انقلاب ما؛

یادی از شهيده «زهره بحرينيان» دانش‌آموز مبارز دبیرستان بهشت‌آیین

زهره یک فرد استثنایی و دارای هوش سرشار بود. همه بچه‌های مدرسه او را دوست داشتند. همه شب چراغ اتاقش روشن بود و به صورت شب‌نامه مطالبی می‌نوشت و توسط دوستان خود پخش می‌کرد و یا در خانه‌ها می‌انداخت. فوق‌العاده متدین بود و در جلسات دینی و قرآن شرکت می‌کرد

تاریخ انتشار: 14:56 - شنبه 1403/12/25
مدت زمان مطالعه: 7 دقیقه
یادی از شهيده «زهره بحرينيان» دانش‌آموز مبارز دبیرستان بهشت‌آیین

به گزارش اصفهان زیبا؛ شهيده زهره بحرينيان (متولد تیرماه 1341- شهادت 21 آذرماه 1357)، از دانش‌آموزان کلاس سوم ریاضی دبیرستان بهشت‌آیین بود که در سن 16 سالگی، بر اثر اصابت گلوله دژخیمان به جمجمه، در منزل پدری به شهادت رسید.

این شهید مظلومه، در تکیه حاج آقا مجلسی جنب مقبره بانو امین واقع در تخت فولاد اصفهان به خاک سپرده شد.

آنچه در ادامه می‌خوانید، به قلم پدر آن شهید، آقای سید محمد بحرینیان است که در کتاب «یادنامه یکصدمین سال تاسیس دبیرستان بهشت آیین»، به سال 1380 توسط اداره کل آموزش و پرورش استان اصفهان، منتشر شده است. 

شهیده زهره بحرینیان

صفحه 265: زهره یک فرد استثنایی و دارای هوش سرشار بود. همه بچه‌های مدرسه او را دوست می‌داشتند. در زمانی که حضرت آیت الله خمینی در نجف بودند، رساله ایشان را که نزد پدربزرگ او مرحوم حاج آقا تابش بود و نام آقای خمینی در آن به علت مشکلات ساواک قید نشده بود می‌گرفت و مطالعه می‌کرد و از ایشان تقلید می‌نمود.

همه شب چراغ اتاقش روشن بود و به صورت شب‌نامه مطالبی می‌نوشت و توسط دوستان خود پخش می‌کرد و یا در خانه‌ها می‌انداخت. فوق‌العاده متدین بود. در جلسات دینی و قرآن همه جا شرکت می‌نمود. در جلسات ختم انعام خانم عسگری شرکت می‌جست و حتی بعضی از جلسات که از ایشان دعوت می‌شد و نمی‌توانستند بروند، زهره را می‌فرستادند و او جلسه را اداره می‌کرد. در مسابقه مشاعره دبیرستان بهشت‌آیین به مسابقات معرفی و نفر اول شده و یک کتاب حافظ بسیار قشنگ با خط نستعلیق به او جایزه دادند. بیشتر شب‌ها نماز شب می‌خواند و در قنوت از خدا طلب شهادت می‌کرد. یک روز از طرف دبیرستان تلفن کردند که خواهش می‌کنم بیایید به دبیرستان و چون رفتم گفتند زهره دنبال کارهای خطرناکی است و ممکن است مورد تعقیب قرار گیرد. بچه‌ها را برای راهپیمایی از اتوبوس پیاده می‌کند و در خیابان شعارهای انقلابی می‌دهد و تاکنون توانستیم از تعقیب او جلوگیری کنیم، دیگر نمی‌توانیم. روز دیگر تلفن زدند که زهره بچه‌های مدرسه را آورده و به آنان گفته بیایید عکس شاه را پایین بیاوریم. روی میز و صندلی رفته؛ ولی دستش نرسیده، از باغچه دبیرستان تکه سنگی آورده و عکس را شکسته است.

صبح موقع اذان بود و من با صدای آرام در خانه اذان می‌گفتم و او هم با صدای کوتاه اذان می‌گفت. اول صبح بود و بچه‌های همسایه صدای «بگو مرگ بر شاه» را بلند می‌کردند که سربازان شروع به تیراندازی می‌نمودند. زهره یکی از چادرهای مشکی را بریده بود و به مناسبت عاشورا جلو درب منزل آویخته بود. بچه‌ها با شعار مرگ بر شاه از پیچ منزل ما قرار می‌کردند و سربازان هم در خیابان مسجد سید و کوچه میرزا باقر (منزل ما) تیراندازی می‌کردند. یکی از تیرها از در خانه گذشت و در جلوی چشمم به سر زهره اصابت کرد و به شهادت رسید.

این موضوع در اصفهان بسیار صدا کرد؛ چون بسیاری از مردم مرا می‌شناختند. عده‌ای از فامیل و دوستان از تهران و همه هم‌شاگردانش برای عزاداری به منزل می‌آمدند و صندلی زهره را با دسته گلی برای احترام به او گلباران کردند.

 

ص 266: آخرین نوشته شهید زهره بحرینیان

خدایا! اکنون که جوانه‌های آگاهی یکی پس از دیگری می‌شکفد و هر روز ابعاد وسیع‌تری می‌یابد و غنچه‌های شکفته وجود جوانان ما به دنبال هم پرپر می‌شوند و بر خاک می‌ریزند و روزی نیست که خبر شهادت گروهی از عزیزانمان را نشنویم و اکنون که ثار شهیدانمان شب و روز بر بالای سرمان ضجه می‌زنند و از ما انتقام خونشان را می‌خواهند. اکنون که هزاران دست برای بازگرداندنمان و هزاران نفر برای متوقف کردنمان و هزاران دسیسه برای منصرف کردنمان از مسیر اصلی در کارند، اگرچه نمی‌توانند بازمان دارند یا لااقل منحرفمان کنند، اکنون که تمامشان در تلاشند که از ما عروسک‌های کوکی بسازند (چنانکه ساخته بودند) و از قدرت خود بی‌خبر و از مذهب خود بی‌اطلاع و وابسته به آنها (چنانکه کرده بودند) و اکنون که ماه خون فرا می‌رسد، ماهی که رسواکننده ستمگران است و نمایش‌دهنده تمام شاهکارهای خلقت، خدایا! یاریمان کن تا در راهی که آغاز شده است تا آنجا که در توان داریم تلاش کنیم. خدایا! تواناییمان ده که کلام تو را، قرآن تو را، تنها کتابی که از چهارده قرن پیش تاکنون و تا آخر بشریّت رهنمای خلق برای رستگاری بوده و هست و تنها محرک آنها برای قیام در برابر ظلم و مبارزه با استضعاف و استکبار و تنها نجات‌بخش و تنها مایه امید که هرچه می‌کشیم و هرچه به روزمان آمده از نفهمیدن و نشناختن قرآن است.

خدایا! ما را توفیق ده تا کلامت را دریابیم. ما را که نسبت به آیاتت کور و کریم و بر قلبمان مهر زده‌اند و بر پشت و رومان پرده‌های نامرئی کشیده‌اند تا کلامت را نبینیم و پیامت را نشنویم و تو را به قلب در نیاییم. خدایا! پرده‌ها را بدر و پرتویی از انوار تابناکت را بر قلبمان بتابان و با نورش چشمانمان را بینایی بخش و با بینایی‌اش راه را به ما بنمایان. خدایا! نور ایمان را در قلب‌های ما برافروز و وجودمان را با شعله عشقت شعله‌ور ساز که ناآشنای به راه نباشیم و تا عاشق نباشیم هیچ کاری نمی‌توانیم کرد. خدایا! به ما صدق گفتار، اخلاص در عمل و بصیرت در دین عطا بفرما.

 

ص 346: وقایع دوران انقلاب

(به قلم آقای علی مقدس)

دبیرستان بهشت‌آیین از نظر موقعیت محل همیشه مورد توجه مردم از نظر ثبت‌نام فرزندانشان و مسائل دیگر بوده است که حتماً دیگران در این‌باره مطالبی نوشته و گفته‌اند. از طرفی قبل از انقلاب هم مورد دقت دستگاه‌های امنیتی و ساواک می‌بود. خوشبختانه دوشیزگان متدین بسیاری در این مدرسه اشتغال به تحصیل داشته‌اند. محصلین این دبیرستان هم از نظر درسی و هم از لحاظ سایر جوانب همه‌گونه بوده‌اند. قبل از انقلاب انجمن‌های اسلامی در دبیرستان رسماً و مستقیماً فعالیت‌های علنی نمی‌توانستند داشته باشند.

حقیر از سال ۱۳۵۵ قسمت اعظم ساعات تدریسم در این مدرسه بود و با شناختی که از محصلین پیدا می‌کردم و آنها هم کم و بیش در جستجو بودند گاهی مسائل اسلامی را مطرح می‌کردم. چند نفر از خواهران متدین دبیر و بعضی از برادران دیگر هم بودند که با دانش‌آموزان متعهد اسلامی برنامه‌هایی مذهبی داشتیم. مسأله ادامه داشت تا اینکه در مهرماه ۱۳۵۷ مدارس به تعطیلی و اعتصاب کشید و خوشبختانه این مدرسه هم پیشرو بود و افراد متعهد از معلمین و محصلین، مدرسه را تعطیل کرده و همانند همه مدارس دیگر به تظاهرات و روشنگری پرداختند و به علت موقعیت محلی و سایر علل، دستگاه‌های امنیتی و عواملش بیشتر تلاش می‌کردند که این مدرسه تعطیل نشود که البته فایده نداشت و محصلین آگاه کار و برنامه خود را به نحو احسن در همه مراحل انجام می‌دادند که باید واقعاً به درک و فهم و بینش آنان آفرین گفت و اغلب آنان اکنون در سِمت‌های مختلف و پست‌های حساس کار می‌کنند. در حین تعطیلی مدارس جلسات را در خانه‌ها تشکیل می‌دادند و برنامه‌ریزی می‌کردند. در بین آنها شهیده هم داریم که ایشان خواهری عالیقدر، باهوش، متدین و متعهد به نام «زهره بحرینیان» بود. در آن موقع ایشان محصل سوم ریاضی فیزیک دبیرستان بود. ایشان با چند نفر از دوستان دیگرش از کلاس‌های مختلف دائم جلساتی داشتند. دو روز قبل از شهادت ایشان جلسه را در منزل ما تشکیل دادند. ضمن برنامه‌ریزی‌ها و کارهایشان مقاله‌ای جالب به وسیله خانم بحرینیان قرائت شد که هشداردهنده و احیاگر بود و اثر عمیقی در بین همه حاضران به جای گذاشت.

وقتی جلسه تمام شد و خواستند خداحافظی کنند من یادآوری کردم که خیلی مواظب باشید شناخته نشوید، از محل‌های خطرناک عبور نکنید و… (زیرا در ایام بحرانی حکومت نظامی و انقلاب بود)؛ ایشان در جواب گفت مهم نیست ما باید یا «حسینی» باشیم یا «زینبی» و نباید بترسیم، باید حقایق را بگوییم، و گفتاری از این قبیل ایشان گفت و خداحافظی کرد و رفت و همانطوری که می‌دانید ایشان به شهادت رسید. روحش شاد و شهادت گوارایش باد.

یکی دو روز بعد به کمک یکی دیگر از خواهران خواستیم که خانواده ایشان به ما اجازه دهند به منزلشان برای عرض تسلیت و تبریکی برویم. خوشبختانه موفق شدیم و به منزل ایشان (که به جای دیگر منتقل شده بودند) رفتیم. من با پدر ایشان ملاقات کردم و پس از مقداری صحبت ایشان لطف کرده و از ما تشکر کردند و گفتند: زهره، خیلی آماده پیمودن گام‌های معنوی و علمی بود و گفتند برای ما کاملاً روشن بود که ایشان می‌توانند همچون حاجیه خانم امین بانوی مجتهده معروف شود. (احتمالاً یک نسبت فامیلی با ایشان داشتند.) این مطلب همه ما را سخت متأثر کرد، بخصوص حقیر که معلم ریاضی ایشان بودم وكم و بیش با استعداد و روحیات آن مرحومه آشنایی داشتم؛ ولی خوشبختانه خانواده‌ای آگاه و بابصیرت و هشیار داشت و خویشان و دوستان ایشان هم از شهادت ایشان خیلی خوب بهره‌برداری کردند و علت عمده هم وجهه علمی و اجتماعی و عفاف و پاکی و درایت خود این مرحومه شهید بود.

چند روز بعد که یکی دو روز به پیروزی انقلاب نمانده بود در یکی از تظاهرات پرشور، چند تن از محصلین و هم‌رزمان آن شهید پیشنهاد کردند نام مدرسه از «بهشت‌آیین» به «زهره بحرینیان» تغییر پیدا کند که البته این کار به عللی صورت نگرفت. در جلسات خانگی، افرادی نظیر آقای رضا جدیدی، محمود تلگینی، خواهران: فاضل و [بتول] زندی‌زاده هم شرکت می‌کردند و عده‌ای دیگر)

در همین ایام که مقارن پیروزی انقلاب بود در این دبیرستان سخنرانی‌هایی هم به همراه اهدافی برگزار می‌شد؛ مثلاً در یکی از این روزها آقای دکتر علی شریعتمداری (اولین وزیر علوم بعد از انقلاب) سخنرانی کردند و تاریخچه‌ای از انقلاب و نهضت‌های اسلامی و مطالب بسیار سودمندی ایراد فرمودند. در همان جلسه پرسش و پاسخ هم بود. چند نفری از هواداران کمونیست‌ها هم شرکت داشتند. سؤالاتی کردند و ایشان با دلیل پاسخ دادند.

یک صحنه جالب دیگر: یک روز دانشجویان دختر دانشگاه اصفهان از همه خانم‌ها دعوت کردند که در بازار بزرگ اصفهان تجمع کرده و تظاهرات متینی ترتیب دهند و تقریباً خیلی‌ها آمدند. دختران دانشجو و عده‌ای دختران دانش‌آموز که اکثرشان دختران مدرسه بهشت‌آیین بودند (همسر نگارنده هم آن موقع از دانشجویان بود) در بازار جمع شده و هم در اطراف آنها بودیم که مبادا خدای ناکرده آسیبی به آنها برسد. دختران در بازار به راه افتادند و شعار «نصر من الله و فتح قریب» را با آهنگی خاص سر دادند و همه بازاریان را تحت تأثیر قرار دادند.

اوضاع به همین منوال می‌گذشت. جلسات و تظاهرات برپا بود. کلاس‌های درس مدارس و مدرسه بهشت‌آیین هم در رأس مدارس دخترانه با آن افراد خاص اسلامی رهبری می‌شد. سخنرانی‌ها، شعارها، بگیر و ببندها… ادامه داشت. اعلامیه‌های حضرت امام قدس سره هم مرتب می‌رسید و پخش و خوانده می‌شد و ساواک هم دیگر نفس‌های آخر را می‌کشید و هر کاری می‌کرد بدتر می‌شد و مرگ طاغوت نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد و بالاخره انقلاب پیروز شد.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

1 × چهار =