اعتماد به نفس یعنی باور به تواناییهای خود، حتی وقتی هنوز کامل نیستیم. در دوران نوجوانی، این مسئله اهمیت ویژهای پیدا میکند؛ چون بدن، احساسات و روابط اجتماعی در حال تغییر هستند.
بهعنوان یک مشاور هرروز با والدین نوجوانانی روبهرو میشوم که دغدغهها و پرسشهای متعددی درزمینه تربیت فرزندانشان دارند.
دوران نوجوانی را به نام دوران شترمرغی میشناسند؛ به این معنا که میگوییم بار ببر، میگوید من مرغم؛ میگوییم تخم بگذار، میگوید من شترم.
نوجوانانْ آینده همه جوامع هستند و هر جامعهای ترجیح میدهد نوجوانانش اوقات فراغت خود را با کارهای فرهنگی و ورزشی سپری کنند تا در فضاهای مجازی باشد. باتوجهبه شرایط کرونایی و محدودیتهای ایجادشده نوجوانان بیشازپیش زمانهای آزاد خود را در فضاهای مجازی سپری میکنند و همیشه مورد نکوهش اطرافیان خود نیز قرار میگیرند؛ اما هیچ کسی راه حل بهتری جلوی پایشان نمیگذارد تا به جای گذراندن اوقات فراغتشان در فضاهای مجازی انجام دهند.
«برای اولین بار در تاریخ، بیشتر جمعیت کره خاکی در مراکز شهری زندگی میکنند. از 4 میلیارد جمعیت فعلی کره زمین، تقریبا یک سوم شهرنشــینـان را کـودکـــان تشکـیـل میدهند. تخمین زده میشود که تا سال 2050، تقریبا 70درصد از کودکان جهان، ساکن مناطق شهری خواهند بود.» اینها بخشی از سخنان آغازین دکتر ویل پارکس، نماینده یونیسف در ایران، در اولین کنفرانس ملی شهرهای دوستدار کودک است. با خواندن همین جملات میتوان به حضور پررنگ کودکان در شهر و جامعه پی برد و اگر تا دیروز آدمبزرگها این گروه سنی را در حاشیه میدیدند، اکنون به اهمیت حضور و فعالیتشان واقف شدهاند. برای همین است که در سال گذشته به صورت رسمی، اصفهان با عضویت در شبکه جهانی، «ابتکار شهر دوستدار کودک یونیسف» بهعنوان اولین شهر کاندیدای دوستدار کودک در ایران معرفی شد تا از این طریق، شهر فرصتهای بـزرگی برای زندگی، یادگیری و رشد کودکان فراهم آورد.
شاید یکی از کارهای پیچیده در جامعه امروز ایران فهم و توضیح جوان یا نوجوان و فرهنگ جوانی یا نوجوانی باشد. موقعیت ویژه انسان ایرانی در جوان و نوجوان برجستهتر و ملموستر میشود؛ جوان ایرانی آنچه را دیگران حس میکنند دوچندان حس میکند و نهتنها از سوی کلیت جامعهاش بلکه از سوی دیگر گروههای سنی و فرهنگی نیز با مسائلی مختص به خودش مواجه میشود. اگر دیگران در جامعه وضعیت خاصی دارند، جوان در ارتباط با دیگران نیز زاویه ویژهای دارد. در ادامه تلاش نویسنده این متن بر ملموسترکردن این توضیحات انتزاعی متمرکز خواهد شد.
از چند وقت قبل تا الان در اخبار، فضای مجازی، بازار، پشت تلفن، میوهفروشی، تاکسی، رادیو، سر سفره و هرجایی که گذرمان به آن میافتاد، حرف بر سر انتخابات آمریکا بود. هیجان و چشمانتظاری ما مردم ایران برای تعیین سرنوشت چهارساله کشوری در آن سر دنیا، به نظر عجیب و دور میآمد. اما اینطور نبود. ما چنان درگیر این انتخابات شده بودیم که خودمان هم باورمان شده بود سرنوشت آنها به سرنوشت ما گره خورده است؛ اینکه نامزدهای انتخابات ریاستجمهوری آمریکا، چنان نقششان در ذهن ما ایرانیها محکم شده بود که برای خودشان طرفدارانی در ایران هم جمع کرده بودند. در این گزارش هم من سراغ نوجوانان رفتم تا ببینم آنها چقدر درگیر این انتخابات شده بودند؟ آیا جدیجدی آینده اقتصادی، فرهنگی و ملی ما در دست یک آدم در آن سر دنیا است؟ اصلا انتخابات آمریکا چه فرقی با انتخابات ما دارد؟
برایم روایت دختری را گفت که سال دومی بود که برای کنکور میخواند. سال قبل باوجود تلاشهای زیادش، به نتیجه دلخواه نرسیده بود و امسال را سال موفقیت خودش میدانست. تمام روز و وقتش را برای خواندن و تست زدن میگََذراند. گاهی یاد ناکامی پارسالش میافتاد و بیشتر از قبل عزمش را جزم میکرد. گاهی هم بیانگیزه میشد و لحظهشماری میکرد برای روزی که از کنکور خلاص شود. تا اینکه مشکلات ریزودرشت سال 98 مثل دومینو، پشت سرهم اتفاق افتادند. تیر آخر وقتی بود که ویروس کرونا ماندنی شد. استرس درونش مثل روغن ماسیده شده بود و همین چند وقت پیش که اخبار اعلام کرد تاریخ کنکور به تعویق افتاده، همان استرس مثل اسید درونش به جریان افتاد. خیره به صفحه تلویزیون، خبر را میشنید که یک آن از شدت خشم پایش را به پنکهای که کنارش بود، زد. حالا علاوهبر زخم درون دلش، پایش هم زخمی شد و کارش به بیمارستان کشید.
– راستی! شما تو مؤسسه رویش زبان درس میدین؟ این را گفتم و به مرد میانسالی که در ایستگاه اتوبوس در کنارم نشسته بود نگاهی انداختم. لبخندی مصنوعی زد و پرسید: «چطور؟» خودم را معرفی کردم و گفتم که قبلا باهم کلاس داشتهایم. خیلی خوشحال شد و سلام احوالپرسی گرمی کرد. درنهایت پرسید: «چند سالت شده؟» گفتم: «سیزده.» با تأسف آمیخته با لبخند، سری تکان داد و گفت: «شروع نوجوانی! مزخرفترین دوران زندگی!»
تابهحال به این فکر کردهاید که بزرگترین اختلافات، بیشترین درگیریها، طولانیترین قهرها و شدیدترین جنگها سر چه چیزی اتفاق افتاده است؟ اگر بخواهم خردهجنگها و نزاعهای خصوصی را برای خودم یادآوری کنم، تنها به یک دلیل میرسم: «اصرار بر سر اینکه در موضوع موردبحث خودم را عالم و بقیه را کودن میپنداشتم.» این اتفاق بهصورت ناخودآگاه در ذهن همه ما شکل میگیرد. آن موقعی که در یک بحث کوچک دلمان میخواهد به طرفین مقابلمان بگوییم که آنها اشتباه میکنند و حق با ماست، اولین جرقههای کدورت زده میشود.