ایستاده لبخند می‌زنند!

چشمم که به تابلوی کوچک سفید کوچه و عکس شهید روی آن می‌افتد، میخکوب می‌شوم. چهره‌ نوجوان روی آن سیاه‌وسفید است و لبخند آرامی روی لب دارد. انگار این لبخند، برخلاف همه‌ غم‌ها، به امیدی دیگر اشاره دارد. از صبح فکرها در ذهنم می‌چرخند: قرار است پای میز مذاکره بروند، اما شهدای فلسطین روزبه‌روز افزوده می‌شوند.

تاریخ انتشار: 13:11 - چهارشنبه 1404/01/27
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه
ایستاده لبخند می‌زنند!

به گزارش اصفهان زیبا؛ چشمم که به تابلوی کوچک سفید کوچه و عکس شهید روی آن می‌افتد، میخکوب می‌شوم. چهره‌ نوجوان روی آن سیاه‌وسفید است و لبخند آرامی روی لب دارد. انگار این لبخند، برخلاف همه‌ غم‌ها، به امیدی دیگر اشاره دارد.

از صبح فکرها در ذهنم می‌چرخند: قرار است پای میز مذاکره بروند، اما شهدای فلسطین روزبه‌روز افزوده می‌شوند. رژیم جنایت‌کار علاوه‌بر قطع رساندن تجهیزات پزشکی، برای چندمین‌بار زیرساخت‌های بهداشتی و بیمارستان المعدانی غزه را بمباران می‌کند و ما بهت‌زده این اخبار را دنبال می‌کنیم.

به لبنان فکر می‌کنم، به غزه، به فلسطینی که دیگر کوچه‌ای ندارد یا حتی دیواری که مثل ما عکس شهدای عزیزشان را روی آن نصب کنند. توی کوچه می‌پیچم. زنگ آیفون خانه نوساز را می‌زنم؛ طبقه دوم. وارد می‌شوم، از پله‌ها بالا می‌روم و وارد سالن می‌شوم. سلام و احوالپرسی و تبریک سال نو می‌گویم.

پیرزن و پیرمرد تکیده‌تر از قبل به نظر می‌رسند؛ پیرمرد روی مبل نشسته، مثل مجسمه‌ای با چشمان بسته. دیگر حتی تار مویی روی سرش نیست.

پیرزن با چین‌وچروک‌های بیشتر روی صورتش به من لبخندی آرام می‌زند؛ اما به نظر می‌رسد لبخندش عمق دردی را پنهان کرده است.

او به عکس روی میز خیره مانده است. به قاب عکس نگاه می‌کنم؛ شهیدی که کنار هم‌رزمانش توی سنگر شانه‌به‌شانه هم نشسته‌اند. نان خشک و سبزی می‌خورند و رو به دوربین لبخند می‌زنند.

پیرزن دستمال کاغذی را به دست می‌گیرد تا اشک‌هایش را پاک کند؛ بعد با صدایی لرزان می‌گوید: «مادر، غم اولاد آدم رو پیر می‌کنه.»
ساکت می‌نشینم؛ اما وقتی حرف می‌زنم، صدایم آرام‌تر از همیشه است: «این غم نیست مادر. داروی شفابخشه که تا الان شما رو سر پا نگه داشته. خودتون نمی‌دونید.»

بعد از شنیدن درد‌دل‌هایشان خداحافظی می‌کنم و از خانه بیرون می‌آیم؛ اما ذهنم هنوز درگیر شهدای فلسطینی است؛ کودکان و زنان؛ جوانانی که هیچ نشانی از آن‌ها نماند. یاد قاب‌عکس شهید و دست‌های پیرزن می‌افتم.

لبخند شهید میان قاب، با همه سادگی‌اش، حالا در ذهنم زنده‌تر از هر عکس دیگری به نظر می‌رسد. فکرم به خیابان‌های فلسطین می‌رود؛ به آن دیوارهای فروریخته؛ به آن زمین‌های سوخته؛ به خون‌های بی‌گناه؛ بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ؟ با خودم می‌گویم شاید هیچ‌وقت تصویری از شهیدانشان باقی نماند؛ اما اگر لبخند شهیدان بتواند این‌چنین قدرت داشته باشد، چه نیازی به قاب‌عکس است؟ آن لبخندها، در چشمان کسانی که هنوز ایستاده‌اند، باقی می‌مانند.

به کوچه برمی‌گردم، نگاهم به تابلوی کوچک سردر کوچه است. انگار تابلوی سفید و عکس شهید دوباره می‌خواهند حرفی بزنند؛ فقط نگاه می‌کنم و این بار می‌دانم که هر لبخند، امیدی است که زنده خواهد ماند. هر لبخند، امیدی است که زنده خواهد ماند.

برچسب‌های خبر
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

پنج + 2 =