بایگانی برچسب دل‌نوشته
اشک‌های در حرم
11:25 - 22 شهریور 1402

اشک‌های در حرم

چشم‌هایم پف کرده بودند و صورتم ورم کرده و نم ته چشمانم انگار همان‌جا جا خوش کرده بود. چند ساعتی بود روی پله‌های صحن نشسته بودم.

صدای پای مُحرم
10:56 - 27 تیر 1402

صدای پای مُحرم

به چشم‌های ساره نگاه کردم، قرمز بودند و متورم، شبیه دماغ کشیده‌اش که حالا توی سرخی صورتش یک‌جوری برجسته‌تر شده بودند و معصومیت خاصی در کنار روسری مشکی به او داده بود.

تخم‌مرغ چشم‌چین!
13:49 - 17 تیر 1402

تخم‌مرغ چشم‌چین!

می‌گوید: «ببین دخترم، از قدیم برای دورشدن چشم‌زخم، تخم‌مرغ رو بین دوتا انگشت شست و سبابه و گاهی بین دو تا سکه می‌ذارن و اسم اطرافیان رو تکرار می‌کنن. تخم‌مرغ به نام هر کی که شکست می‌گن اون چشم کرده…!»

به رسم خواهری
13:23 - 15 تیر 1402

به رسم خواهری

اسمش را گذاشتیم صیغه اُختیَّت. پیامبر رحمت یادمان داده بود که می‌شود اینطور هم خواهر شد؛ همان‌گونه که خودش با علی، برادر شد.

تک‌پله انتظار
11:59 - 14 تیر 1402

تک‌پله انتظار

عصربه‌عصر می‌نشست روی تک‌پله جلوی خانه و توی کوچه منتظر آمدن مامان می‌شد. به خیالش ماه‌طلعت رفته بود از بازار روز خرید کند و برگردد.

جوانه‌های امید
15:18 - 29 خرداد 1402

جوانه‌های امید

امید از لابه‌لای ذهن هزارتویش خودش را توی وجودش انداخت. اولین چراغ سبز برایش روشن شد. دنبال نور سبز را گرفت. سر از باب‌الجواد درآورد. همان‌جا زانو زد.

امام آرزوها
15:06 - 29 خرداد 1402

امام آرزوها

مامان گفته بود امام جواد پسر امام رضاست و آرزوهایمان را زود برآورده می‌کند. بالای ایوان ایستادم، چشم‌هایم را محکم روی هم فشار دادم، سرم را رو به آسمان گرفتم و آرزو کردم ای کاش تا شب بابا یک ماشین کنترلی قرمز برایم بخرد!

بیب بیب!
14:50 - 28 خرداد 1402

بیب بیب!

نزدیک چهل‌وپنج دقیقه است که پسربچه همسایه بغلی توی حیاط با صدای بلند بیب‌بیب می‌کند. حواسم را به کارهایم می‌دهم تا سروصدایش کمتر اذیتم کند.

فخرفروشی برای ذاتیات، ممنوع!
15:07 - 27 خرداد 1402

فخرفروشی برای ذاتیات، ممنوع!

معمولی‌بودن همیشه بد نیست؛ اگر نگاهمان به قضیه فرق کند؛ آن‌موقع زندگی آسان‌تر می‌شود و دیگر کسی به‌خاطر ذاتیاتش فخرفروشی نمی‌کند.