میدانستید که روزگاری اصفهان خانه شهروندان پرتعدادی از ملل مختلف بوده؟ مثلا ساعتسازهای سوئیسی پشت نقشجهان زندگی و کار میکردند و پرتغالیها و اسپانیاییها جلفا را زیاد دوست داشتند و فرانسویها و روسهای زیادی بودند که خانهشان در جوار خانه پدرها و مادرهایمان بوده؟ میدانستید که روزگاری زنان خاندان سلطنتی در اصفهان چنان در سوارکاری و شکار متبحر بودهاند که هوش از سر سفرای خارجی ساکن در اصفهان میبردند؟! میدانستید روزگاری میشد از ایوان عالیقاپو نه تنها سراسر شهر بلکه ییلاقهای حومه اصفهان را هم دید؟! همه این دانستنیها و خیلی بیشتر در متن سفرنامههایی است که خارجیها درباره اصفهان نوشتهاند و وقتی مثلا کتاب «اصفهان از دید سیاحان خارجی» را به قلم فیروز اشراقی بخوانید، حقایق و تصاویری از این شهر میبینید که نفستان بند میآید و حتی ممکن است جیغ بزنید و سر به بیابان بگذارید!
اصفهان با ۳۶۵ برج
اصفهان دو بخش است؛ یهودیه (تقریبا خیابان چی و در دشت و جویبارها فعلی) و شهرستان (شرق اصفهان که پل معروف و باستانی شهرستان را هم دارد) و میان آنها دو میل فاصله است. چون قرطبه و الزهرا در اندلس؛ این تصویری است که ابن حوقل بغدادی از اصفهان ترسیم کرد؛ آن هم حدود هزار و هشتاد سال پیش! سوغات این سیاح و جغرافیدان معروف عرب، کتابی است به نام «صوره الارض» است برای جهانیان. سوغاتی که ما به نام المسالک و الممالک میشناسیش. اصفهان نواحی باصفا و روستاهای زیبا دارد و کسی که از راه فارس به نزدیک شهر برسد و به گردنه سرفراز بالا رود، دو بخش شهر با روستاهای متصل بر آنها که در صفا و خرمی کمنظیر است در نظر او نمایان میگردد و چشم از تماشا خسته نمیشود. گویند اسکندر آنگاه که حصار شهرستان میساخت، ۳۶۵ برج برای هر ضیعهای (زمین و ملک زراعتی) یک برج، بنا کرد تا به هنگام آشوب در آن متحصن شوند و موقع محاصره و غلبه اشرار پناهگاهی برای مردم باشد، زیرا نواحی اصفهان در روزگار قدیم با ترک و دیلم، هممرز بود.
آبوخاک رؤیایی اصفهان
اصفهان دارای هوای صاف و سالم و خالی از حشرات است، بدن مردگان در خاک آنجا نمیپوسد و بوی گوشت در آن شهر تغییر نمیکند. هر گاه دیگ غذا پس از یک ماه پختوپز به همان حال بماند، تغییری در آن روی نمیدهد. در اصفهان چنانچه شخصی برای منظور خاصی زمین را حفر کند، ممکن است به قبری برخورد نماید که هزاران سال بر آن گذشته باشد اجساد مرده در آنجا به همان وضع اول باقی مانده و تغییر نکرده است. خاک اصفهان بهترین خاک روی زمین است. در اصفهان سیب مدت هفت سالتر و تازه میماند. در آنجا گندم برعکس سایر نقاط دچار شپشخوردگی نمیشود؛ این روایت خارقالعاده را هم ابودلف، شاعری خوشقریحه اهل جنوب عربستان بود که نود سال زندگی کرد و مدام به سفر بود. در اصفهان هم همنشین صاحببنعباد شده بود. روایتهای او از اصفهان بیش از یک هزاره پیش حسابی حسرتبرانگیز است و یادمان میآورد که این کهنشهر چطور بود و حالا چطور شده است.
راویان قدرتمند نیکوترین شهر پارسی
یکی از مشهورترین راویان اصفهان، ناصرخسرو قبادیانی است؛ دانشمند و سخنوری متولد خراسان که تا چهلودوسالگی به زندگی عادی و مناصب مختلف مشغول بود، اما راه سفر و فرزانگی را در پیش میگیرد. اقامت بیستروزه او در اصفهان رهاورد ارزشمندی برای اصفهان داشت؛ روایتی که کهن است اما کهنه نمیشود. «شهری است بر هامون نهاده، آب و هوایی خوش دارد و هر کجا ده گز چاه فرو برند آبی سرد خوش بیرون میآید.» این معروفترین روایت ناصرخسرو است که احتمالا خیلی شنیدهاید. در جایی دیگر هم میگوید: «من در همه زمین پارسیگویان شهری نیکوتر و جامعتر و آبادانتر از اصفهان ندیدم» و ادامه میدهد: «گفتند اگر گندم و جو و دیگر حبوب بیست سال بنهند، تباه نشود. و بعضی گفتند پیشازاینکه بارو نبود هوای شهر خوشتر از این بود و چون بارو ساختند، متغیر شد.» نکته مهم فارغ از اینکه آیا واقعا همه این روایتها دقیق و درست بوده یا نه، نکته جالب این است که مردم اصفهان آن روزگار مهارت معرفی و توصیف عاشقانه از شهرشان را داشتهاند و چنان تصویر ایدئالی از اصفهان به گردشگران میدادند که روایتهای آنان هم رنگین و جذاب میشدند. آیا ما هنوز این همه عرق نسبت به اصفهان داریم؟! آیا بلدیم روایتهای عاشقانه از اصفهان ارائه دهیم؟ یا به عکس شده است؟!