به گزارش اصفهان زیبا؛ بهعنوان یک مشاور هرروز با والدین نوجوانانی روبهرو میشوم که دغدغهها و پرسشهای متعددی درزمینه تربیت فرزندانشان دارند. این والدین اغلب نگران هستند که فرزندانشان که در مرحله حساسی از زندگی خود قرار دارند، کمتر دچار آسیب شوند؛ چون آنها از تغییررفتار فرزندانشان نسبت به قبل دچار سردرگمی شدهاند و نمیدانند باید چه رفتاری را با او در پیش بگیرند تا دچار مشکلات و آسیبهای جدی نشود. ما قصد داریم در مطالبی جداگانه و بهصورت سلسلهوار به برخی نگرانیهای والدین و کارهایی که میشود انجام داد، بپردازیم.
اما برای ورود به بحث، در نوشته زیر، صحبتهای یکی از همین مادران و دغدغهها و مسائلی را که با آن روبهرو شدهاست، میآوریم: دختر من 14 سال دارد و اگر بخواهم او را توصیف کنم، تا چندی قبل بسیار حرفگوشکن بود و در بیشتر مواقع با هم چالش جدی نداشتیم. خوشحال بود و تقریبا هر روز که از مدرسه میآمد، برایم اتفاقهای آن روز را تعریف میکرد. درسش خوب بود و با خواهر و برادرش هم مهربان بود؛ درباره نوع پوشش نیز با هم تفاهم داشتیم. ارتباطش با پدرش هم خوب بود؛ اما اکنون خیلی تغییر کرده است. خیلی کم با من و پدرش صحبت میکند. خیلی اوقات زمانیکه موضوعی پیش میآید، شروع به بحثکردن میکند و اگر با او مخالفت کنیم، عصبانی میشود و پرخاش میکند. دوست ندارد همراه ما جایی بیاید. همین عید نوروز که گذشت، هر روز برای بیرونرفتن دعوا بود. دلش میخواست در خانه بماند یا میگفت: «برای چه من باید به دیدن عموی شما بیایم؟» انگار بهکلی احترامگذاشتن را فراموش کرده است.
اگر هم بخواهد همراه ما بیاید، با اینکه از قبل به او اطلاع میدهم؛ ولی حداقل نیمساعت باید منتظرش بمانم تا حاضر شود. انگار کلا در دنیای دیگری زندگی میکند. اصلا اینجا نیست! بعد هم که حاضر میشود، شبیه پسرها لباس میپوشد. میگویم اینها که پوشیدهای به درد برادرت میخورد و او میگوید: «شما فقط بلدی به من گیر بدهی!» واقعا نمیتوانم درک کنم. همیشه تصورم این بود زمانی که دخترم به این سن میرسد، چقدر زیبا میشود؛ با لباس صورتیرنگ ملیح و نوارهای زیبا دور لباسش. خیلی با تصورات ما فاصله دارد. این موضوع واقعا مرا آزار میدهد. درباره درسهایش هم که واقعا کلافه شدهام. بهجای درسخواندن مدام سرش در گوشی است و گاهی هم مدتها با موبایل صحبت میکند. واقعا نگران میشوم که در این گوشی چه میبیند؟ با چه کسی صحبت و چت میکند؟ زمان امتحانات بسیار دچار اضطراب میشود. نمیخواهد از دوستانش کم بیاورد؛ ولی برای آیندهاش هیچ برنامهای ندارد.اشتیاقی برای فعالیت خاصی ندارد. بیشتر وقتها در اتاقش مینشیند یا خواب است. گاهی واقعا دلم برایش تنگ میشود. دلم میخواهد او را بغل کنم؛ ولی انگار اصلا از این کار خوشش نمیآید. خواستههایی دارد که بهنظر من خیلی زیاد است. واقعا به نظرم پررو و چشمسفید است؛ چون هرچه برایش مهیا میکنیم، درنهایت فقط گله و شکایت میکند. واقعا بداخلاق است.
گاهی اینقدر از دستش کلافه میشوم که گریهام میگیرد. من میدانم که او وارد سن نوجوانی شده و خیلی از این موارد طبیعی است، ولی برایم قابلپذیرش نیست. او بهشدت در تلاش است تا در مدرسه مورد تأیید باشد؛ همچنین احساس میکنم تحتفشار دوستانش قرار دارد. گاهی اوقات، تصمیمهایی میگیرد که نمیتوانم درک کنم. بسیار شلخته است و درعینحال اگر وسایل و اتاقش را منظم کنم، به جای تشکر با من دعوا میکند.راستش را بخواهید دغدغه دیگر من درباره رفتار خودم و پدرش است. گاهی از مدل برخورد خودم با او بسیار ناراحت میشوم؛ ولی نمیدانم کار درست چیست! از طرفی، پدرش میگوید: «نباید با او اینقدر مدارا کرده و هرچه میخواهد برایش مهیا کنی. اینگونه فکر میکند با این مدل رفتارکردن میتواند هر آنچه میخواهد بهدست آورد.» ازطرفی بسیار نگرانم اگر با او بدرفتاری کنیم، از ما دور شود و بیش از این فاصله بگیرد.در حال حاضر الگوپذیری بسیاری از همکلاسیها و دوستانش دارد. مشاور مدرسهشان میگفت: «این روزها دخترها هم ماریجوانا میکشند و برایشان هم اصلا مسئله بدی نیست.» آن روز واقعا ترسیده بودم. اگر رفتار اشتباه ما باعث شود او اینجور چیزها را تجربه کند، چه؟ به من بگویید باید چه کنم؟