۳ خورشیدی، از طرف آقایان مراجع بزرگ و همچنین از طرف عدهای از دوستان با من صحبت شد که کار خود را در ایران رها کنم و به هامبورگ بروم. در آن موقع اشتغالات علمی و تحقیقی، آموزشی و اجتماعی اسلامی فراوانی بر عهده من گذارده شده بود و به آنها سرگرم بودم. با دریافت این پیشنهاد، احساس میکردم که اگر تهران را به عزم هامبورگ ترک بگویم، مسلما از میزان تلاش و کوشش مؤثر و سودمندی که در آن بودم دور میشوم. به کجا میروم؟ به هامبورگ. آیا آنجا هم میتواند میدان مشابهی چون تهران و سالهای خارج از تهران برای من باشد؟ در برابر علامت سؤال بزرگی قرار داشتم. بهراستی برایم روشن نبود.
خودتان میدانید رهاکردن یک میدان روشن کار و روآوردن به یک میدان مبهم، کار سادهای نیست. تصمیمگرفتن درباره این پیشنهاد برایم بسیار مشکل بود. مشکلتر اینکه قبل از هر چیز لازم بود بدانم با چه انگیزهای به سمت هامبورگ میروم. من هم انسانی هستم چون انسانهای دیگر؛ دارای خواستهای گوناگون. چهبسا وقتی با من صحبت میشد که به هامبورگ بروم فکر میکردم هامبورگ است و اروپاست و زندگی اروپا و امتیازات زندگی اروپا. ول کنیم این جامعه و این کشور را، برویم در گوشهای زندگی کنیم. ممکن بود چنین انگیزهای در من بیدار بشود؛ اما اگر من با چنین انگیزهای به هامبورگ میرفتم، آیا رفتن من رفتن یک نفر تلاشگر مسلمان بود؟ رفتن من، رفتن کسی بود که قدم در راه جهاد و تلاش میگذارد؟ یا رفتن کسی که از میدان تلاش بهسوی یک زندگی آسودهتر فرار میکند؟ این مطلب را بهخصوص برای دوستان اهل علم بازمیگویم و یا دوستان دیگری که کار دوستان اهل علم را کموبیش بر عهده دارند.
دوستان عزیز! تعلیم آیین مقدس اسلام به ما میگوید: «إِنَّمَا الأعْمَالُ بالنیات». به ما میگوید اخلاص در عمل، روح عمل و جان کار و تلاش است. ممکن است ما به کار نویی دست بزنیم یا ممکن است در همان میدانهای موروثی کار و کوشش تلاش کنیم؛ اما با چه نیتی؟ این سؤال اصلی است. من از اخلاص صد درصدِ مطلق سخن نمیگویم؛ چون اخلاصِ مطلق را برای خودم که زیادی میدانم. دوستان! هیچوقت ادعا نکردهام که صددرصد در کارهایم مخلص بودهام؛ ولی از اخلاص نسبی میتوان سخن گفت. تا چه حد من در این تلاش انگیزه الهی و معنوی داشتهام؟ سؤالی است. آزمایشهای گذشته زندگی شخصیام بهاضافه آنکه از تعلیم آیین مقدس اسلام میشناختم، یک قانون جاودانه قرآن را پیش چشم من گذارده بود: «والّذینَ جاهدوا فینا لَنَهدینَهُم سُبُلَنا وَإِنَّ اللهَ لَمَعَ المُحسنین» (عنکبوت ۲۹: آیه ۶۹). «آنها که در راه ما تلاش کنند، راههای خود را به آنان مینمایانیم و خدا با مردمی است که کار نیک میکنند.»
با همه ابهامهایی که ازنظر امکانات تلاش و عمل در هامبورگ وجود داشت، مطمئن بودم که اگر با خلوص نسبی قابلتوجهی بهسوی هامبورگ حرکت کنم، موفقیتهای قابلتوجهی در انتظار خواهد بود. علاوه بر این، مسئلهای که من چه جور فکر میکنم یکطرف مطلب بود. این کار شخصی نبود. لازم بود بدانم آن آقایان مراجع و آن دسته از دوستان که از من دعوت میکردند چه جور فکر میکردند. آیا آنها در این دعوت و در شروع جدید کار در هامبورگ تا چه اندازه اخلاص داشتند؟
ما همواره مراجع تقلید را احترام میگذاریم؛ اما میتوانیم در هر یک از کارهای آنها با چشم باز بنگریم. میتوانیم نسبت به کار آنها سؤال کنیم که آیا این مرجع بزرگ تقلید در این کار خودش تا چه اندازه خلوص دارد؟ بهخصوص که از شرایط اصلی مرجع تقلید مجاهده و تلاش توأم با خلوص نیت است. دوستان عزیز! بدون اینکه نام ببرم، باصراحت باید از روحیه پاک و دلپذیر و مؤثر این آقایان و همچنین آن دوستانی که در این راه همکاری میکردند، اینجا غیابا تشکر کنم؛ چون از این آقایان علمای بزرگ و آن دوستان عزیزی که در تمام این مدت پنج سال با ما همکاری داشتند؛ حتی یک بار سخنی و کاری دیده نشد که من استنباط کنم دلشان میخواهد اسمشان هم در کار مرکز اسلامی هامبورگ باشد. حتی اسمشان! بهطوریکه فکر میکنم امروز بر اکثر آقایان و خانمها پوشیده باشد که اصولا کدام یک از آقایان مراجع این دعوت را به عمل آوردند یا کدام گروه از دوستان بیشتر با ما همکاری داشتند.
من بهصراحت اعتراف میکنم که مقدار قابلتوجهی از موفقیتهایی که نصیب ما شد نتیجه این شیوه خداپسندانه این عالمان جلیل و آن دوستان باایمان باخلوص بود. این مطالبی که خیلی بهصورت عمومی بازگو میکنم از این نظر است که عقیده دارم هر چه شما برادران و خواهران عزیز به واقعیتهای موجود، بیپرده و ساده آشناتر بشوید، عرایض امشب من برای شما سودمندتر خواهد بود.
آغاز سفر
بههرحال، در اوایل فروردین سال ۱۳۴۴ هجری خورشیدی، از تهران از راه عراق، اردن، سوریه و لبنان به سمت هامبورگ رفتم. در ورود، اولین نکته بزرگی که دوستان هامبورگ با من در میان گذاشتند، مشکل ناتمامماندن ساختمان مسجد ما در هامبورگ بود. داد همه بلند بود. این مسجد مدتی بود که ناتمام مانده، در یک نقطه حساس شهر، در کنار یک دریاچه بزرگ؛ زیباترین منطقه طبیعی داخل شهر هامبورگ، محل عبور مسافران و توریستها و میگفتند ماهی چندبار باید ریشخند این مسافران و عابران را ببینیم و بشنویم. هربار از اینجا عبور میکنیم [میگویند] ها! این مسجد خرابه را اینجا میبینید؟ مسلمانان چند سال است این مسجد را شروع کردهاند بسازند، عرضه تمامکردنش را ندارند. در آن اواخر به علت بدهکاری بانکی که این وام را از آن گرفته بودند، حتی زمزمه به مزایده گذاشتن زمین و ساختمان مسجد را هم آغاز کرده بودند.
حقیقت اینکه، طرح این مسئله از سوی دوستان از چند جهت برای من ترسآور بود. یکی اینکه چطور ما گز نکرده، پاره کردهایم؟ چطور بدون اینکه بودجه کافی برای ساختن یک مسجد در خارج فراهم کرده باشیم به ساختن این مسجد در آنجا دست زدهایم؟ اگر در کشور خودمان از این کارها میکنیم، باز هم بد است؛ لااقل در جامعه خودمان است؛ اما بیرون از جامعه خودمان حق نداریم با همین سیستم خودمان، دیمی کار بکنیم؛ آن هم در یک جامعهای که تا بودجه کامل یک ساختمانی تأمین نشود، اصولا اجازه ساختمانش را نمیدهند و حالا به اعتبار احترامی که برای مسلمانان مقیم هامبورگ قائل شدند، گفتهاند همینقدر که چند تن از شما تعهد کنید ساختمان را بهموقع بسازید به شما اجازه میدهیم.
این صحبت دوستان از یک جهت دیگر هم برای من تأسفآور بود و آن اینکه من که وارد شدم نگفتند فلانی! ما در اینجا تلاشهای اسلامی مفید و مؤثر میخواهیم. نگفتند ما در اینجا فعالیتهای زنده اسلامی احتیاج داریم. غم آنها این بود که چون آبرویشان در آن محیط در معرض خطر است، حوصله دیدن آن ریشخندها را ندارند، دلشان میخواهد بنده هرچه زودتر مسجد را تمام کنم و بگویم خداحافظ!
ازنظر ساختمان، کوشش کردیم قبل از هر چیز این ساختمان نیمهتمام را که سفتکاریاش تمام شده بود، در و پنجرهای هم داشت، وسیله گرم کردن هم داشت، وسیله خیلی خیلی معمولی روشنایی (یعنی از این وسیلههای ما کمتر) هم داشت، از متروکبودن بیرون بیاوریم. یک هفته بعد از ورود من به هامبورگ، جشنی در منزل بهعنوان عید غدیر گرفتیم و در حدود صد نفر دعوت کردیم؛ چون منزل بیشتر گنجایش نداشت. این به جهت برنامه معارفه عمومی بود و ضمنا اعلام برنامه فعالیتهایی که ما در نظر داشتیم. به فاصله دو هفته، جلسات عاشورا شروع میشد. به دوستان اعلام کردیم از این به بعد جلسات بزرگ اعیاد و جشنها و سوگواریها در همین مسجد نیمهتمام برگزار خواهد شد. هر کس دلش میخواهد بیاید با ما در این ساختمان بتن آرمه لخت بنشیند، قدمش بر روی چشم!
جلسات تاسوعا و عاشورا را در سه شب در مسجد برگزار کردیم. به دوستان توصیه کرده بودم که لااقل در حدود دویست صندلی برای مسجد کرایه کنید که اینجا بگذاریم. دوستان میگفتند نه آقا! این خبرها نیست که شما خیال کردهاید. این جلسه عید هم که دیدید هشتاد نفر آمدند، خوب تازه بود، آمدند ببینند چه خبر است! اینجا اروپاست. این مردم مسلمانی که اینجا میبینی اصلا از شر شما آخوندها و کارهاتان فرار کردهاند آمدهاند اروپا. حالا شما ول کردید دومرتبه یقه اینها را چسبیدهاید میگویید بیایید مسجد! [خنده حضار]. گفتم خوب دوستان اینکه عیبی ندارد.
یک بار آزمایش میکنیم. درست است که کرایه صندلی قدری گران است و مثلا برای سه شب ما باید فقط در حدود دوهزار تومان کرایه صندلی میدادیم؛ اما این ضرر را تحمل بکنید و دعوت بکنید. اگر هم خیلی پرداخت آن برایتان سخت است، این مبلغ را بنده میپردازم. بالاخره دوستان جلسه را در همان روز که ما گفتیم تشکیل دادند و برخلاف انتظار آنها در شب اول عده قابلتوجهی، شاید حدود دویست نفر از آقایان و خانمها، شرکت کردند و برای شب دوم صندلی کمآمد و باز صندلی اضافه کردند و سخنرانیها و بحثهای عاشورا و تاسوعای آن سال زیربنای فکر اسلامی را که مرکز اسلامی هامبورگ باید نمایشگر آن فکر اسلامی باشد برای همه حاضران مشخص کرد.
معلوم شد مرکز اسلامی هامبورگ، نماینده اسلام بیپیرایه است و معلوم شد که اسلام بیپیرایه برای همین مردمی که از دست ما فرار کردهاند، کشش و جاذبه دارد. بهاینترتیب مسجد از متروکبودن در آمد.
سرعت بخشیدن به ساخت مسجد
جلسات عمومی ما در مسجد برگزار میشد؛ ولی جلسات عادی شبهای جمعه و فعالیتهای جاری در منزل بنده. کار بنده این بود؛ منزلی سه اتاق و نصف اجاره کرده بودم و از آن سه اتاق و نصف، یک اتاق و نصف در اختیار خانم و بچهها بود و دو اتاق در اختیار دفتر کار ما. برای اینکه خانمها و خواهران عزیز بدانند ما که بهعنوان عالم اسلامی سخن میگوییم قدر زحمات بانوانی را که تلاشگر هستند میدانیم، بر خودم لازم میدانم در این جلسه عمومی از صبر و شکیبایی همسرم که بهخصوص در آن دو سال و نیم اول در آن منزل کوچک با تحمل مشکلات موجود، مرا در کارم کمک کرد صمیمانه قدردانی و تشکر کنم.
تصمیم گرفتیم که هر چه زودتر قسمتی از مسجد را تمام کنیم و دفتر کار را به مسجد منتقل کنیم. معنی ندارد که یک مسجد در یک جا باشد و کارهای اسلامی و جاری در خانه بنده باشد. با صرف مبلغی در حدود سیصد و پنجاههزار مارک، یعنی حدود هفتصد هزار تومان، سه دفتر، یک کتابخانه، وضوخانه و قسمتهای ضروری را تعمیر کردیم و برای استفاده آماده و در سال ۱۳۴۵ محل کار را به مسجد منتقل کردیم. انتقال کار از خانه به مسجد واقعاً نقطه عطفی در تلاشهای ما بود؛ برای اینکه ما از این به بعد میتوانستیم عدهای را دائما به همکاری برای کارهایمان دعوت بکنیم.
برای اینکه مسئله ساختمان را هم خیلی از دوستان علاقهمندند بدانند به کجا کشیده، این قسمت را تمام کنم و عرض کنم که از آن به بعد ما به تکمیل تعمیرات خارجی مسجد پرداختیم؛ بهطوریکه دیگر نمای خارجی مسجد موجب ریشخند و نیشزدن عابران نباشد. با صرف مبلغی در حدود یکمیلیون مارک، قسمت خارجی مسجد را هم تا امسال تعمیر کردیم و تمام کردیم و بحمدالله اینک که من با شما سخن میگویم، نمای خارجی مسجد زیبا و آبرومند است و اتفاقا چون مسجد ما در خیابانی واقع شده است که به آلمانی به آن میگویند «شونه آوس زیشت»، یعنی منظره زیبا، دوستان همین روزهای اخیر نقل میکردند که فلانی، آلمانیها که از اینجا میآیند و میروند میگویند آهان! نگاه کن در این خیابانِ منظره زیبا، یک منظره زیبای دیگر هم افزوده شده است. بسیار جای تشکر و خوشبختی است و امیدوارم خدای متعال همه کسانی را که از نظر مالی در این کار سهیم بودهاند پاداش خیر عنایت کند.
از ساختمان مسجد در حدود یکپنجم تعمیرات داخلی گنبد و سالن سخنرانی مانده است؛ یعنی ما متأسفانه بعد از پنج سال هنوز هم در همین سالن تمامنشده سخنرانی اجتماع میکنیم و امیدوارم که با همت همه کسانی که به حفظ حیثیت اسلامی این مؤسسه در خارج و داخل علاقهمند هستند، بتوانیم هر چه زودتر این قسمت را هم، که با صرف مبلغی در حدود یکمیلیون و پانصدهزار تومان دیگر تکمیل خواهد شد، تمام کنیم.
آشنایی با شش گروه اسلامی هامبورگ
هنگامیکه من به هامبورگ وارد شدم، در خود هامبورگ شش واحد اسلامی وجود داشت: یک واحد، هیئت ساختمان مسجد ایرانی و مسجد اسلامی ایرانیان در هامبورگ که کار اساسیاش این بود که این ساختمان مسجد را به اتمام برساند. هیئتی بود ازنظر قانونی بهثبترسیده.
دوم، جمعیت اسلامیِ ایرانیان در هامبورگ که در سال ۱۳۳۵ با همت چند بازرگان و چند دانشجو به وجود آمده بود و با ورود مرحوم آقای محققی، رحمتالله علیه، مسئولیت کار آن به ایشان سپرده شده بود. در آن موقعها نامش جمعیت اسلامی هامبورگ بود؛ بدون کلمه ایرانیان. به دلایلی که خیلی بر من روشن نشد و نتوانستم خوب بشناسم، در سال ۱۳۴۲ مرحوم آقای محققی و دوستانشان تصمیم میگیرند این جمعیت را که تا آن موقع به ثبت نرسیده بود به ثبت برسانند و موقع بهثبترساندن، آن را بهعنوان جمعیت اسلامی ایرانیان در هامبورگ به ثبت رسانده بودند؛ یعنی یک ایرانیان هم به آن اضافه شده بود.
این کار ممکن بود ازنظر اینکه حیثت ایران و ایرانی را آنجا بالا ببرد مفید واقع میشد؛ اما به اصل کار و هدف این جمعیت متأسفانه ضربه اساسی زده بود. تا آن تاریخ گاهی برادران افغان و عراقی ما هم در برنامههای فارسی شرکت میکردند، از آن به بعد گفته بودند آقا، اینجا نوشته جمعیت اسلامی ایرانیان! دیگر ما چهکاره هستیم؟ مسلمانان آلمانی هم که کموبیش با این جمعیت در تماس بودند، از آن به بعد گفته بودند خوب آقا جمعیت اسلامی ایرانیان! بنابراین ما مسلمانان آلمانی باید برای خودمان یک فکری بکنیم.
پیشداوریهای غلط درباره ملیت و شیعه و سنیبودن
دوستان عزیز! با توجه به اینکه اسلام آیینی است که ملیت نمیشناسد، با توجه به اینکه اسلام به تعبیر این برادر عزیز ما که قبلا سخن گفت مرز و بومی ندارد و آیینی است متعلق به همه انسانها از سیاهوسفید و عرب و عجم و آسیایی و اروپایی و آفریقایی، نامگذاریهای ملی روی مؤسسات اسلامی کاری است برخلاف روح اسلام. به همین جهت پس از ورود به هامبورگ من تصمیم گرفتم این نقیصه را اصلاح کنم. خیلی زود اقدام کردم و با مشورت با دوستان نام «مرکز اسلامی هامبورگ» را برای خودمان انتخاب کردم؛ نامی که به ما میدان عمل خیلی وسیعتری میداد.مرکز اسلامی هامبورگ که جایش هامبورگ است؛ ولی میدان عملش هر جا بشود. اساسنامه را تغییر دادیم و بار دیگر ضمن تصویب اساسنامه نو اعلام کردیم که این مؤسسه ازاینپس مرکز اسلامی هامبورگ نام خواهد داشت و متعلق است به هر مسلمانِ فعال علاقهمند؛ خواه ایرانی، خواه غیرایرانی.
نهتنها در مورد مسئله ایرانیبودن و غیر ایرانیبودن، بلکه درباره مسئله شیعه و سنی هم همین روش لازم بود. من در تمام مجامع اسلامی که در این مدت در اروپا تشکیل شده و شرکت کردهام، کوشیدهام با سربلندی و افتخار اعلام کنم من یک مسلمان شیعی هستم؛ یعنی شیعه بودن خودم را با صراحت بگویم؛ اما همان وقت اعلام کنم مسلمان شیعی عضو جامعه بزرگ اسلام. نمیتوان زمزمههای حمایت از تشیع را با آهنگ ضداسلامیگری شنید و تحمل کرد. آیا در روزهایی که دشمنان اسلام با این تفرقهاندازیها، هستی ما را به خطر انداختهاند بازهم موقع آن است که ما مسئله تشیع و تسنن را بهصورت یک تضاد در داخل جامعه اسلامی مطرح کنیم؟ آیا هنوز آقایان علما و هنوز آقایان وعاظ عزیز ما و هنوز نویسندگان و گویندگان دیگر و هنوز شما توده مسلمان شیعی اجازه میدهید که به نام تشیع و تسنن، شما را از پیکر بزرگ جامعه اسلام جدا کنند؟ این به سود کیست؟ به سود تشیع؟ من و شما شیعه که هستیم؟ شیعه علی یا شیعه خودمان؟ اگر ما شیعه علی علیهالسلام، اگر ما شیعه امام صادق سلاماللهعلیه هستیم، این سخن آنهاست، این گفتار آنهاست، این شیوه عمل آنهاست.
کجا علی علیهالسلام در تمام مدت عمرش خودش را از دیگران بهعنوان شیعه و سنی جدا کرد؟ کجا امام صادق (ع) اجازه داد که تحت عنوان تشیع و تسنن در داخل جامعه اسلام تفرقهافکنی شود؟ بیشتر حملات علمی و انتقادی که از زمان علی علیهالسلام شروع شد و بهخصوص در زمان امام صادق سلاماللهعلیه اوج گرفت، متوجه کسانی بود که اصل اسلام را زیر پا میگذاشتند. معاویه را که علی علیهالسلام با او جنگید و تا امروز هم من با صراحت حتی در مجامع دینی او را به زشتی و انتقاد یاد میکنم، دشمن اسلام میشناسیم. اگر ما با معاویه و یزید و امثال او طرف هستیم و طرفیت اعلام میکنیم، نه به این جهت است که اینها سنی هستند، به این جهت است که اینها بازیگرانی هستند که خواستند از سنگر و منصب زمامداری اسلام سوءاستفاده کنند و در شکل «دینداری»، «دنیاداری» کنند.
به همین دلیل نام مرکز اسلامی هامبورگ، همه این پیشداوریهای غلط را از بین میبرد و به ما این امکان را میداد که با صراحت بگویم شیعه هستیم، با صراحت، نظر شیعه را حتی درباره خلافت بگوییم، با صراحت نظر شیعه را درباره اینکه فقه و تفسیر قرآن کریم را از کدام منبع باید گرفت بگوییم؛ اما این گفتنها موجب جدایی ما از دیگران نشود.
ادامه معرفی مراکز اسلامی هامبورگ
سوم، مؤسسهای که صدای جوان آن موقع در هامبورگ بود، جمعیتی بود به نام جمعیت اسلامی هامبورگ، به ثبت رسیده که بهوسیله یک آلمانیِ مسلمان که فعلا شیعه هم هست، به نام آقای عمر شوبر، با همکاری چند مسلمان غیرآلمانی به وجود آمده بود و به ثبت رسیده بود و در آن موقع که من وارد هامبورگ شدم، آقای عمر شوبر به برلین مسافرت کرده بود و یکی از دوستان ایرانی جمعیت را اداره میکرد و در حقیقت از این جمعیت چیزی جز نام و آدرس باقی نمانده بود.مؤسسه چهارم، باشگاه مسلمانان آلمانی Deutsche Muslim Liga که بهوسیله عدهای از مسلمانان آلمانی برای مسلمانان آلمانیزبان به وجود آمده بود و در حدود پنجاه نفر عضو پیوسته، وابسته و افتخاری داشت و مرکز آن در هامبورگ بود. در آن موقع کوششهایی هم که عبارت بود از تماس بیشتر با مسلمانان تازهوارد، بهخصوص برادران عرب و همچنین تشکیل جلسات سخنرانی در مواقع مختلف تاریخ داشت.
پنجمین مؤسسه روابط اسلامی، جایی بود که به همت یک جوان کارگر مسلمان آلمانی پرشور، در کنار دانشگاه هامبورگ، در یک خانه محقر ساده، با عنوان Das Hous des Islam، یعنی خانه اسلام، به وجود آمده بود. این جوان پرشور با یک جوان دانشجوی دیگر مسلمان آلمانی سعی کرده بود همکاری بعضی از دانشجویان مسلمان عرب، پاکستانی و ایرانی و همچنین ترک و عدهای از کارگران ترک را جذب بکند و یک خانه خیلی کوچک ساده را اجاره بکند و در آنجا نماز بخوانند، نماز جمعه بخوانند و دور هم جمع شوند. دو اتاق کوچک هم در بالا داشت که به کارگرها و دانشجوهای تازهوارد تا وقتی جایی برای خودشان تهیه کنند، اجاره میدادند.
مؤسسه ششم اسلامی که در هامبورگ بود، مسجدی است کوچک متعلق به فرقه احمدیها، قادیانیها. فرقه احمدیها فرقهای هستند که من به دوستان اهل علم توصیه میکنم آنها را با فرقه منحرف بهایی یکی نشمارند و در یک ردیف هم نشمارند. بهاییها امروز در اروپا صریحا میگویند ما مسلمان نیستیم و همانطور که اسلام بعد از مسیحیت آمد و دینی جدید است، بهاءالله هم بعد از محمد آمد، آنهم با دین جدید؛ ولی فرقه احمدی میگوید مردی به نام میرزاغلام احمد قادیانی پیغمبر است؛ به این معنا که از خدا الهام میگیرد، وحی بر او میشود، نظیر «وَ أوحی رَبُک إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذی مِنَ الجِبالِ بیوتاً» (سوره نحل: آیه ۶۸)؛ نظیر چنین وحیای. نظیر وحیای که به مادر موسی شد؛ منتها آموزنده و روشنگر. اما این میرزا غلام احمد دین جدیدی نیاورده و کتاب جدیدی هم نیاورده است. اینها اعلام میکنند آخرین دین، دین اسلام است و آخرین کتاب آسمانی، قرآن است و میرزا غلام احمد کسی است که از جانب خدا مأموریت یافت قرآن خالص و اسلام خالص را بر دنیا عرضه کند و بعد هم او را همان حضرت مهدی موعود میدانند و او را همان مسیح موعود میدانند.
البته اینها همهاش انحراف و اشتباه است. مهدی موعوددانستن، مسیح موعوددانستن، حتی گیرنده وحیگرفتن، مسائلی است که ازنظر ما رد میشود؛ اما اینکه آیا رد این مسائل آنها را از مسلمانبودن بیرون میبرد، جای سؤال است. در حدود مطالعات من، این گروه با این عقاید از مسلمانی بیرون نمیروند. نماز میگذارند چون ما، روزه میگیرند چون ما، زکات میپردازند مثل ما، به حج میروند مثل ما، خودشان را مقید اسلام و قرآن میدانند و شعار آنها قرآن کریم است و نشریات آنها هم روی قرآن کریم متمرکز است، اما انحرافهایی دارند. خیلی از فرقههای اسلامی هستند که مسلمان هستند، اما انحرافها دارند؛ این هم یکی از آن فرقههاست. این مؤسسه احمدیه با مسجد کوچکش که بیشتر بهعنوان مسجد پاکستانیها معروف است در سال ۱۳۲۸ در هامبورگ به وجود آمده و فعالیتهایی دارد؛ ازجمله اینکه در هرماه یک نشریه کوچک دارد به نام Der Islam در هشت صفحه معمولی مجلهای منتشر میشود.
برنامههای هفتگی و ماهانه مسجد هامبورگ
پس از بررسی این مؤسسات و این واحدها، مسئله قابلمطالعه برای من و دوستان این بود که خوب! حالا با بودن این واحدها ما آمدیم هامبورگ چهکار بکنیم؟ اگر قرار است که ما هم یک کاری بکنیم در کنار کارهای اینها، کار خوبی است، کار لازمی است؛ بهخصوص که ما بهعنوان مسلمان شیعه آنجا میرویم و مسلما باید شیعه مسلمان هم آنجا خودش را معرفی بکند؛ اما اگر بخواهیم به همین مقدار اکتفا بکنیم که ما هم یک واحد شیعی باشیم در کنار این واحدهای دیگر، با نیاز مبرمی که در داخل جامعه ما به فعالیتهای اسلامی است، آیا این کاری است روا یا ناروا؟
با مطالعات زیاد احساس شد که ما در صورتی میتوانیم به کار اسلامی خودمان در هامبورگ دلبسته باشیم که یک مرکز وسیع و فعال اسلامی در آنجا به وجود بیاوریم که شعاع عملش بسی وسیعتر از واحدهای موجود باشد و حتی در شکل دادن صحیح به کار این واحدها مؤثر واقع شود و این کاری بود بس بزرگ. کاری بود که من در درجه اول حتی میتوانستم شک کنم آیا شخصا، که در آن موقع تنها بودم، لیاقت این کار را دارم یا ندارم؟ باز این را بیشتر برای دوستان تلاشگر و دوستان اهل علم میگویم؛ بهصورت آزمایش به کارهایی دست زدیم.
برنامههایی به زبان فارسی برای خودمان تنظیم کردیم که این برنامهها در حال حاضر این است که شبهای جمعه در مسجد عدهای میآیند نماز جماعت میخوانیم، قرائت قرآن هست، تفسیر هست و بحث اسلامی به زبان فارسی؛ همچنین به مناسبت اعیاد و سوگواریها، در سالن بزرگ جلسه سخنرانی و بحث، جشنی و سوگواری به زبان فارسی برگزار میشود. برنامههایی هم به وجود آوردیم برای دیگران بهصورت عام؛ ازجمله سنت پرارزش نماز جمعه را زنده کردیم و ظهر جمعه تصمیم گرفتیم اگر پنج نفر هم هستیم، نماز جمعه بخوانیم. خطبههای نماز جمعه به زبان آلمانی بود تا برای همه قابلفهم باشد. برنامهای در عصرهای سهشنبه به زبان عربی شروع کردیم برای دوستان عرب دانشجو و بحث درباره مسائل اسلامی در یک حلقه کوچک دانشجویی به زبان عربی. در اولین سهشنبه هرماه برنامهای به زبان آلمانی برای دانشآموزان دبیرستانها و با شرکت فعال خود آنها، برای بحث درباره اسلام درست کردیم.
در سومین شنبه هرماه، برنامه عمومی اسلامی به زبان آلمانی به وجود آوردیم؛ بحث درباره اسلام برای عموم. جشنهای بزرگ اسلامی مثل عید فطر و عید قربان را با دعوت عمومی از مسلمانان با مراسم پرشکوهی در مسجد شروع کردیم و برنامه جلسات را از همان سال اول به چهار زبان عربی، آلمانی، فارسی، ترکی گذاشتیم، بهخصوص زبان ترکی که برای برادران ترک ما که اغلب کارگر بودند و از زبان آلمانی هم خوب استفاده نمیکردند لازم بود. جالب اینکه در چند نوبت خطبه به زبان ترکی را که ترجمه همان خطبه عربی به آلمانی بود، برادر مسلمان ما که امام ترکها در آنجا بود در همان مسجد ما ایراد میکرد و من هم با این برادر مسلمان امام ترک پس از نماز صمیمانه مصافحه میکردم تا همگان بدانند ما و آنها برادر مسلمان هستیم.
چاپ نشریه «صدای اسلام در اروپا»
خوب اینها برنامههای داخل مسجد و داخل هامبورگ بود؛ ولی کافی نبود. ما باید کوشش میکردیم تعالیم اسلام را بهصورت ساده، طی نشریات مفید به دیگران میشناساندیم. به این منظور نشریه فشرده کوتاهی با عنوان «صدای اسلام در اروپا» تهیه شد که جلد اول آن درباره اصول عقاید اسلامی است. خیلی ساده و مختصر در ۲۰ صفحه، به زبانهای فارسی، عربی، ترکی، آلمانی و انگلیسی این نشریه را تهیه کردیم و منتشر کردیم و هنوز هم منتشر میشود. شماره بعد درباره نماز بود که به زبان فارسی منتشرشده و به زبان آلمانی و عربی و انگلیسی هم تهیه شده و بهزودی ممکن است آلمانیاش را برای چاپ آماده کنیم.
معرفی حقیقت اسلام به آلمانیها
بازهم احتیاج داشتیم به ارتباط بیشتر بهخصوص با آلمانیها؛ چون ما یکی از رسالتهای اساسی خودمان را این میدانستیم که باید مردم اروپا را با حقیقت اسلام آشنا کرد. پیشداوریهای بسیار، ناروا و غلطی را که تبلیغات زیانبخش قرنهای گذشته در اذهان اروپاییان نسبت به اسلام به وجود آورده است را باید از بین برد. برای این منظور به کارهایی دست زدیم؛ ازجمله اینکه گروههایی از دانشآموزان دبیرستانها با معلمان تعلیمات دینیشان با اطلاع قبلی به مسجد میآمدند تا ما برای آنها درس اسلام بگوییم.
ملاحظه میکنید که دانشآموزان دبیرستان آلمانی با معلمشان که غالبا کشیش بود به مسجد میآمدند تا ما برای آنها درس اسلام بدهیم؛ چون یکی از مواد برنامهشان آشنایی با مذاهب دیگر و جهانبینیهای دیگر است. به این جهت، بچهها غالبا اصرار میکردند به آن آقای کشیش که دبیر و معلم آنها بود که ما شنیدهایم اینجا یک مسجد هست، یک امام مسلمان هم اینجا هست، آیا میشود بهجای اینکه از طریق دستدوم یعنی از شما ما اطلاعات درباره اسلام کسب کنیم، از شما خواهش کنیم برویم مسجد از منبع دستاول این اطلاعات را کسب کنیم؟ با این منطق هم باید معلم قانع شود و تسلیم.
گاهی هم خود آن معلمها شخصا شائق بودند. در سال گذشته ما از این گروهها دوازده گروه داشتیم. امسال در پنج ماه اول سال فقط در این پنج ماه اول، دوازده گروه داشتهایم و سیر تصاعدی عجیب دیدار این گروهها از مسجد و امکانی که برای ما به وجود میآورد تا بدون واسطه و رودررو نسل جوان اروپا را با اسلام آشنا کنیم، از امکانات بسیار چشمگیر و ارزنده کار و فعالیت یک واحد اسلامی در اروپاست.
علاوه بر دانشآموزان مدارس، اخیرا در کلیساها هم این نهضت به وجود آمده است. مردم آنجا ماهانه به کلیسا پول میدهند. از کلیسا هم توقع و انتظار دارند. آنها به کلیسا میگویند ما مکرر نام اسلام را شنیدهایم و میخواهیم بدانیم اسلام چیست. اطلاعاتی هم که شما به ما میدهید باز اطلاع دستدوم یا دست چندم است. آیا ممکن است از یک نفر مسلمان مطلعِ وارد دعوت کنید درباره اسلام برای ما سخنرانی کند؟ و کلیساها بخواهند یا نخواهند باید به این تقاضا پاسخ مثبت دهند. در همین سال کنونی، از من در چند کلیسا در هامبورگ و خارج هامبورگ برای سخنرانی دعوت شد و من به آنجا میرفتم.
جلسات گاهی از مردم سالخوردهتر بود؛ چهل سال به بالا. گاهی جلسات بیشتر متعلق به جوانان بود. بستگی داشت به نوع آن جمعیت. حتی در یکی از کلیساها انجمن بانوان آن کلیسا خواسته بود در چارچوب زن در اسلام اطلاعاتی از ما کسب کند و به این ترتیب قشرهای مختلف جامعه از راه کلیسا هم میتوانستند در معرض ارتباط مستقیم مرکز اسلامی هامبورگ قرار بگیرند. این فرصت بسیار ارزنده است. دامنهاش بسیار گسترده است؛ بهطوریکه اگر ما در آنجا افراد مجهز برای این تلاشها داشتیم، شاید حداقل در هرسال میتوانستیم صد تا دویست سخنرانی در شهرهای مختلف، مستقیما در داخل کلیساها و مؤسسات وابسته به کلیسا داشته باشیم.
ارتباط با مؤسسات شرقشناسی و دانشگاههای آلمان
علاوه بر این، من لازم میدیدم که سعی کنیم با مؤسسات شرقشناسی و اسلامشناسی دانشگاههای آلمان و منطقه آلمانیزبان اروپا ارتباط مستقیم داشته باشیم. ما دراینارتباط پیشقدم شدیم و نخستین موفقیت چشمگیر را باز امسال در هامبورگ داشتیم؛ به این معنا که آقای دکتر اشپولر که رئیس قسمت شرقشناسی دانشگاه هامبورگ است و از همان سال اول تا حالا با من در ارتباط بوده، امسال اطلاع داد که در درسی که خود من برای دانشجویان شرقشناسی میگویم به یک مطلبی رسیدیم که فکر میکنم اگر این درس را شما به جای من برای دانشجویان بگویید صحیحتر است، حق به حقدار رسیده است و آن بحثی است درباره شیوه تفسیر از نظر شیعه و سنی. من از این پیشنهاد استقبال کردم. در زمانی بود که بهراستی در زیر فشار کار خم شده بودم؛ اما مگر پیشنهاد، پیشنهادی بود که ما بتوانیم از آن بگذریم؟
آقای اشپولر با دانشیارها، با دانشجوها آمدند به مسجد و در آن ساعت به جای اینکه جلسه درس در اتاق و کلاس دانشگاه باشد، در مسجد تشکیل شد. آن بحث را من ایراد کردم. حدود دو ساعت بحث و سؤالات طول کشید و بسیار برای آنها مفید تلقی شد. این برخورد خوب سبب شد که پس از چند هفته باز ایشان اطلاع داد که در بحثهایمان به بحث «تقیّه» از نظر اسلام و از نظر شیعه رسیدهایم. آیا میتوانیم از شما خواهش کنیم که آن درس را هم شما بگویید؟ باز از این پیشنهاد استقبال کردم و بار دوم این کلاس با استادش و دانشیاران مربوط به مسجد آمدند. امیدوارم که این پیوند و ارتباط به این صورت و به صورتهای دیگر استمرار پیدا کند؛ چون دوستان مطالعهگر میدانند که از طریق شرقشناسان مغرض یا حداقل بیخبر و ناآگاه چه ضربههای اساسی بر اسلام وارد آمده است.
بحثهای متقابل و مناظرات با ادیان
یک کار دیگر مرکز اسلامی هامبورگ شرکت در بحثهای متقابل است. منظور از بحثهای متقابل این است که در کلیساها و در مجامع دیگر گاهی دعوت میکنند از یک عالم مسیحی و یک عالم کلیمی و یک عالم اسلامی و میگویند شما نظر اسلام، مسیحیت و یهودیت را درباره فلان مسئله بگویید تا ما نظر این سه مذهب را درباره این موضوع بشنویم و مقایسه کنیم. از فرصتهای بسیار حساس است. اتفاقا چندی قبل، حدود شاید سه ماه قبل، در کیل که شهری است در حدود ۹۰ کیلومتری هامبورگ و دانشگاه بزرگی دارد، چنین جلسهای از طرف کلیسا تشکیل شده بود و دعوت کردند. در این جلسه یک عالم یهودی آلمانی جوان که متولد آلمان بود و در کار خودش بسیار زبردست بود شرکت کرده بود، یک عالم مسیحی و از بنده هم دعوت کرده بودند.
دوستان عزیز! در این برخوردها به قدری موقعیت حساس است که کمترین نقطه ضعف از طرف یک عالم اسلامی، به قیمت خیلی گرانی تمام میشود. سخنم امشب یک مقداری ستایشگری دارد، یک مقداری هم «من» و «من» دارد. فکر کنم که چه بسا در تمام سخنرانیهای دیگرم، در همه سخنرانیها کسی این اندازه کلمه «من» از من نشنیده؛ اما امشب سؤال میکنند «تو» در هامبورگ چه کار کردهای؟ ناچارم بگویم من چه کردهام. امشب این توفیق الهی را سپاس میگذارم و باز این را برای خطیر بودن این مسئولیت به دوستان اهل علم عرض میکنم که وقتی ما از جلسه بیرون آمدیم، جوانان مسلمان مختلفی که در آن جلسه شرکت کرده بودند گفتند فلانی! به تو بگوییم امشب ما یک سر و گردن بالاتر از دیگران از جلسه بیرون آمدیم.
یک خانم یهودی که تنها یهودی بود که در آن جلسه بهعنوان مستمع شرکت داشت، به خانم مسلمانی که همراه همسرش در آن جلسه آمده بود گفته بود امشب در بحث یک حریف زبردست مسلمان شرکت دارد؛ نمیشود درباره یهودیت آنطور که بایدوشاید چیزی گفت که گُل بکند. این گفتهها اثر عمیق میگذارد؛ بهخصوص در جوانان خودمان. در سطح بالاتر این مطلب، اخیرا در شهر وین پایتخت اتریش یک سخنرانی داشتم در برابر اسقف بزرگ اتریش، آقای کاردینال دکتر کونیگ.
کاردینال کونیگ اسقف بزرگ وین است و اسقف بزرگ اتریش و رئیس کلیسای کاتولیک اتریش هم هست. ایشان به دعوت یک مؤسسه اتریشی و یک مؤسسه اسلامی از جوانان خودمان، قرار بود تحت عنوان «مناسبات اسلام و مسیحیت» سخنرانی بکنند. در این برنامه در نظر گرفته شده بود که یک عالم اسلامی هم شرکت بکند. دوستان اتریش نامهای نوشتند به هامبورگ و از من دعوت کردند. این دعوت را پذیرفتم. جلسه سخنرانی مفصلی در تالار سخنرانی بزرگ دانشگاه وین با شرکت عدهای از اساتید دانشگاه و مخصوصا عدهای از تئوریکها و فقهای مسیحیت برگزار شد. در این جلسه، بحث حساسی در پیش بود و آن نظر اسلام درباره مسیحیت و مسیحیان بود.
دوستان عزیز! در این جلسه ما با چند کشش و مغناطیس متضاد روبهرو بودیم. عدهای از جوانان مسلمان که در جلسه شرکت داشتند انتظار داشتند و خواهان آن بودند که ما، رک و صریح و بیپرده، موضعگیری اسلام را در برابر مسیحیت بیان بکنیم. عدهای از جوانان مسیحی، به خصوص در قشر دانشجوی اتریشی باز همین انتظار را داشتند. عدهای از مسیحیان محافظهکار انتظار داشتند که ما در آن شب تا آنجا که میشود از مسیحیت تعریف و تمجید کنیم. خود آقای کاردینال و همپالگیهایش انتظار داشتند که مقدار زیادی تعارفات لازمه نثار آنها بکنیم و موضع آنها را در جامعه مسیحیت محکمتر کنیم. دوستانی که اهل سخنگفتن هستند میدانند که وقتی آدم با انتظارات متضاد روبهروست چقدر سخن گفتن مشکل است.
رفقای عزیز! دوستان تلاشگر! آن شب مثل خیلی از شبها و روزهای دیگر، یک اصل در این برخورد حساس توانست راه راست را پیش پای من بگشاید و آن اصولیبودن بود. آن شب من در آغاز سخن گفتم، من اعلام میکنم که با کمال خوشبختی در این جلسه شرکت کردم و اعلام میکنم که این برخوردهای دوستانه را میان مسلمانان و مسیحیان لازم میشمرم و حتی مفید میدانم؛ اما به یک شرط؛ بهشرط اصولیبودن، بهشرط صراحت توأم با رفاقت و ادب. آغاز سخنرانیام این بود که آقای دکتر کاردینال کونیگ!
آقایان و خانمها! اگر قرار است من امشب نظر واقعی اسلام را درباره مسیحیت و مسیحیان بیان کنم باید با کمال صراحت بگویم که اسلام و قرآن دو نوع مسیحیت میشناسد: مسیحیت اصل، یعنی آنچه عیسی (ع) به استناد وحی الهی برای ما آورد و مسیحیت تحریفشده؛ یعنی آنچه در طول قرون تحت تأثیر افکار ضدمسیحی رشد یافته و امروز از طرف کلیساها بهعنوان مسیحیت معرفی میشود.
این جمله بر کسانی که خواستار مجامله و تعریف و خوشامدگویی و مزاحگویی بودند خیلی سنگین آمد. در روح جوانان خودمان و مخصوصا جوانان مسیحی که خواستار این بودند که واقعا اسلام چیز دیگری است غیر از این مکتب کلیسا یا همان است و اسمش فرق میکند، بسیار زیبا افتاد و مؤثر بود. نتیجه نهایی این بود که من بار دیگر آزمودم که برای ما در راه تلاشهایمان یک راه بیشتر باز نیست: پایبندبودن به اصول و نترسیدن و هراسنداشتن از هر عکسالعمل دیگر. به این ترتیب ما در این نشستهای مختلف لازم میدیدیم با مسیحیت در تماس باشیم.
در عالیترین سطحی که تاکنون توانستهایم با دستگاههای تبلیغی مسیحیت روبهرو شویم، کاری است که در سال گذشته در ماه مارس، یعنی در حوالی اسفند سال ۱۳۴۷ در ژنو داشتیم. شورای عالی جهانی کلیساها از چند نفر دانشمند مسلمان و از چند نفر دانشمند مسیحی دعوت کرده بود تا درباره سه موضوع حساس بحث کنند. یکی از این بحثهای حساس که از طرف اسلام بر عهده من گذاشته شده بود، «سندیت قرآن» بود که در مقابل آن یک کشیش مسیحی لبنانی که استاد دانشگاه لبنان هم بود درباره «سندیت عهدین»، بهخصوص انجیل صحبت میکردم.
دوستان عزیز! در این برخورد موفقیت شایانی داشتیم که من در سخنرانی یکیدو ماه بعد در هامبورگ اعلام کردم و گفتم، بار دیگر در یک برخورد در سطح بسیار بالا، من این حقیقت را دریافتم که تا ما حقیقت اسلام را در این محافل و در این ملاقاتها و بحثها و گفتوگوها برملا نسازیم، تا آن چهره تابناک اسلامی را که پیغمبر پاک و بزرگوار اسلام، حضرت محمد (ص) [صلوات حضار] که از قرآن کریم که وحی کلام خداست و در سیره و سنت پاکش جلوهگر ساخت به دیگران نشان ندهیم، نباید انتظار موفقیتهای شایسته داشته باشیم.
خوشبختانه بحث آن روز درباره اصالت قرآن مستند و متکی به دلایل کافی و تاریخی آنچنان در بین این دانشمندان گوناگون از خودمان و دیگران اثر گذاشت که پس از پایان بحث، تو گویی سؤالات اصلی برای همه حاضران حل شده بود. اینها را بازگو میکنم تا باز دوستان عزیز به اهمیت نقشی که یک مرکز اسلامی در خارج میتواند داشته باشد آگاهتر شوند.
رابطه گرم با دانشجویان مسلمان مقیم اروپا؛ کفه سنگین ترازو دوستان! اینها کارهایی بود که ما در سطح اسلام برای غیر مسلمانان میکردیم؛ ولی از آغاز کار، من در رسالت مرکز اسلامی هامبورگ یک نقطه برجسته دیگر پیش چشمم قرار داشت که آن را بر همه کارهای دیگر مقدم میشمردم؛ اما راه وصول به آن نقطه را بسیار مشکل و دشوار مییافتم و آن دانشجویان مسلمان مقیم اروپا بودند که در دانشگاههای آنجا درس میخواندند.
با عرض تأسف رابطه دانشجویان مسلمان با مؤسسه اسلامی هامبورگ در موقعی که بنده وارد شدم عملا قطع بود. دانشجویان در راهی بودند و این مؤسسه هم در راهی دیگر. دلایل این کار زیاد بود؛ یکی از دلایلش این بود که دانشجویان میگفتند ما حاضریم اسلام را از زبان و قلم کسانی بشناسیم که در راه تحققبخشیدن به اسلام از خودشان فداکاری، جهاد و تلاشی نشان دهند. آنها این را صریحا میگویند؛ الآن هم میگویند. من این را باز هم برای خودم و دوستان اهل علم و هم برای دوستان دیگری که در جلسه هستند و به خصوص دانشجویان میگویم.
دوستان! دانشجویان، پوستکنده یک کلمه میگویند و آن این است: برای ما یک عالم دینی که کار اصلیاش گفتن و نوشتن باشد نمیتواند نمونه آموزنده مؤثری از اسلام باشد. ما یک عالم دینی، یک گوینده و نویسنده اسلامی میخواهیم که قبل از آنکه اسلام در سخنش و در نوشتنش جلوهگر شود، در کار و عملش
جلوهگر باشد. دوستان اهل علم میدانند که ما در برابر این خواست مشروع آنها و سخن مشروع آنها جوابی جز تسلیم نداریم. حرفی میزنند حسابی. آنها میگویند عالم بدون عمل، مثل درخت بیبَر است. حرف حسابی!
خوب منِ ناقابل چطور توانستم به آنها بگویم که من یک عالم باعمل هستم؟ من که خودم در خود نقصها سراغ دارم، من که خودم در خود کمبودها سراغ دارم، واقعا برایم سخت بود قدم جلو بگذارم و بگویم دوستان دانشجو! اگر شما سراغ چنین راهنمای اسلامی را میگیرید، بنده اینجا در خدمتتان هستم. ما قرار گذاشتیم با این دوستان دانشجو بهصورت دوستی و رفاقت ارتباطی بیپرده شروع کنیم. واقعا این دانشجویان که میدانند در من عیبی هست بگویند فلانی! این کار تو گناه بود، عیب بود، خطا بود، طفرهرفتن بود. پوستکنده بتوانند از من و کار من انتقاد کنند.
برادران و خواهران عزیز! تنها از بین بردن همین حجاب و پرده مصنوعی، یعنی تنها به وجود آوردن این زمینه که دانشجو بتواند پوستکنده از یک عالم دینی انتقاد کند، سبب شد که رابطه میان ما و دانشجویان خودمان از سردی به گرمی درآید. تا آنجا که امروز به شکر الهی در چهارده شهر دانشجویی آلمان و اتریش، چهارده انجمن اسلامی دانشجویی فارسیزبان که در آن جوانان مسلمانی که از سخنرانیها و نشریات و برنامههای فارسی استفاده میکنند، خواه ایرانی، خواه افغان، خواه عراقی، خواه پاکستانی، شرکت دارند و خوشبختانه امروز در این چهارده شهر فکر ما اصلا آسوده شده است.
هر دانشجوی تازهواردی را که میخواهد به این دانشگاهها برود، قبل از هر چیز به آن انجمن معرفی میکنیم. انجمن موجود مثل یک کانون گرم اسلامی پرمحبت، فرد تازهوارد را در آغوش میگیرد، جذب میکند، کارهایش را روبهراه میکند، به او کمک میکند، برایش دانشگاه ثبتنام میکند، اتاق برایش تهیه میکند، درس برایش میگوید، راهنماییاش میکند، بعد هم میگوید برادر! اگر علاقه دینی هم داری، یک سلسله جلسات اسلامی هم داریم؛ اگر دلت میخواهد بیا. جلسات اسلامی را هم طوری پرجاذبه کرده است که دانشجو دفعه اول که رفت، دفعه دوم دیگر دلش نمیآید نرود…
به شرط اینکه دوستان مطلب را در همین حد بشناسند و در ارزیابی آن مبالغه و افراط نکنند، باید عرض کنم که تنها این خدمت مرکز اسلامی هامبورگ در اروپا را در طی این پنج سال، در کفهای سنگینتر در برابر تمام فعالیتهای دیگری که در سخن امشب برشمردم قرار میدهم و امیدوارم این دانشجویان و این انجمنهای اسلامی دانشجویی قدرت سازندگی و خلاق خودش را لااقل برای نگهداشت ایمان و روحیهی اسلامی جوانان، پسران و دخترانی که از کشور ما و کشورهای اسلامی دیگر به اروپا برای تحصیل میروند ایفا کند. من به همگان توصیه میکنم که اگر فرزندان شما عازم تحصیل در منطقه آلمان جوان اروپا، یعنی در آلمان و اتریش و قسمتی از سوئیس هستند، قبل از هر چیز یا آدرس مرکز اسلامی هامبورگ یا آدرس انجمن اسلامی یکی از این چهارده شهر را به آنها بدهید که در اول ورود به دام کسانی نیفتند که در اروپا برای جوانان ما دام شهوترانی و هوسبازی گستردهاند و از این راه تهماندهی ایمان آنها را به تاراج و یغما میبرند.
موقعیت کلی اسلام در اروپا
دوستان! سخن امشبم کمی طول کشید. امیدوارم ملالآور نبوده باشد. در راه که میآمدم نوشتهای از یکی از دوستان به دستم دادند، در آن نوشته این بود که انتظار ما این است که تو در بحث امشب مقداری درباره وضع کلی اسلام در اروپا برای ما بگویی، حقیقت این است که من به این خواستهی دوستان واقف هستم و میدانم دوستان علاقمندند مطالبی وسیعتر و کلیتر درباره موقعیت اسلام در اروپا بشنوند.
اتفاقاً اخیراً برنامه سوم تلویزیون آلمان، برنامهای را تحت عنوان زندگی مسلمانان در آلمان تهیه میکرد. به ما مراجعه کرد، از ما همکاری خواست، من به آنها گفتم با شما همکاری میکنیم و اجازه میدهیم که از کارهای ما در مسجد فیلمبرداری کنید، به شرط اینکه این فیلم بعد از آنکه برای نشان دادن در تلویزیون آماده میشود، از اول تا آخرش از زیر نظر ما بگذرد. یک خورده اول پذیرفتن این شرط برایشان مشکل بود، ولی من خیلی قاطع بهشان گفتم در غیر این صورت از همکاری معذور هستم. بالاخره این شرط را پذیرفتند و این فیلم که گویای قسمتی از وضع اسلام و مسلمانها در آلمان هست، قرار بود در همین هفته گذشته نشان داده شود.
باز برای اینکه دوستان بدانند چقدر ما باید در آن سنگرها مراقب باشیم عرض میکنم که در آن جلسه آخری که این فیلم نیمساعته را قرار بود از برابر نظر ما بگذرانند و مطالب و محتوایش را هم بگویند تا ما گوش کنیم، فقط در آن جلسه، یازده اشتباه که بعضی از آنها اشتباههای حساس بود در توضیحات گوینده فیلم وجود داشت که فیالمجلس اصلاح شد.
ما بخواهیم یا نخواهیم درباره اسلام فیلمهایی نشان میدهند؛ بخواهیم یا نخواهیم درباره اسلام کتابهایی مینویسند؛ این وظیفه ماست که قدم جلو بگذاریم و جلوی اشتباهات را بگیریم. به هر حال در این زمینه مطالب خیلی زیادی هست، اما با موضوع سخن امشب که فعالیتهای پنج ساله مرکز اسلامی هامبورگ بود، آن هم در این یک جا و حدود دو سه ساعت لازم میدیدم از موضوع خارج نشوم و به موضوع مورد علاقه دوستان در یک سخنرانی مستقل بپردازم.
از خدای متعال مسئلت دارم به ما توفیق دهد این واحد اسلامی را در اروپا همچنان در مسیر پاک و پرنشاط نگه داریم و امیدوارم این واحد اسلامی از حمایت بیدریغ همه کسانی که به چنین تلاشها و کوششهایی علاقمندند برخوردار باشد. امیدوارم به خصوص از میان دوستان اهل علم، افراد با استعداد خودشان را برای شرکت در ایفای این رسالت آماده کنند که تجربه ما نشان داده است در تمام کوششهای نوی اسلامی بالاترین کمبود، کمبود انسانی و افرادی است که برای ایفای این رسالتها آماده باشند و بار دیگر سلام فراوان من بر همه شما برادران و خواهران عزیز.
این جمله را یادآوری کنم که من نمیدانم آیا در برنامه کانون سؤال بعد از سخنرانی معمول هست یا نه، ولی از آنجا که ما در هامبورگ و حتی در تهران در حسینیه ارشاد، لازم میدانستیم احیاناً به سؤالاتی که دوستان دارند پاسخ بدهیم، من در اینجا آماده هستم چند دقیقهای بایستم و اگر سؤال قابل توجهی دوستان دارند مطرح کنند تا پاسخ دهم.[1]
[1] متأسفانه پرسشها و پاسخها در نوار موجود نبود.