صدای پای مُحرم

به چشم‌های ساره نگاه کردم، قرمز بودند و متورم، شبیه دماغ کشیده‌اش که حالا توی سرخی صورتش یک‌جوری برجسته‌تر شده بودند و معصومیت خاصی در کنار روسری مشکی به او داده بود.

تاریخ انتشار: 10:56 - سه شنبه 1402/04/27
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه
صدای پای مُحرم

به گزارش اصفهان زیبا؛ به چشم‌های ساره نگاه کردم، قرمز بودند و متورم، شبیه دماغ کشیده‌اش که حالا توی سرخی صورتش یک‌جوری برجسته‌تر شده بودند و معصومیت خاصی در کنار روسری مشکی به او داده بود.

معصومیت و سکوتی که حالا گم نبود و البته کم هم نبود؛ چادر مشکی‌اش را از روی دسته مبل آبی کم‌رنگ کنار آیینه‌قدی برداشت و با دست چپ، با همان وقار همیشگی کشید روی سرش.

چقدر این صحنه را دوست داشتم، شُکوه او وقتی خودش بود، ساره خیلی کم حرف می‌زد و بسیار نگاه می‌کرد، بسیاری از وقت‌ها فکر می‌کردم وقتی ساکت است و فقط نگاه می‌کند، کجاست؟! اسیر کدام حادثه در تاریخ است که چنین فرو رفته است در نقش.

همه چیز را از یاد می‌برد و نت بلند سکوتش، اطرافیان را مبهوت می‌کند. مثل الان که حرف نمی‌زند، نگاه می‌کند، گریه می‌کند. چند روزی مانده تا «محرم».

به صورتم نگاه می‌کند و خنده مات کم‌رنگش را به زور روی لب می‌آورد. «امیر جان بریم؟» «بریم آبجی».

به بازار سرپوش که رسیدیم، قدم‌های ساره تندتر شد. به وضوح برافروختگی صورتش را می‌دیدم، شاید نبضش هم تندتر می‌زد؛ حرکت لب‌هایش را می‌دیدم و می‌دانستم که در زمزمه‌های بی‌صدا و کم‌صدایش می‌گفت: «یا حسین…یا حسین.»

از سرازیری کوچه بزازها که گذشتیم، پرچم‌های قرمز و سبز و سیاه بود که روی در و دیوار مغازه‌ها خودنمایی عجیبی داشتند، یک صف طولانی پرتکرار با ابهت، نوشته‌های رویشان قلب آدم را می‌لرزاند.

صدای محکم پای ساره که با نجواهای بلندتر «یا حسین»ش میان کوچه خلوت طایفه غُربا در آمیخت تازه فهمیدم رسیدیم.

هر چند لحظه‌ای قبل خیال این طایفه و اینکه چه چیز آن‌ها را از هندوستان به ایران کشانده و چه حادثه‌ای قلب این قوم را چنین داغدار یاد لاله‌ها کرده است که پیغام‌آور محرم‌اند، مرا به خود مشغول داشت.

ته بن‌بست هشت‌بهشت عمو علی می‌دانست فقط به دیدار او چنین سر آسیمه هستیم. به ساره خندید و من سلام بلندی کردم و مردانگی‌ام را در شانه به شانه شدن ساره به رخ کشیدم.

عمو علی خیلی آرام به چشمان پر‌التهاب ساره نگاه کرد و گفت: «سفارش پرچم امسال چیست؟ کدام رنگ، کدام خط و نوشته؟»

ساره آه بلندی کشید و گفت:«یا رقیه» و من در تمام طول راه می‌دانستم که این مادر دختر‌از‌دست‌داده امسال محرم، برای صبوری دلش به روح بلند و نگاه پر عطوفت دردانه اباعبدالله نیاز دارد و بس.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

18 + 9 =