برای کسانی که گردشگری را فقط از نگاه تفریح نمینگرند، بوشهر از آن مقاصد گردشگری است که حتما باید سری به آن بزنند. آنجا سرزمین تاریخ و جغرافیاست. گردشگری فقط لذت بردن از طبیعت و بناهای زیبا نیست. گردشگری سیر در زمان و زندگی کردن با لحظهها و فراز و نشیبهای مقصد نیز هست؛ دانستن سرگذشت و دیروز آن شهر و فهمیدن اینکه با گذشت قرون چه بر سر آن رفته است. بوشهر تاریخ چندان دیرپایی ندارد. اگر از ماجرای «لیان» و سیراف و بازماندههای پیش از اسلام بگذرید، تاریخ جدید بوشهر با «نادرشاه افشار» آغاز میشود. این پادشاه که چهارسوی عالم را با لشکرش درنوردیده بود، متوجه شد که برای تکمیل کارش به نیروی دریایی نیز نیاز دارد. پس او از سال 1148 ق بوشهر را که یک دهکده ماهیگیری بود، موردتوجه قرار داد. علت اینکه در میان صدها کیلومتر ساحل خلیجفارس و دریای عمان آنجا به چشم نادر آمد، این بود که آن مکان در یک دماغه یا شبهجزیره قرار دارد. شبهجزیرهای که ساکنانش را از بسیاری خطرات محافظت میکند. بههرحال در طرحهای بلندپروازانه نادرشاه، آن دهکده کوچک قرار شد تبدیل به یک بندر نظامی و اسکله کشتیسازی با استفاده از چوب مازندران شود. همین نکته آخر کار را سخت میکرد. الوارهای چوب که با آن کشتی میساختند، باید از جنگلهای مازندران بر دوش آدمها به ساحل خلیجفارس میرسید. بدین خاطر طرح استراتژیک او با مرگش، مدفون شد. نادر رفت اما بوشهر باقی ماند. کتاب تاریخ را برای چند لحظه ببندید! ساحل آرام خلیجفارس هر مسافری را به سمت خود میکشاند، معماری منحصربهفرد بوشهر (بافت قدیم) چنان دلچسب است که ازهر کجا آمده باشی، مدتها در کوچهپسکوچههای محله شنبدی و بهبهانی و دهدشتی سیر میکنی. کوچههای تنگ، خانههای سهچهارطبقه که پنجرههای بلندی دارند تا بادی که از ساحل به دریا و از دریا به ساحل میوزد، بهراحتی از درون این پنجرهها داخل خانه را خنک کند. بعضی نیز بادگیر دارند که زیبایی ظاهری خانه را دوچندان کرده است. در این شهر که باشی، از هر طرف که بروی آخرش به دریا میرسی. کدام شهر اینطور ساخته شده است؟ شهری در وسط دریا! شبهای بوشهر و کنار ساحل آن آبادان قدیم را در خاطرهها زنده میکند. جوانانی که سنج و دمام میزنند و در «آبانبار قوام» که اینک رستوران شده است، قلیهماهی میخورند. شب به دریا که خیره شوی از دور چراغهای کشتیها سوسو میزنند. کشتیهایی که از دنیای بیرون آمدهاند. شاید از دبی، کویت و شاید هم از خاک خودمان خارک. بیش از همه بوشهر با مردم مهربانش مشهور است. مردمی که لبخند بر لبانشان همیشگی است. سختیهای روزگار را بهآسانی با یک لبخند معامله میکنند. مردمانی که در یک کلمه «دریایی» اند. ساحل «ریشهر» اکنون جزئی از سواحل داخل شهر شده است. آنجا روزگاری بوشهر قدیم قرار داشت؛ اما کمکم همگی به آنسوی دماغه رفتند و شهر جدید را در آنجا ساختند. برای آنکه بتوان چشمانداز خوبی به دریا داشت، باید به ساحل ریشهر رفت. از آن بالا دریا را میبینی و انحنای ساحل که روزگاری پر از کشتیهای باربری بوده است. راستی اگر اهل دلبهدریازدن باشید، ساحل ریشهر همانجایی است که میشود شنا کرد. فرق بوشهر با بسیاری از شهرهای ساحلی ایران این است که در اینجا خانهها و خیابانها، درست تا لب دریا پیش آمدهاند. شهر با دریا یکی شده است. صبح به صبح مردم شهر با صدای دریا از خواب بلند میشوند. به همین دلیل میان شهر و دریا فقط یک خیابان زیبا به نام «خیابان ساحلی» فاصله است. خیابانی که بافت قدیم شهر، یعنی همانجا که باید پیاده گذر کنید را تا دماغه شبهجزیره همراهی میکند. خیابان ساحلی، موزه زنده معماری جنوب است. خانههایی که روبهدریا باز میشوند؛ بعضی موزه هستند که میشود داخل آنها را دید. بعضی نیز «مرکز بوشهرشناسی» و «سازمان میراث فرهنگی» و «فرمانداری» شدهاند، اما از بیرون حرف خود را میزنند. اگر به بوشهر رفتهاید، «عمارت ملک» را حتما ببینید. آنجا نماد معماری بوشهر است. همچنین در همان خیابان ساحلی، عمارتی را که قبلا کنسولگری انگلیس بوده است، نگاه کنید. انگلیسیها در آنجا چه میکردهاند؟ اصلا تاریخ بوشهر در دوران قاجار با حضور این حضرات شکل گرفته است! آنها یک قرن پیش از ما به اهمیت خلیجفارس پی بردند و در آنجا دنبال جای پا میگشتند. هندوستان را که تسخیر کردند، یک حریم یا حیاطخلوت برای آن ترسیم کردند که خلیجفارس در این طرح افتاده بود! از زمان کریمخان زند چشم به بوشهر دوختند. قاجاریه که بر سرکار آمد، بوشهر دیگر تقریبا مال انگلیسیها شد؛ مرکزی برای واردکردن کالاهای هندی و انگلیسی و ایجاد انبار و دفتر برای شرکتهای این کشور. رفتوآمد حکمرانان انگلیسی هندوستان به آنجا همیشگی بود. همچنین کنترل اعراب و شیوخ اطراف خلیجفارس هم به وظایف این شهر از نگاه انگلیسیها اضافه شد. بدین ترتیب در قرن نوزدهم بوشهر کلید خلیجفارس و دروازه تجارت با ایران شد؛ اما همه آنچه برای بوشهر تعریف کرده بودند این نبود. آنجا «پاشنه آشیل» یا «چشم اسفندیار» ایران نیز شد. دولت قاجار نیروی نظامی چندانی در آنجا نداشت و بهوسیله حکمران فارس که در شیراز نشسته بود، بوشهر را حاکمیت میکرد، از همانجا هم ضربهپذیر بود. ماجرا ازاینقرار بود که در طول قرن نوزدهم، هر وقت دولت انگلیس میخواست موضوعی را به تهران تحمیل کند، چند کشتی از هندوستان به بوشهر میفرستاد و آنجا را تسخیرمیکرد و بدین ترتیب دولت قاجار را وادار میکرد خواستهاش را بپذیرد. در زمان محمدشاه قاجار که ایران به هرات لشکر کشید تا این شهر باستانیاش را از دست حکام خودسر رها سازد و انگلیس این را نمیخواست، به بوشهر لشکر کشید و محمدشاه را وادار به عقبنشینی کرد. حدود بیست سال بعد وقتیکه ناصرالدینشاه همین کار را کرد، بازهم دولت انگلیس همان واکنش را نشان داد و چنین شد که هرات برای همیشه از ایران جداشد؛ اما از همه پرسروصداتر نبردهایی بود که در زمان جنگ جهانی اول اتفاق افتاد. سال 1333 ق جنگ شده بود و رقیب انگلیس یعنی آلمان در مناطق جنوبی ایران فعالیت میکرد. انگلیس از همهچیز نگران بود. نفت خوزستان و تجارت جنوب. راهی برایش نمانده بود مگر آنکه بوشهر و خطه جنوب را به تسخیر سربازان خویش درآورد. اینطور خیالش از همهچیز راحت میشد؛ اما مقاومتی محلی در پیش روی او ایستاده بود. رئیسعلی دلواری و چند نفر از سران تنگستان اجازه پیادهشدن در ساحل را نمیدادند. آتش توپخانه از دریا بوشهر و دلوار را بمباران کرد. مقاومت سختتر شد و حماسهها خلق شد. رئیسعلی کشته شد و سرانجام بوشهر به زیر چکمههای سربازان انگلیسی درآمد. با پیشروی نیروهای انگلیسی به سمت شیراز و بستن قراردادهای آتشبس با خوانین محلی، این واقعه نیز به پایان رسید. صفحه دیگری در تاریخ بوشهر نوشته شد. اینهمه را گفتیم تا هر وقت به سر «قبر ژنرال انگلیسی» در بوشهر رفتید، بدانید قضیه از چه قرار است. در 45 کیلومتری بوشهر یعنی شهر دلوار هم یادگار این تاریخ خونین به تماشای عموم گذاشته شده است؛ خانه رئیسعلی دلواری هم ما را به یاد آن بزرگ میاندازد و هم موزه مردمشناسی منطقه است که برای گردشگرانی که با فرهنگ و آدابورسوم آنجا آشنا نیستند بسیار دیدنی است. حتما به آنجا نیز سر بزنید. از رفتن به بوشهر پشیمان نمیشوید. فرصت نشد تا از صنایعدستی آنجا حرفی به میان آید. حصیربافی، نمدمالی و سفالگری. کاش میشد از مدرسه سعادت بگویم. مدرسهای که در تاریکی قاجاری، چراغ علم را در خطه جنوب کشورمان روشن نگه داشت. همچنین نشد که شما را به یکی از کارگاههای لنجسازی ببرم. از مراسم عزا و عروسی این مردم چیزی نگفتم؛ و این تجربه که در شناوری بنشینید و چند لختی تکانخوردن روی آب دریا را تجربه کنید. بوشهر گرم است؛ اما شبهای آنهم زنده است. میتوان همراه با مردم محلی، شبها بوشهر را چشید.