به گزارش اصفهان زیبا؛ اسم روستای درهبید را از چند سال پیش شنیده بودم، اسمی که تنها با یک تکجمله و دقایقی از مستند روایت فتح شهید آوینی برایم یادآوری میشد. تکجمله این بود که اگر میخواهید رمز پایداری اسلام را درک کنید، به درهبید بیایید. افتتاحیه اکرانهای مردمی جشنواره مقاومت در استان اصفهان، ما را راهی این روستا کرد تا ببینیم آنچه سید مرتضی سه دهه پیش گفته بود.
از مرکز اصفهان تا خود روستا، چیزی نزدیک به یک ساعت و نیم مسیر بود. انتظارم بود در مسجدی از روستا، یک برنامه محلی تدارک دیده شده باشد و چندتایی خانواده شهید و مسئولان محلی هم بیایند برای سخنرانی و تمام. با ردکردن آخرین پیچ مانده به روستا، انتظار اولیه کامل محو شد. مسیر رسیدن به مسجد با بنر و بیلبورد و پرچم بزرگ ایران، آذینبندی شده بود. حضور نیروهای نظامی و انتظامی برای کنترل تردد هم گویای چیزی بیشتر از انتظار اولیه بود. زیپ کاپشن را بالا کشیدیم و با رفقا به راه افتادیم به سمت محل برگزاری برنامه. اتوبوسی با بنر، کاروان فرهنگ و هنر نظرم را جلب کرد. در اطلاعیهها خوانده بودم که برای تردد علاقهمندان از اصفهان، تدارک وسیله حملونقل دیدهشده، اما این بنر برایم تأملبرانگیز بود.
به مسجد که رسیدیم، حجم جمعیت جلبتوجه میکرد. چند قدم مانده به ورودی مسجد، موکبی کوچک و خودمانی احداث شده بود و از حاضران با آش دوغ داغ پذیرایی میشد. لباس بسیجی بر تنهای موسپید بسیار جالبتوجه بود. سپیدمویی رد شد و دوستی با اشاره به او گفت: حاجی 40 سال است بسیجی است و کارت فعال دارد. آمد سمت من و گفت: خاک پای هرچه بسیجی است هستم. بفرمایید مهمان ما؛ کمی استراحت کنید در منزل. صفایی داشت لهجه و لبخندش.وارد مسجد شدیم. چهرههای آشنای شهر اصفهان بیانگر این بود که همه آمده بودند و آخری ما بودیم. درباره ماجرای اتوبوس فرهنگوهنر پرسیدم، گفتند: بخش زیادی از هنرمندان و پیشکسوتان شهر از ظهر آمده بودند؛ از جهانبخش سلطانی تا مهران هادی، از علیرضا بدری تا حمید مرادی؛ مجری و بازیگر، کارگردان و فیلمساز؛ همه آمده بودند به روستای درهبید.
مسجد پس از نماز داشت شلوغتر میشد. دمنوش نعنا هم پذیرایی ویژه میان جلسه بود. دیدم لنز دوربین عکاس و فیلمبرداران جلسه، زیاد روی یک نفر فوکوس شده. نگاهی انداختم. چهرهاش بسیار یادآور کسی بود. دقت کردم و اشاره رفیقم، مهر تأیید زد. گویی حاج قاسم آمده بود. نشد خودداری کنیم و رفتیم سراغش برای یک سلامعلیک و عکس یادگاری با کسی که شبیه او بود. اهالی دیدند عکس گرفتیم، گفتند: به او میگوییم حاجقاسم درهبید.
مراسم با مارش رزمنوازان سپاه آغاز شد. خبری از صندلی چرمی و سالن لوکس نبود. شاید تمام جمعیت روستا آمده و نشسته بر زمین، بیننده برنامه بودند. مجری آمد و همان ابتدا گفت: من سه دقیقه بیشتر وقت کلام ندارم. خوشم آمد که سین برنامه برای حرافی و سخنرانی چیده نشده. مجری از آن چیزی گفت که در پنج ساعت قبلش توی روستای درهبید بر او گذشته بود. روایتی را گفت برای خودم تازه و بدیع. دهه شصت، جنگ؛ روستایی که 100 مرد داشت و هر 100 مرد عازم جبهه شدند. روستا به ظاهر مرد و آقابالاسر نداشت؛ اما درهبید به دستزنان اداره شد. چندین ماه این ماجرا برقرار بود. پشت لباس خاکیهایشان نوشته بودند: درهبید. از آن 100 بزرگمرد، 28 نفرشان با یک عنوان اضافی قبل از اسمشان برگشتند: شهید.
میانه برنامه استاندار اصفهان هم وارد مراسم شد. با ورود مسئولان محلی همراه با استاندار، منتظر سلسله سخنرانیهای طولانی شدم؛ اما خود استاندار که شاید ویژهترین مقام سیاسی در جلسه بود، کمتر از پنج دقیقه سخن پیرامون لزوم بهرهگیری از هنر برای انتقال مفاهیم و قصههای قهرمانان، دوری از تفرقه و همافزایی تمام ظرفیتها توسط مدیران برای خدمت به مردم گفت و نشست. محمد کاسبی از بستر بیماری برای این برنامه پیغام تصویری فرستاده بود. یک تجلیل خودمانی و جذاب از هنرمندان حاضر در برنامه به سبک متفاوت نیز برگزار شد.
مراسم طولانی و خستهکننده طی نشد. پایان مراسم نیز، اولین اکران مردمی انجام شد، اکران مستند آورتین که با موضوع حاج قاسم در شرق کشور بود. اهالی با شوق به تماشا نشسته بودند. پایانبخش این برنامه با حال خوب، توزیع شام پختشده توسط اهالی بود که بین تمام اهل روستا توزیع شد.
آنجا قصه موج میزد، قصههایی که روایت داشت، قهرمانان داشت و فوجفوج امید بود و امید. در توصیف آنچه بود، میشود از شعر مرحوم محمدعلی بهمنی عطف گرفت که سرایید: اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است.