به گزارش اصفهان زیبا؛ در سالهای اخیر پژوهشها درخصوص شخصیت شیخ بهایی رو به فزونی نهادهاست. در یک باور عمومی، بهاءالدین محمدعاملی مشهور به شیخ بهایی، عالم، فقیه، ریاضیدان و معمار مهم دوره صفوی دانستهمیشود. در این تصویر شیخ بهایی، فراتر از یک مشاور برای شاهعباس بلکه عالم به علوم غریبه و طلسمات و در مقامی بالاتر مُصلحی تمامعیار است.
او که معمار مسجد جامع عباسی، طراح حمام شیخ بهایی، بانی احداث شهر نجفآباد و مقسم آب زایندهرود است با حکمت و دانش خود، راه حکمرانی خردمندانه دولت صفویه را هموار کرده و در اکثر خیرات و مبرات باقیمانده از این حکومت خصوصا در اصفهان، نقشی اساسی دارد.اما پژوهشهای متأخر درباره شیخ بهایی، این باور عمومی را مورد سؤال قرار داده و با تمرکز بر هریک از اقدامات یادشده، بعضی از ریشههای تاریخی آن را نفی میکند.
فارغ از پژوهشهای تاریخی که در جای خود لازم و ضروری است، اخیرا در سطحی نازلتر، نفی اقدامات شیخ بهایی حتی به یکی از محتواهای جذاب شبکههای اجتماعی تبدیل شده و بعضی از اینفلوئنسرهای فضای مجازی برای جلب توجه و جذب مخاطب، بیرحمانه بر شخصیت او میتازند.
در بعضی از موارد، کار به توهین و تمسخر شیخ بهایی نیز رسیده و کینههای شدیدی که حقیقتا باید آن را از سر جهل دانست، نسبت به این شخصیت برجسته عصر صفوی ابراز میشود.نوشته پیشِ رو قصد ندارد به شبههها پیرامون شخصیت شیخ بهایی پاسخ دهد و یا اینکه به ارائه زندگینامه و خدمات او بپردازد؛ کاری بسیار مهم که قطعا در این مقال نمیگنجد و از عهده نگارنده نیز خارج است؛ بلکه هدف از این نوشته، ارائه گزارشی از کتاب «شیخ بهایی و توپ مروارید» اثر سیدمحمدبهشتی، الناز نجار نجفی و بهنام ابوترابیان است.
این کتاب در سال ۱۳۹۶ توسط انتشارات روزنه منتشرشده و به نظر میرسد توانسته از منظری متفاوت به بخشی از مشکل ریشهیابی تاریخی شیخبهایی و اقداماتش بپردازد و مسیری تازه در برخورد با او مهیا کند (عبارات داخل گیومه، نقل قول از کتاب است).
شیخ بهایی تاریخی و شیخ بهایی روایی
کتاب «شیخ بهایی و توپ مروارید: وان که این کار ندانست در انکار بماند» در دو رساله مجزا «به دوموضوعی که حولشان قصهپردازی فراوان صورت گرفتهاست به دیده تحقیق» نگاه کردهاست. موضوع اول کتاب که در این گزارش به آن میپردازیم شخصیت شیخبهایی است که در فصل نخست این کتاب با عنوان «شیخبهایی: افسانه یا تاریخ؟» بررسی میشود.
نویسندگان کتاب با پذیرش این مقدمه که «تأمل در شخصیت تاریخی شیخبهایی چهرهای بسیار متفاوت از شخصیت مشهور شیخ بهایی در ذهن مردم، به ما معرفی میکند» به صورتبندی دو شخصیت از شیخبهایی اقدام میکنند: ۱. «شیخ بهایی تاریخی» که در واقع همان شخصیت شیخبهایی است که در تاریخ محقق شده و از پژوهش در قرائن و شواهد تاریخی میتوان تصویر نمود، ۲. «شیخبهایی روایی» که انعکاس شیخبهایی در «روایات اعم از قصهها و اشعار و افسانهها» است.
این نکته نیز در مقدمه کتاب حائز اهمیت است که نویسندگان ادعای تلاش جهت پژوهش جامع دوباره «درباره صحت و سقم آنچه به شیخ بهایی نسبت داده شده» ندارند؛ بلکه بیشتر تلاش میکنند «از رهگذر تطبیق این دو شخصیت از سویی و تأمل در زمینه تاریخی او از سوی دیگر، تا اندازهای به حقایقی که در پسِ شخصیت روایی او پنهان شده» پیببرند.
نص تاریخ درباره شیخ بهایی
در ادامه ابتدا شخصیت تاریخی شیخبهایی معرفی شدهاست؛ شخصیتی که «از علمای دین و از دانشمندان ساکن ایران و در هر فن سرآمد فضلای عصر و شاعر به دو زبان عربی و فارسی» بودهاست. او در بعلبک به دنیا آمده، در کودکی راهی ایران شده و حیاتش مقارن با سلسله صفوی و پادشاهی طهماسب، اسماعیل دوم، محمد خدابنده و عباس اول است.
«دوران میانسالی و پختگی او همزمان با شاه عباس اول صفوی است که منصب شیخالاسلامی و تصدی امور شرعی اصفهان را به شیخ بهایی واگذار کرد. بهایی تقریبا در همه علومی که در زمان وی معروف بوده مخصوصا در اخبار و احادیث و تفسیر و اصول و ادعیه و فقه و حکمت و ریاضیات تألیفات بسیار دارد.
با وجود مقام عالی و نزدیکی به شاه و دربار به درویشنهادی مشهور و در اواخر عمر بیشتر به سیر و سیاحت مشغول بود. وی به سال ۱۰۳۰ قمری بیمار شد و در اصفهان درگذشت.»
در ادامه نقلقولهای منابع درجه اول درباره شیخبهایی بررسی شده و «غریبترین چیزی که در باب شخصیت تاریخی شیخ بهایی در تواریخ متعدد و حتی همزمان او» به نظر نویسندگان ذکر شدهاست «درباره آگاهی شیخ بهایی از مرگش مدتی پیش از وفات» است و نویسندگان اذعان دارند به دلیل تکرار آن در منابع مورخان «معمولا در صحت و اعتبار آن شکی وجود ندارد».
این همان داستان مشهور حضور شیخ بهایی در آرامگاه بابارکنالدین است که در جریان آن شیخ بهایی آوازی از قبر او میشنود و خود را مهیای مرگ کرده و پس از مدتی از دنیا میرود. در پایان این قسمت، نویسندگان به این نکته اشاره میکنند که این حجم زندگینامه شیخ بهایی «راز شهرت و محبوبیت او در اذهان عامه را بر ما نمیگشاید».
سه پرده از زندگی شیخ بهایی در داستانها و افسانهها
در بخش بعد قصههایی که حول شیخبهایی شکل گرفته «ذیل چند گروه کلی» گنجانده شدهاست: «نخست داستانهایی که شیخبهایی را عالم به علوم غریبه معرفی میکند، دوم داستانهایی که شیخبهایی را مشاور شاهعباس و معتمد و اصطلاحا یار غار او میشمارد که هر مسئلهای را با تدبیرش چاره میکند و سوم داستانهایی که او را معمار و مهندس مینامد».
در ادامه با این تفکیک، داستانها و افسانههای هر دسته به صورت مشروح آوردهشدهاست. نویسندگان با استناد به مذمت نزدیکی به شاهان در مثنوی «نان و حلوا»، «روایات درباره قرب و انس شاه عباس و شیخ» را بیشتر به قصه شبیه میدانند تا واقعیت. همچنین برخی از نقلهای مربوط به آشنایی شیخبهایی با علوم غریبه و یا آگاهیهای ماورالطبیعی را «باورپذیر» برخی را «به زحمت قابلقبول» و گروهی را اساسا غیرقابل قبول میدانند. در زمینه مهندسی و معماری نیز با ذکر این نکته که «هیچیک از تواریخ و تذکرههای آن عصر، مهندس و معماربودن شیخبهایی را تأیید نکردهاست» به بررسی مهمترین آثار منسوب به شیخ میپردازند.
مسجدجامع عباسی اثر شیخ بهایی است؟
از جمله آثار منسوب به شیخبهایی طراحی مسجد جامع عباسی اصفهان (مسجد امام) است. به عقیده نویسندگان، رد انتساب طراحی این مسجد به شیخ بهایی «کار دشواری نیست». با این حال به یک نکته مهم در این زمینه اشاره میکنند و آن اینکه ماجرای پایاندادن شیخبهایی به اختلافات در زمینه تعیین جهت قبله این مسجد «بعید نمینماید»؛ چرا که «تعیین قبله مساجد در ایران از دوره شاهطهماسب و با قدرت یافتن علمای رسمی شیعه گویا به موضوعی بغرنج در دوره صفوی» مبدل شدهبود و شیخبهایی نیز صاحب رسالهای در تعیین جهت قبله است: «رساله فی تحقیق جهه القبله».
درباره طومار تقسیم آب شیخبهایی نیز بررسیهای نویسندگان پس از نبود دلیل متقن درباره تنظیم این طومارنامه توسط شیخبهایی، مؤید این قول مؤلف کتاب «زندهرود» است که «عده زیادی مصرند که تقسیم کنونی به دست شیخبهایی انجامیافته و ترتیبی بهتر از آن نمیشود».
زمینه و زمانه شیخ بهایی
از اینجا به بعد پرسش اصلی کتاب به صورت واضحتری مطرح میشود: «اگر این آثار حقیقتا آثار شیخ نبودهاست، چه میلی سبب شدهاست که به شیخ نسبت داده شود؟ اگر این انتسابها را دروغ و خرافه بدانیم، آیا بهتر نیست بپرسیم چرا شیخبهایی باید محمل این افسانهها قرارگرفتهباشد و نه اشخاص دیگر؟»
در ادامه نمونههایی از معماران برجسته عهد صفوی نام برده میشود که شهرت وآوازه شیخبهایی را نیافتند و بر اساس این بیت حافظ که: «بس نکته به غیر حسن بباید که تا کسی/ مقبول طبع مردم صاحبنظر شود»، این فرضیه مطرح میشود که «گویی برای ماندگارشدن در ذهن و دل مردمان حُسن کافی نیست. راز ماندگاری شیخبهایی نکتههای دیگری است که باید به آن پیبرد». در ادامه نویسندگان این سؤال مهم را مطرح میکنند که «آیا صحیح است که شیخبهایی روایی را که مردم با آن زندگی کردهاند، غیرواقعی بدانیم و شیخ بهایی تاریخی که مردم از آن اطلاعی ندارند را واقعی بخوانیم؟» در ادامه برای پاسخ به این سؤال «اوضاع و احوالی که زمینهساز ایجاد شیخبهایی روایی بوده» مورد بررسی قرارمیگیرد.در این بخش نویسندگان ابتدا به «چندپارهشدن جهان فرهنگی ایران» در آغاز سده هفتم و در جریان حمله مغول اشاره میکنند.
چندپاره شدن جهان فرهنگی ایران
در این قرائت پس از حمله مغول همزمان چهار قدرت در ایران فرهنگی سربرمیآورند؛ قدرتهایی که با یکدیگر در تخاضم هستند: ۱. بازماندگان تیمور با نام «ازبکان» در شمال شرق ۲. تیرهای از بازماندگان تیمور در هندوستان که آنان را «سلسله مغولان هند» نامگذاری میکنند، ۳. اتحادیهای از عشایر ترک با نام «عثمانیان» و ۴. صفویان.تخاصم این چهار دسته با یکدیگر «خصوصا از آنرو که خانگی بود، با بغض و غرضورزی شدیدتری همراه بود».
در ادامه شواهد بسیار جالبی از تلاش این قدرتها برای ایرانیدانستنِ خود و تکیه بر اساطیر ایرانی جهت اثبات وراثت خود و نه دیگری، از تاج و تخت کیانی آوردهشدهاست؛ همچنین نشاندادهشده که تا دیرزمانی «تأثر از فرهنگ ایرانی در دربار عثمانی» ادامه داشتهاست.با اعلام تشیع از طرف شاه صفوی و با توجه به نفوذ و سلطه حکومتهای سنیمذهب بر شام و آزار و اذیت شیعیان، مهاجرتهای گستردهای از آن نقاط به ایران و حجاز و عراق و هند شکل میگیرد که از جمله آنها مهاجرت پدر شیخ بهایی به ایران در زمان شاهطهماسب است. شیخبهایی در زمان شاهعباساول به حکم او «شیخالاسلام دارالسلطنه اصفهان» میشود و به اعتبار این سمت «در بسیاری از نقاط عطف حکومت شاهعباس» حضور داشتهاست.
در اینجا چنین نتیجهگیری شده که «بعید نیست مهر تأیید او بر طومار آب اصفهان پیرو همین منصب او بودهباشد. ایبسا نه تنها در امور مربوط به تقسیم آب که در تمام احکام صادره حکومتی، شاهصفوی نیاز داشت که تأیید شیخالاسلام شهر را داشتهباشد و شاید این شامل ساختوسازهای مهم دارالسلطنه نظیرساخت مسجدجامع و چهارباغ و… نیز میشد و محتمل است که معماران چه پیش از شروع به کار و چه در حین آن از مشورتهای وی بهره میبردند».
شیخ جامعالاطراف مردمی
نویسندگان در ادامه با ذکر داستانها و افسانهها درباره رابطه شیخ بهایی و میرداماد و میرفندرسکی ، چنین نتیجه میگیرند که در نظر مردم «شیخبهایی از جهت نوع خاصی از علم یعنی علوم عقلی» برتر از دو دیگری بودهاست «و این سبب شدهبود که مردم او را در مقام حکیم بهجایآورند»؛ همچنین ظاهرا به عقیده نویسندگان شیخبهایی تعادلی پویا میان طریقت و شریعت برقرار کردهبود که مطلوب مردم بود.
در ادامه به نقش مهم یکی از کتابهای شیخبهایی با عنوان «خلاصهالحساب» پرداختهشده است. این کتاب در زمره معروفترین آثار ریاضی شیخبهایی است که «حدود دویستسال در عثمانی و ایران و هندوستان از شهرت بسیاری» برخوردار میشود. با نگاه به شرایط آن زمان که بنابه قضاوت نویسندگان کتاب در آن راهبری عقل در اولویت نبودهاست، «شیخ بهایی نشانه عالمی است که به قیاس حکمای کهن ایران، جامعالاطراف بود و همین جامعیت شیخبهایی در علوم عقلی و نقلی احتمالا یکی از ویژگیهایی است که او را مستعد خیالپردازی کردهاست».
جالب اینجاست که در سال ۱۸۴۳ متن عربی کتاب «خلاصهالحساب» شیخبهایی به آلمانی و سپس فرانسوی ترجمه میشود و گویی این بار «شیخبهایی از نو به ایرانیان معرفی» میشود. «شیخبهایی جزو آخرین نمونههایی است که ایرانیان به اتکای آثار او میتوانستند در جهان علوم عقلی حرفی برای گفتن داشتهباشند». ویژگی دیگری که نویسندگان به طورمشترک میان شیخبهاییِ تاریخی و شیخبهاییِ روایی مییابند «تساهل و تسامح و تعلقخاطر به باطن و معنویت دین اسلام» است؛ همچنین مردمواریِ شیخبهایی و اینکه «شیخالاسلامِ برجعاجنشینِ دربار صفوی نبود» و «با جماعت پیشهور و حتی دراویش و معرکهگیرهای اصفهان که نزد اعیان، طبقات فرودست به حساب میآمدند مراوده میکرد و به تعبیر خودش میل قلندری داشت» و در یک کلام «نزدیکیاش به بدنه جامعه» از دیگر عواملی دانستهشده که شیخبهایی را مستعد داستانسرایی و تبدیلشدن به شخصیتی روایی کردهاست.
یکی دیگر از عواملی که نویسندگان «شیخبهایی و توپ مروارید» در برجستهشدن شخصیت روایی شیخبهایی ذکر میکنند «کسوت پهلوانی» اوست؛ به معنای نقشآفرینی در میانه رقابت پارههای جهان فرهنگی ایران: «گویی ایرانیان از شیخبهایی نیز پهلوانی همچون حسین کرد شبستری ساختهاند که سلاحش به جای زور بازو، علم و تدبیر و دانایی اوست و از این نظر بر رقیبان در بیشتر عرصهها پیروز است».
مهندس کیست؟
در ادامه درباره جایگاه مهندسی و معماری شیخبهایی با اشاره به عبارت اسکندربیگ در تاریخ عالمآرای عباسی مبنی بر همکاری «معماران حاذق و مهندسان مدقّ» در طراحی مسجدجامععباسی (مسجدامام) به این نکته اشارهشده که در کتیبه سردر ورودی این مسجد برای استادکار بنا یعنی استادعلیاکبر اصفهانی از عبارت «کالمهندسین» یعنی «همچون مهندسین» استفاده شدهاست. نویسندگان در ادامه این سؤال مهم را مطرح میکنند که اگر استاد علیاکبر اصفهانی «کالمهندس» بود، پس مهندس چه کسی بود؟!
پس از آن به صورت تفصیلی و با ارائه مثالها و نمونههای تاریخی به معنای «مهندس» در فرهنگ و تاریخ ایران پرداختهشده و چنین نتیجهگیری میشود که در این منظومه «مهندس به کسی اطلاق میشد که توانسته به مراتب عالیتر اندیشههندسی نیز راهیابد».
به این ترتیب «اگر بین دو حوزه عمل معماری یعنی حوزه طرحاندازی (مهندسی) و حوزه استادکاری تمایز قائل شویم، آنگاه تصور شیخبهایی در کسوت مهندسی نیز دور از ذهن نیست؛ هرچند نمودی در کارگاه ِعمل از شیخبهایی و مهندسانی چون او نمییابیم؛ ولی همه صورتها از اندیشه بیصورت آنان حکایت میکند». در جای دیگر این عبارت به این صورت آوردهشدهاست که «حتما مهندسان دیگری نیز داشتهایم که اهل ریاضی و علمالحیل و هندسه و نجوم و در یک کلام اهل نظر بودهاند؛ ولی شاید هیچ کدام به اندازه شیخبهایی نتوانستهاند آینه تمامنمای این مقام و جایگاه باشند».
با این حساب «مهندسی در شأن و مقام شیخ بهایی شایستهاست که همه قسم آثاری در کارنامه داشتهباشد؛ از همینروست که شیخ بهایی در مقام معمار هم مجموعه شهری چون میدانشاهاصفهان و هم مسجدسلطانی در کارنامه دارد». از این منظر «تنوع آثاری که بدو منسوب است، خود بیانگر موضوعی است که اگر همه آن را خرافات و شایعه بنامیم متوجه فحوای آن نخواهیمشد».
جایگاه شیخ در آیین فتوت
در ادامه دونکته دیگر نیز در زمینه مهندسی شیخبهایی مورد توجه قرارگرفتهاست: اول اینکه «جایگاه رفیع برای شیخ بهایی در مهندسی و معماری پیرو همان نقشمایه فرستادن پهلوانی به میدان هماوردی با رقباست» که پیش از این در جریان توضیح کسوت پهلوانی شیخبهایی توضیح دادهشد. نویسندگان در اینجا متوجه نکته جالبی درباره همتراز شخصیت شیخبهایی در عثمانی یعنی «معمار سنان عثمانی» میشوند؛ کسی که همچون شیخبهایی در آن دیار شخصیتی روایی یافتهاست. نکته دوم آنکه، نسبت شیخ بهایی با مهندسی و بنایی از طریق آیین فتوت نیز تقویت شدهاست.
در این آیین، جایگاهی به نام «شیخ» وجود دارد که «قدرت و اختیار فراوانی بر دیگر افراد صنف داشته و در کلیه مسائل عمومی نماینده صنف بود و در امور مربوط به حرفهاش مورد مشورت اهل آن صنف قرار میگرفت و در موارد بروز شک و اختلاف در امری از امور آن حرفه به او مراجعه میشد». فرضیه نویسندگان این است که «با توجه به تعامل نزدیک و جایگاه شیخبهایی نزد مردم و اصناف عصر صفوی به ویژه صنف معماران و بنایان وی را به خود منتسب کردهباشند». همچنین احتمالا رسیدن نسب شیخبهایی به صحابه حضرتعلی (ع) یعنی حارث همدانی، او را برای انتساب به آیین فتوت، مناسب کردهاست.
و سرانجام آخرین نکته درباره شیخبهایی جایگاه او در مقام وزیر شاه عباس است. در اینجا از تقسیم نقش همیشگی شاه و وزیر در فرهنگ ایران استفاده شده و تطبیق آن بر الگوی هوشنگ /ویگرد، یعنی توانا/دانا دلیل اقبال جامعه به شیخبهایی به عنوان وزیر شاهعباس دانستهشدهاست: «جامعه ایرانی میل دارد در چهره شاهعباس، هوشنگی را ببیند که توسط حکما و وزرای فرزانهای چون شیخبهایی یعنی توسط ویگردانِ پردهنشین هدایت میشود و گویی این میل، خود را بر واقعیت تاریخی شیخبهایی مرجح میداند و تصویری از شیخبهایی میسازد که ویگردی کامل است».
سخن آخر
تحقیق جالب توجه سیدمحمد بهشتی و همکاران در کتاب «شیخ بهایی و توپ مروارید» درباره نسبت شخصیت تاریخی و روایی شیخبهایی، همه آن چیزی نیست که ما درباره شیخبهایی میدانیم. ابعاد دینی، علمی و ادبی شیخ بهایی فراتر از این تحقیق است و البته هدف از این تحقیق همان طور که گفتهشد، بررسی جامع این ابعاد نبوده و تنها از منظری جدید به پرسشها درباره شیخبهایی نگاه کردهاست. دوره صفویه به تعبیر فرهنگ رجایی، آخرین دوره نقشآفرینی ایرانیان بر مبنای هویت خود است.
در این میان به قول او، اصفهان «میراث جهانداری عصر صفوی» است. تحقیق بهشتی و همکاران نقش روایی و افسانهای شیخبهایی را در این دوره نشان میدهد. به این ترتیب میتوان نقش روایی شیخبهایی را در معنای اصفهان صفوی، این میراث آخرین دوره جهانداری ایرانی فهم کرد. وظیفه ماست که از معنای این میراث چه در کالبد شهر و چه در روایت آن، حفاظت کنیم.