
آیین امضای تفاهمنامه همکاری برگزاری پنجمین جشنواره شعر ملی کودک ایران، میان شهرداری شاهینشهر و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ایران با حضور جمعی از مسئولان فرهنگی، شهری و استانی برگزار شد.

قصههایش تمامی ندارد. جملهای میگویم؛ حتی کلمهای، سرریز خاطرهای میشود و زمان و مکان به طرزی غریب در محضرش بیمعنی. نقلها دارد که بگوید؛ از تجربه پذیرش اولین مسئولیتهای اجتماعی به یمن فعالیت در رسد پیشاهنگی تا کشف لذت انجام اولین کمک داوطلبانه در 14سالگی در زلزله گناباد و نخستین مسافرت مستقل عمرش. از آمدن «پابهپای زایندهرود» که اولبار هوایش در نوجوانی طوری افتاد توی سرش تا موتورسیکلت پدر را بردارد و تکوتنها بزند به دل جاده، فقط برای اینکه بفهمد گاوخونی کجاست؟ و اولین جرقههای دلسپردن به کتاب با الکساندر دوما و سهتفنگدارش تا پناهبردن به کتابخانه فرهنگ در ضلع جنوبغربی مدرسه چهارباغ در دهه 40 و زندگی در هوای صمد بهرنگی و علیاشرف درویشیان و بعدها چشیدن طعم کتابداری روستایی.







سال 1381 انجمن دوستداران ادبیات کودک و نوجوان در اصفهان شروع به فعالیت کرد. هدف اصلی انجمن، ترویج کتاب و کتابخوانی بین کودکان و بزرگسالان بود. دفتر مرکزی انجمن در خیابان فرایبورگ قرار داشت؛ اما چون هیئت امنا و اعضای اصلی انجمن رسالت خود را در مناطق محروم اصفهان میدیدند، تصمیم گرفتند در چند نقطه از اصفهان شعبهای دایر کنند و اعضایشان را برای تدریس و تسهیلگری به این مناطق بفرستند (خدمات کاملا بهصورت رایگان). حصه و ملکشهر (بخش مربوط به مهاجران افغانستانی) دو شعبه این انجمن هستند.







درودیوار خانه را به نام و نشان بزرگان ادبیات و به کام کودکان نقش زدهاند. توران میرهادی، جبار باغچهبان، مهدی آذریزدی، فرهاد حسنزاده، هوشنگ مرادی کرمانی و … همه از توی تصاویرشان لبخند بر لب ما را نظاره میکنند شاید با این باور که خاطره خوب روزهای کودکی و کتاب اینجا جانی دوباره بگیرد.برخلاف روزهای شلوغ و پرجنبوجوش خبری از بچهها نیست و بهحکم کرونا حالا یک سالی میشود که کودکانهترین خانه خیابان فرایبورگ رنگ سکوت و انتظار برای هیاهوی دوباره گرفته. این خانه اما برای نهضتخانم قریشینژاد همان جایی است که بود و هرچند مدتی است با شیوع کرونا فعالیتها مثل قبل ادامه ندارد اما سالهاست چشمان زندگیاش با برق نگاه بچهها سو گرفته است.







اوایل ورودم به دانشگاه بود. پر از شور و هیجان بودم و دنبال فعالیتهای مدنی و اجتماعی، اما این شور و هیجان خیلی دوامی نداشت. من ورودی سال 87 بودم و نیمسال دوم درسخواندنم به وقایع 88 و برخوردهای بعد از آن گذشت. اتفاقاتی که هنوز بعد از یازده سال، وقوعشان در من زنده است. آن روزها پر از سرخوردگی بودم. هیچ کاری به نظرم سرانجامی نداشت. انجام هر کار گروهی و تشکیلاتی به نظرم مسخره میآمد و دیگران هم بهتر از من نبودند، اما امیدوارتر چرا. یکی از دوستانم با همین امیدواری بیشتری که داشت، چندنفرمان را صدا زد که کاری برای مناطق محروم بکنیم.







سال 80 بود که در پارک همقرار شدیم. آن سال به همراه خانمها قریشی نژاد، عقیلی و میرخلف کنار هم نشستیم و به این فکر کردیم که طرح انجمنی با موضوع ادبیات کودکان و نوجوانان را بریزیم. هیچ وقت آن روز را فراموش نمیکنم که در کنار هلهله رود به کار با بچهها فکر میکردم. چه ذوقی داشتم از اینکه حالا میتوانم با بچهها بخوانم، بنویسم و کار کنم… انگار یک زندگی دوباره پیدا کرده بودم.







بیشترین استفادهای که ما از تقویمهای در دسترسمان میکنیم، این است که بگردیم و روزهای تعطیلی را که در طول آن سال وجود دارند، بشماریم. نهایتش گاهگاهی هم دور تاریخهای مهم خط میکشیم تا یادمان نرود در فلان روز امتحان داریم، فلان تاریخ تولد دوستمان است و در آخر آن هفته قرار است به مسافرت برویم. چیزی که دراینبین از دستمان در میرود مناسبتهای کوچک و بزرگ ایرانی و جهانی است، مناسبتهایی که حتی ممکن است تلویزیون و دیگر رسانهها هم یادشان برود درباره آن صحبت کنند؛ مثلا میدانستید که 18 تیر روز ملی ادبیات کودکونوجوان است؟