
آبانماه ۱۳۶۱، یکی از مهمترین و پرحادثهترین فصلهای تقویم دفاع مقدس ملت ایران است؛ ماهی که با آرامش نسبی در خطوط مقدم آغاز شد، اما با آغاز عملیات گسترده «محرم» به نقطه عطفی در تاریخ جنگ تحمیلی تبدیل شد.

در میدان امام اصفهان، جایی که تاریخ همیشه نفس میکشد، سیزده آبان و همزمان با روز دانشآموز، بزرگترین روزنامه دیواری کشور رونمایی شد.

در روزهایی که خاطرهنویسی و روایتهای شخصی بیش از پیش جای خود را در ادبیات معاصر باز کردهاند، برخی چهرهها هستند که نه فقط با قلم، بلکه با زیست خود، تاریخ را زنده نگه میدارند.

در تقویم روزها، گاهی تاریخ با خون نوشته میشود و در جنگ ۱۲ روزه، صفحهای از این تاریخ با نام دانشآموزان شهید ورق خورد. کودکانی که هنوز مشق شبشان تمام نشده بود، هنوز زنگ تفریح را با خنده آغاز میکردند، هنوز رویای بزرگ شدن در دل داشتند…

در تقویم روزها، گاهی تاریخ با خون نوشته میشود و در جنگ ۱۲ روزه، صفحهای از این تاریخ با نام دانشآموزان شهید ورق خورد. کودکانی که هنوز مشق شبشان تمام نشده بود، هنوز زنگ تفریح را با خنده آغاز میکردند، هنوز رویای بزرگ شدن در دل داشتند… اما گلوله، صبر نمیکند.

در اتاقی ساده، با دیوارهایی سفید و سکوتی سنگین، دختری نشسته است؛ زخمی از جنگ، اما ایستاده بر قله ایمان.

در دل خیابان عباسآباد، جایی که امروز تنها درختی سرو از گذشتهای پرشور باقی مانده، روزگاری خانهای بود که سنگر بینام ایمان شد. خانهای که پیش از آن، نماد نفوذ فرهنگی بیگانه بود، اما پس از انقلاب، به نقطه آغاز تربیت نسل مقاومت بدل شد.

عشق در جانش رخنه کرده بود که ایمان از چشمهایش میبارید. حیای نگاهش پر از آرامش بود، پر از امیدواری… درد را باید تسکین میداد… درد را باید قرار میداد…!

در روزگاری که جنگ، سایهاش را بر جان و دل مردم ایران گسترده بود، زنانی بودند که بیادعا، بیتوقع و با تمام وجود پا به میدان خدمت گذاشتند.

در میان هزاران برگ از تاریخ دفاع مقدس، هنوز هم صفحاتی هستند که کمتر ورق خوردهاند؛ صفحاتی تلخ، پر از درد، اما سرشار از حقیقت. کتاب «آبشت» یکی از همین برگهای کمتر دیدهشده است؛ روایتی جسورانه و بیپرده از آنچه در اردوگاههای اسارت بر آزادگان ایرانی گذشت.

در قلب اصفهان، جایی هست که نامش با خاطره، ایمان و ایثار گره خورده؛ محلهای قدیمی به نام دردشت. کوچهپسکوچههایش هنوز بوی روزهای انقلاب را میدهند و دیوارهایش خاطره شبهای بمباران را در خود دارند.

آرام نشسته. نه بغض دارد، نه فریاد. صدایش اما لایهلایه است؛ ترکیبی از دلتنگی و افتخار، وقتی از پدر میگوید، از نبودنهایش، از ذوق شاعری و شعرهای آیینیاش، از حساسیتش به درس و مدرسه بچهها، از آن شبهای بیخبری در حرم امام رضا(ع)، گویی دارد از قهرمانی حرف میزند که در خانه قافیه میچید و در میدان جنگ استراتژی مینوشت.