آنها همین جا در محوطه سبز بیمارستان غذا میپزند و شام و ناهار میخورند و همین جا هم میخوابند؛ بدون اینکه در این گرمای داغ و سوزان سقف و سرپناهی بالای سرشان باشد یا جایی که با خیالی آسوده چند دقیقهای را خستگی به در کنند و لحظهای چشم روی چشم بگذارند. بیمارستان اقامتگاه ندارد. آنها توان رفتن به هتل و مسافرخانه یا اجاره خانهای موقتی را هم ندارند و در این شهر غریب و درندشت هیچ دوست و آشنایی هم ندارند که برای هفته یا ماههای پی در پی میزبان آنها باشد. «بیمارستانخوابها» اجازه چادر زدن در محوطه بیمارستان را ندارند، اما از اواخر شب تا اوایل صبح، موقعی که هنوز آفتاب به میان آسمان نیامده و بیمارستان خلوت است، حیاط و محوطه روباز میشود خوابگاه آنها. آفتاب که طلوع کرد، اما رختخواب و پتو و بالش را جمع میکنند و هل میدهند توی صندوقعقب ماشین، تا شاید صبح اول وقت، موقعی که شهر از خواب بیدار شد و زندگی جریان یافت، لابهلای شلوغیها و قیل و قال ماشینهایی که از بیخ گوششان رد میشوند، کسی شاهد آوارگی و دربهدری و رنج مضاعف آنها نباشد؛ اضطراب و نگرانی که با شیوع کرونا و شروع پذیرش بیماران مبتلا به کووید 19 در بیمارستان «الزهرا» چند برابر شده: «به خاطر کرونا اجازه دیدن همسرم را ندارم.» این جمله را دختر 24 ساله شهرستانی میگوید که همراه با خانوادهاش، روی چمنها روبهروی در ورودی اورژانس بیمارستان اتراق کرده است. 45 روز است که حیاط بیمارستان خانه او و خانوادهاش شده است: «همسرم تصادف کرده و بیش از یک ماه است که هوشیاری ندارد. او اکنون در بخش مراقبتهای ویژه بستری است.» غم دنیا مینشیند توی چشمهای دختر و بغض راه گلویش را میگیرد: «جواب درست و حسابی بهمان نمیدهند. نمیگویند وضعیت همسرم چطور است. قبلا گاهی اجازه میدادند برای چند لحظه کوتاه، به دیدنش بروم یا از پشت شیشه نگاهش کنم، اما از چند روز پیش که بیماران کرونایی اینجا بستری میشوند، اصلا اجازه ورود نمیدهند. میگویند خطرناک است؛ درحالیکه قبلا گفته بودند اینجا بیمار کرونایی پذیرش نمیکنیم. خودمان هم از این وضعیت خسته شدهایم، نمیدانیم تا کی این این اوضاع ادامه خواهد داشت.» او میگوید فاصله شهرستانی که در آن زندگی میکنند تا اصفهان یک ساعت است، اما به خاطر اینکه ممکن است بیمارش نیاز به کاری داشته باشد، شبانهروز در بیمارستان به همراه پدر و مادر یا خانواده همسرش میماند. کمی آنطرفتر زیر شاخههای معلق و نازک و بیجان درخت توت، مردی جوان زیراندازی یکنفره انداخته و مشغول نوشیدن چای است. میگوید کارگر است و یک هفتهای است که «بیمارستانخواب» شده: «اصالتا پاکستانی هستم، اما کرج زندگی میکنم. هفت روز پیش، مادرم به خاطر کرونا در بیمارستان بستری شد. کسی را به غیر از من ندارد. من هم یک هفتهای است که توی بیمارستان هستم. میگویند حال مساعدی ندارد و درگیری شدیدی پیدا کرده است.» مرد جوان میگوید یک هفته است غذای گرم و درستوحسابی نخورده و با چیپس و بیسکویت شکمش را سیر کرده است؛ مثل خیلی از همراهان دیگری که کار و بارشان را به ناچار رها کردهاند و اینجا در برق آفتاب منتظر بهبود بیمارشان هستند.
مگر میآیند تفریح؟
همراهان معمولا خانوادگی در بیمارستان حضور پیدا میکنند؛ این موضوع را یکی از نگهبانان بیمارستان میگوید: «مگر قرار است بروند تفریح که ششهفتنفره میآیند اینجا. هم باعث شلوغی و هرجومرج میشوند و هم خودشان اذیت میشوند؛ بهخصوص الان که کرونا وضعیت بدی را رقم زده است. بیمارستان بسیار شلوغ است و تقریبا ظرفیت همه تختها رو به اتمام. ماندن در محیط بیمارستان خطرناک است، اما همراهان بیماران اصرار دارند که خانوادگی در محوطه حضور پیدا کنند.» زندگی زیر سقف آسمان و چشمانتظار شفایافتن بیمار آسان نیست. مرد جوانی که کنار پدر و برادران دیگرش نشسته و مشغول کشیدن قلیان در محوطه بیمارستان است، میگوید که یک ماهی است که مجبور شده در بیمارستان ساکن شود: «شبها من و یکی از برادرانم در ماشین میخوابیم. پدر و برادر دیگرم همینجا روی چمنها. اجازه نمیدهند چادر بزنیم. وقتی بیمارستان به این بزرگی و با تجیهزات کامل ساختهاند که بیماران از شهرهای مختلف در آن بستری میشوند، چرا اقامتگاهی برای همراهان در نظر نگرفتهاند؟ سرویس بهداشتی در محوطه نیست و باید برویم داخل بیمارستان، آن هم در این شرایط کرونایی. در همان دستشویی هم مجبوریم حمام کنیم و لباسهایمان را بشوییم!» او که مادرش مبتلا به سرطان است، میگوید: «خواهرم کنار مادرم است. ما هم اینجاییم، چون دلمان آرام نمیگیرد. البته ممکن است چیزی هم لازم داشته باشند و ما باید برایشان تهیه کنیم. لابد هزینه همراهی او هم خیلی زیاد میشود.» زن دیگری هم که مسافر ایذه است، میگوید حدود یک هفته است که برای مداوای خواهرش که ناراحتی کلیوی دارد، اینجاست: «کروناست و به خاطر همین شبها ترجیح میدهم نمازخانه نروم، چون شلوغ میشود. همین جا روی چمنها میخوابم. چه کار کنم؟ چارهای ندارم. اصفهان غریب هستم و دوست و آشنایی ندارم. از طرف دیگر نمیتوانم خواهرم را رها کنم به امان خدا، اینجا باید دارو برایش بگیریم یا کارهای دیگرش را انجام دهم. ولی شبها از ترس خوابم نمیبرد؛ البته محوطه شلوغ است، ولی احساس ناامنی میکنم و تا خود صبح چشم روی چشم نمیگذارم.» راننده آژانسی که سالهاست در این حوالی کار میکند هم میگوید پل عابر از بیمارستان به آن سمت خیابان نیست و همین هم شده که تعداد تصادفات در این نقطه شهر افزایش یابد. روی نیمکتی زیر ساخته درخت نشسته. ماسکش را داده پایین و سیگار میکشد. میگوید: «سالهاست که همراهان بیمار که توانایی اجاره خانه یا رفتن به مسافرخانه و هتل را ندارند، میآیند اینجا و تا تکلیف مریضشان معلوم نشود همین جا میمانند. ساعت شش یا هفت صبح محوطه پر از همراهانی است که شب را اینجا یا داخل ماشینشان به سر کردهاند. بیچارهها سرگردانند. بعضیهایشان روزها میروند مسافرکشی یا کارگری. همه درآمدشان را باید خرج درمان بیمارشان کنند. کاش حداقل یک سالن یا اقامتگاه رایگانی همین حوالی برایشان میساختند.»
آبی برای آشامیدن نیست
چند کیلومتر آن طرفتر از بیمارستان «الزهرا»، پشت درهای بسته بیمارستان «چمران»، تنها مرکز تخصصی قلب اصفهان هم اوضاع همراهان بیمار همین است؛ بیمارانی که حتی اجازه ورود به داخل محوطه بیمارستان را هم نیافتهاند و در فضای سبز روبهروی بیمارستان زیر تیغ برّان آفتاب به انتظار نشستهاند. خورشید میانه آسمان به تماشا ایستاده و گرما امان همراهان بیمار را بریده است. روبهروی در جای سوزنانداختن نیست و جمعیت یله داده به هم. چهار مرد جوان که خبر مرگ پدرشان را شنیدهاند، روی خاک داغ چهارزانو زدهاند و همدیگر را بغل کردهاند. صدای شیون و گریهشان محوطه را پر کرده است. خیلیها به تماشای آنها ایستادهاند و با گفتن جملاتی کوتاه سعی در تسلی خاطرشان دارند. بقیه زنها و مردها، اما منتظر تعیینتکلیف بیمار خود هستند. زن جوانی که میگوید از شنبه گذشته تا الان در محوطه بیرون از بیمارستان ساکن شده است. میگوید به همراه برادرش از «لردگان آمده.» ظرفهای کثیف را با شرشر آبی که برای تر کردن چمنها باز شده، میشوید و میگوید: «پدرم بستری است. دو روز پیش جراحی کرده و سهشنبه هم دوباره عمل دارد.» او میگوید شبها چادر میزنند و همین جا در پارک روبهروی بیمارستان میخوابند: «خیلیها همین کار را میکنند. بیمارستان اجازه ماندن یک همراه در کنار بیمار را بیشتر نمیدهد. البته اصفهان فامیل داریم، اما در این وضعیت کرونایی نمیتوان چندین روز خانه آنها ماند.» مرد میانسال دیگری که مادرش بستری است نیز میگوید که هیچ جایی برای اقامت همراهان بیمار حوالی بیمارستان وجود ندارد و خیلیها بهناچار در پارک یا خیابان چادر میزنند و میخوابند.» او ادامه میدهد: «اینجا آبی برای آشامیدن نیست و مجبوریم آب معدنی بخریم و ظرفها را هم زیر شیر آبی که برای آبیاری چمنهاست میشوییم. هستند آدمهایی که سوئیت به همراهان بیمار کرایه میدهند، اما هزینه اقامت بالاست. هزینههای درمان به قدری زیاد است که دیگر ترجیح میدهیم همین جا زیر ظل آفتاب بخوابیم و کرایه خانه ندهیم.»