
در تقویم روزها، گاهی تاریخ با خون نوشته میشود و در جنگ ۱۲ روزه، صفحهای از این تاریخ با نام دانشآموزان شهید ورق خورد. کودکانی که هنوز مشق شبشان تمام نشده بود، هنوز زنگ تفریح را با خنده آغاز میکردند، هنوز رویای بزرگ شدن در دل داشتند…

در تقویم روزها، گاهی تاریخ با خون نوشته میشود و در جنگ ۱۲ روزه، صفحهای از این تاریخ با نام دانشآموزان شهید ورق خورد. کودکانی که هنوز مشق شبشان تمام نشده بود، هنوز زنگ تفریح را با خنده آغاز میکردند، هنوز رویای بزرگ شدن در دل داشتند… اما گلوله، صبر نمیکند.

در اتاقی ساده، با دیوارهایی سفید و سکوتی سنگین، دختری نشسته است؛ زخمی از جنگ، اما ایستاده بر قله ایمان.

در دل خیابان عباسآباد، جایی که امروز تنها درختی سرو از گذشتهای پرشور باقی مانده، روزگاری خانهای بود که سنگر بینام ایمان شد. خانهای که پیش از آن، نماد نفوذ فرهنگی بیگانه بود، اما پس از انقلاب، به نقطه آغاز تربیت نسل مقاومت بدل شد.

عشق در جانش رخنه کرده بود که ایمان از چشمهایش میبارید. حیای نگاهش پر از آرامش بود، پر از امیدواری… درد را باید تسکین میداد… درد را باید قرار میداد…!

در روزگاری که جنگ، سایهاش را بر جان و دل مردم ایران گسترده بود، زنانی بودند که بیادعا، بیتوقع و با تمام وجود پا به میدان خدمت گذاشتند.

در میان هزاران برگ از تاریخ دفاع مقدس، هنوز هم صفحاتی هستند که کمتر ورق خوردهاند؛ صفحاتی تلخ، پر از درد، اما سرشار از حقیقت. کتاب «آبشت» یکی از همین برگهای کمتر دیدهشده است؛ روایتی جسورانه و بیپرده از آنچه در اردوگاههای اسارت بر آزادگان ایرانی گذشت.

در قلب اصفهان، جایی هست که نامش با خاطره، ایمان و ایثار گره خورده؛ محلهای قدیمی به نام دردشت. کوچهپسکوچههایش هنوز بوی روزهای انقلاب را میدهند و دیوارهایش خاطره شبهای بمباران را در خود دارند.

آرام نشسته. نه بغض دارد، نه فریاد. صدایش اما لایهلایه است؛ ترکیبی از دلتنگی و افتخار، وقتی از پدر میگوید، از نبودنهایش، از ذوق شاعری و شعرهای آیینیاش، از حساسیتش به درس و مدرسه بچهها، از آن شبهای بیخبری در حرم امام رضا(ع)، گویی دارد از قهرمانی حرف میزند که در خانه قافیه میچید و در میدان جنگ استراتژی مینوشت.

کتاب «قمر بانو» حاصل قلم مشترک فضلالله صابری (صابر) و رضا اعظمیان جزی، اثری است که از دل خاطرات و روایتهای ناب دوران دفاع مقدس زاده شده است.

فقط شش ماه از جنگ گذشته بود که «قمر یزدانی» معروف به «حَج قمر» سور و سات یک نانوایی را در شهر گز راه انداخت و تنورش را فقط و فقط برای بچه رزمندهها گرم کرد.

«سرو در قاب»؛ عنوان نمایشگاهی است که این روزها در حوزه هنری اصفهان چراغش روشن است و در سه گالری آن، «مرتضی اکبری»؛ عکاس جنگ اصفهانی، پرترههایی از مادران شهدا را که در سالهای بعد از جنگ در قاب دوربینش جای گرفته، به نمایش گذاشته است.