از عمر من بردار و بر عمر امام بیفزای!

خاطره‌ای از شهید علی اکبر اژه‌ای معلم دینی دبیرستان دخترانه بهشت‌آیین

در پایان دست به دعا برداشتند و گفتند: «خدایا از عمر ناقابل من بردار و بر عمر امام بیفزای». در این حال همه بچه‌ها با صدای بلند و شدت علاقه نسبت به امام و با همان چشمان گریان گفتند: «آمین». از گفتن این جمله همه، حتی خود شهید اژه‌ای، خنده‌شان گرفته بود

تاریخ انتشار: 14:56 - شنبه 1403/12/25
مدت زمان مطالعه: 3 دقیقه
خاطره‌ای از شهید علی اکبر اژه‌ای معلم دینی دبیرستان دخترانه بهشت‌آیین

به گزارش اصفهان زیبا؛ «یادنامه یکصدمین سال تأسیس دبیرستان بهشت‌آیین»، در سال 1380، توسط اداره کل آموزش و پرورش استان اصفهان در 408 صفحه منتشر شده است و در آن به تاریخچه تأسیس، گردآوری خاطرات معلمان و دانش آموختگان و همچنین لیستی ناقص از اسامی معلمان و دانش آموختگان دبیرستان پرداخته شده است.

مدرسه بهشت آیین نخستین دبیرستان دخترانه شهر اصفهان و ایران است که در سال ۱۲۷۹ خورشیدی در زمان حکومت مظفرالدین شاه قاجار توسط مبلغان مذهبی انگلیس در شهر اصفهان در قسمت شمال غربی کالج استیوارت (دبیرستان ادب) تأسیس شد.

آنچه در ادامه می‌خوانید، برگرفته از صفحات 195 و 196 کتاب مذکور است که به بیان خاطره‌ای از شهید علی اکبر اژه‌ای، به عنوان معلم دینی این دبیرستان در سال‌های آغازین انقلاب اسلامی، می‌پردازد.

اینجانب سعیده سهیلی‌پور، دبیر فیزیک فعلی دبیرستان بهشت‌آیین و دانش‌آموخته سابق آن هستم. دوران تحصیل من در دبیرستان از سال 58 تا 62 یعنی یک سال پس از پیروزی انقلاب و اوج فعالیت‌های گروهک‌ها در مدارس و پس از آن حوادث تلخ کردستان و کومُله در مناطق غربی کشور و سپس شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بود و ابرقدرت‌های شرق و غرب یعنی شوروی آن روز و آمریکا از پیروزی ایران بدون اتکا به هیچ قدرت خارجی مبهوت و سردرگم شده بودند. گروهک‌های توده‌ای، مجاهدین خلق، پیکار، فداییان خلق و غیره به فعالیت می‌پرداختند و با نفوذ در مدارس هرکدام در گوشه‌ای از مدرسه دکه‌ای گشوده بودند، روزنامه‌ای داشتند و با پخش اعلامیه و احیاناً برگزاری اردو و کوهپیمایی سعی در جذب بچه‌های مدرسه می‌نمودند.

با شروع جنگ تحمیلی تقریباً هفته‌ای نبود که ما شاهد تشییع جنازه جمعی از شهدا نباشیم. در بعضی روزها تعداد ۱۲۰، ۲۶۰، ۳۰۰ نفر شهید داشتیم که مدرسه حالت نیمه تعطیل به خود می‌گرفت. به خاطر دارم که بیشتر ساعات کلاس مکانیک ما در سال چهارم تعطیل می‌شد و معلمان ما از این بابت ناراحت می‌شدند. در دبیرستان بچه‌هایی بودند که خانواده خود و اقوامشان شهدای زیادی داده بودند؛ مثلاً از دوستان خود ما کسانی بودند که دومین یا سومین شهید را تقدیم انقلاب کرده بودند.

در همان سال‌های اول یعنی سال ۵۸ که امام بیماری‌شان اوج گرفت، از قم به تهران منتقل شدند و در بیمارستان قلب بستری گردیدند. این خبر صبح یکی از روزها از رادیو منتشر شد؛ ولی هنوز بعضی از ما آن را نشنیده بودیم. بعضی فهمیده بودند و در حیاط مدرسه گریه می‌کردند و کسی حوصله رفتن به کلاس را نداشت. شهید علی اکبر اژه‌ای که جزو دبیران آن زمان بودند وقتی آن وضعیت غیر عادی بچه‌ها را دیدند برای دلداری و تسکین آنها گفتند که من الآن به دفتر امام زنگ می‌زنم و دقیقاً از حال ایشان باخبر می‌شوم. بچه‌ها جلو دفتر تجمع کرده بودند. پس از ۱۰ دقیقه ایشان پشت بلندگو رفته و به بچه‌ها گفتند که خطر رفع شده و حال امام روبه بهبودی است و کمی در این باره صحبت کرده به طوری که باعث تسلی ما شدند. در پایان سخنانشان دست به دعا برداشتند و گفتند: «خدایا از عمر ناقابل من بردار و بر عمر امام بیفزای». در این حال همه بچه‌ها با صدای بلند و شدت علاقه نسبت به امام و با همان چشمان گریان گفتند: «آمین».

از گفتن این جمله همه خنده‌شان گرفته بود حتی خود شهید اژه‌ای و بعد این جریان در بین کسانی هم که حضور نداشتند پخش شد و موضوع روز شده بود و ما پس از حادثه هفتم تیر و شهادت ایشان دیدیم که چگونه آن بزرگوار در ادعای خویش صادق بود و به فیض شهادت رسیدند. یادشان گرامی و پر رهرو باد.

وقتی سال ۷۵ دوباره به عنوان معلم فیزیک به مدرسه بازگشتم انگار در و دیوار مدرسه با من حرف می‌زد؛ مسجد، کارگاه، کلاس‌های روی ایوان همه و همه خاطرات شیرین انقلاب را برایم تجدید می‌کرد. ان‌شاءالله که بتوانم در این پست ادامه دهنده راه امام عزیز و تمامی شهدا باشم.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

هفده + 11 =