بررسی انگاره شهر در گفت‌وگو با دکتر حسن بلخاری:

در شهر اسلامی ظاهر با باطن تناظر دارد

شهر اسلامی، یکی از مهم‌ترین کلیدواژه‌هایی است که در حوزه مدیریت شهری مطرح می‌شود. دکتر حسن بلخاری‌قهی نویسنده، پژوهشگر و عضو پیوسته فرهنگستان هنر ایران است که در زمینه فلسفه هنر و مطالعات زیبایی‌شناسی و حکمت شرق فعالیت می‌کند و آثار متعددی درباره زیبایی‌شناسی و معماری شرقی و اسلامی منتشر کرده است.

تاریخ انتشار: 16:06 - پنجشنبه 1403/04/21
مدت زمان مطالعه: 13 دقیقه
در شهر اسلامی ظاهر با باطن تناظر دارد

شهر اسلامی، یکی از مهم‌ترین کلیدواژه‌هایی است که در حوزه مدیریت شهری مطرح می‌شود. دکتر حسن بلخاری‌قهی نویسنده، پژوهشگر و عضو پیوسته فرهنگستان هنر ایران است که در زمینه فلسفه هنر و مطالعات زیبایی‌شناسی و حکمت شرق فعالیت می‌کند و آثار متعددی درباره زیبایی‌شناسی و معماری شرقی و اسلامی منتشر کرده است. بلخاری اعتقاد دارد عدم توجه به تناظر میان فرم و محتوا، شهرهای ما را از اصل خود دور کرده است. در ادامه گفت‌وگوی دکتر احمد مهرشاد با این چهره برجسته حکمت و فلسفه را مطالعه می‌کنید.

یکی از بحث‌هایی که درباره شهرها وجود دارد این است که شهر، روایتمند است و خودش را روایت می‌کند. به تعبیر دیگر، شهرها خواندنی هستند و نه نوشتنی. از اینجا مباحث مربوط به اسطوره و اسطوره شهرها نیز به وجود می‌آید. به نظر حضرت‌عالی، نگاه ما به شهر باید چگونه باشد؟

در جواب این سؤال که مربوط به ماهیت شهر است اجازه دهید به بحثی بنیادی در حوزه حکمت شرقی و حکمت اسلامی تحت عنوان «تناظر» اشاره کنم. ما برخلاف برخی نحله‌های جهان غرب، می‌دانیم که ماده و معنا وجود دارد و این دو با هم نسبت دارند. در جهان غرب نیز قبل از دوره رنسانس این نسبت برقرار بود؛ مثل دوران افلاطون و… اما از رنسانس به بعد نسبت این دو کاملاً قطع شد. امیدواریم انقطاعی که در غرب رخ داده است در اینجا رخ ندهد و نسبت تناظر میان محسوس و معقول و ماده و معنا وجود داشته باشد.

بر مبنای مسئله تناظر و مسئله فرادین و فرودین که در تفکر باستانی ما هم مطرح بوده است، امر محسوس در همه ابعاد، جلوه‌ای از جلواتِ معنا محسوب می‌شود. به عبارتی وقتی در این حوزه از ظاهر صحبت می‌کنیم، برخلاف تصور رایج که ظاهر را نقطه مقابل باطن می‌گیرند، ظاهر را آخرین نقطه ظهور باطن می‌گیریم؛ در حقیقت، باطن در برآمدنِ خود، به «ظهور» می‌رسد. مثلاً قرآن در آیه سوم سوره حدید می‌گوید: «هُوَ الْأَولُ وَالْآخِرُ وَالظَاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» اگر قرار بود ظاهر و باطن دو نقطه مقابل هم باشند، در حق جمع نمی‌شدند. خداوند، هم ظاهر است و هم باطن! بنابراین «ظاهر» امری قدسی است.

این را عرض کردم که بگویم در فرهنگ ما کالبد یک ظرف فیزیکی بی‌معنا نسبت به حقیقت نیست؛ بلکه نسبتی جدی با آن دارد. به طور کلی در فرهنگ شرقی، چه فرهنگ ایران باستان چه فرهنگ اسلامی، همیشه ماده در نسبت با معنا تعریف شده است. اگر این قاعده را بپذیریم نگاهمان به مسائل، تصحیح می‌شود. مثلاً خانه یا مفهومی که قرآن تحت عنوان «مسکن» از آن یاد می‌کند، بیشتر از آنکه جایگاه سکونت باشد جایگاه آرامش است. مسکن، سکونت روحی ایجاد می‌کند و نه صرفاً سکونت فیزیکی! بنابراین وقتی کلمه مسکن را به کار می‌بریم، هم به سکونت فیزیکی و هم به سکونت روحی اشاره می‌کنیم.

این یعنی اینکه بین این دو مفهوم، جدایی قائل نیستیم. مفاهیمی مثل «روستا»، «قری» و… همه همین‌طور است. این‌ها را گفتم تا به مسئله شهر برسم. اخوان‌الصفا در رسائل خود و فارابی در یکی از آثار خود بحثی دارند که در آن شهر را با اندام انسان تطبیق می‌دهند، منتها انسانی که با روح تعریف می‌شود و خلیفه‌الله است ونه صرفاً انسان بیولوژیک! اینان چنین انسانی را با شهر متناسب می‌دانند و می‌گویند شهر هنگامی می‌تواند بستر ظهور سعادت یک شخص باشد که این نسبت دقیق، وجود داشته باشد؛ یعنی نه شخص خود را نسبت به محیط شهری بیگانه حساب کند و نه شهر، این شخص را بیگانه بداند. به این ترتیب در ادامه، قوای نفسانی را با حوزه‌های مختلف شهر بررسی تطبیقی می‌کنند و به یک همانندی بر بنیاد اصل تناظر می‌رسند.

در چنین نگاهی، شهر نه تنها نقطه مقابل تکامل انسان نیست بلکه بستری است که اگر نباشد برای انسان سعادتی متصور نیست. به همین دلیل همان نظام استراتژیکی که برای سعادت انسان تصمیم می‌گیرد دقیقاً همان نظام باید برای سعادت شهر تصمیم بگیرد. در غیر این صورت شهر نه‌تنها بستری برای هدایت انسان نمی‌شود، بلکه ضد آن عمل خواهد کرد. در حکمت هنر اسلامی هم به همین مسئله اعتقاد داریم که هنر موفق، تلائم دوسویه و کاملاً متوازن محتوا و فرم است.

این را در جهان اسطوره هم می‌بینیم. مثلاً ما شهرهای آسمانی داریم، شهرهای اسطوره‌ای داریم و حتی اسطوره شهر هم داریم. مثلاً در تمدن اسلامی «کربلا» یا «مدینه» یک اسطوره شهر است، جایی که شهریت آن، تصویر کامل یک هویت است.
مورد دیگری که باید به آن توجه کرد، این است که ما در تاریخ به شهرهایی برخورد می‌کنیم تحت عنوان شهرهای خورشیدی. در گذشته، نظام جغرافیایی یا فیزیکی آستان قدس رضوی، خورشیدی بوده است؛ یعنی حرم امام رضا (علیه‌السلام) در قلب مشهد بوده و مثل مرکزیت یک دایره، همه شعاع‌ها به این قلب ختم می‌شده است. در واقع حرم مثل خورشید تشعشع داشته است. در بسیاری از شهرها، مسجد یا معبد چنین جایگاهی داشته؛ یعنی دقیقاً قلب شهر بوده است. هر روز صبح یک شهروند وقتی به جاده نگاه می‌کرده، تیررس نگاهش به همان مسجد یا معبد می‌رسیده است. مثلاً شما زمان نماز‌خواندن، جایگاه خود را با قبله تنظیم می‌کنید، اگر این تمرکز که در قبله وجود دارد در رفتار اجتماعی و شهری نیز وجود داشت، خیلی داستان فرق می‌کرد. متأسفانه این نظام را در جهان مدرن از دست داده‌ایم.

من در مقالاتم به نقل از نویسندگان غربی این مطلب را آورده‌ام که یکی از گروه‌های میسیونری وارد یکی از قبایل آفریقایی می‌شوند و هر چه تلاش می‌کنند تا در اذهان آن‌ها نفوذ کنند، موفق نمی‌شوند. به همین دلیل، متمرکز بر کالبد و جغرافیای این قبیله می‌شوند. وقتی بررسی می‌کنند متوجه می‌شوند که نظام جغرافیایی این قبیله دقیقاً خورشیدی است و به واسطه این نظام، نسبت و تجانسی میان افراد وجود دارد که الفت و مهربانی را بین آن‌ها پایدار می‌کند. میسیونرها برای نفوذ در این قبیله، نظام جغرافیایی آن را تغییر می‌دهند و تقاطع‌ها را در این قبیله درست می‌کنند. بعد از مدتی چون کالبد این قبیله و نظام جغرافیایی آن تغییر می‌کند، نظام هویتی و ارزشی قبیله هم از بین می‌رود. در نتیجه تبلیغات میسیونرها در این قبیله، اثربخش می‌شود. باید بدانیم فضا، یک نقطه مرده نیست؛ بلکه جایی است که به رفتار انسان جهت می‌دهد. این را با اطمینان می‌گویم که هیچ فیلسوف شرقی را نداریم که در صحت این جمله تردید کند. فضاها رفتارساز هستند و رفتارها تصویری از هویت درونی ما؛ بنابراین شهر به این معنا، یک کالبد زنده است.

در تاریخ معماری، شخصی را داریم به نام مارکوس ویترویوس پولیو که دقیقاً معاصر حضرت عیسی‌مسیح (ع) است. او در «ده کتاب در باب معماری» که توسط دانشگاه هنر ترجمه و چاپ شده می‌گوید: «اگر یک معمار بخواهد هویت خود را در کارش بروز دهد، باید به سه ویژگی توجه داشته باشد؛ فرمیتاس یعنی استحکام، یوتیلیتاس یعنی کارآمدی و ونوستاس یعنی زیبایی.»
کارآمدی و استحکام هر چند مهم است اما با روح انسان صحبت نمی‌کند! اینقدر که زیبایی بنا، روح ما را به اهتزاز در می‌آورد، آن دو عنصر اثرگذار نیست. متأسفانه در جهان مدرن این عنصر زیبایی نادیده گرفته شده و خود غربی‌ها هم به این موضوع اقرار می‌کنند. به همین دلیل امروزه شهرها محلی برای آرامش و امنیت و اهتزاز روح نیست؛ بلکه گاهی اضطراب‌زاست و استرس و نگرانی تولید می‌کند. مثلاً در این زمینه در انتخاب رنگ‌ها فوق‌العاده باید دقت کرد. گاهی اوقات شهر را از پوسترهایی پر می‌کنند که رنگ‌هایش هیچ تناسبی با روحیه مردم ندارد؛ بلکه به اضطراب و عدم توازن کمک می‌کند.

مسئله تناظر که فرمودید را می‌توانیم این طور تقریر کنیم که حتی مسائل روزمره‌ای که ما با آن مواجه هستیم، مثل مسئله ترافیک، هرج‌و‌مرج‌های بصری و… مثل ظاهری است که باطنی آن‌ها را شکل داده است. مسئله فرهنگ، معنا، هویت و… اموری فانتزی یا جدا از اتفاقات روزانه و روزمره در شهر نیستند و با هم نسبت دارند.

دقیقاً، این آشفتگی در ظاهر، تصویری است از آشفتگی ما در باطن و فرهنگ. این آشفتگی، در واقع ظهور یک امر باطنی است که ما معمولاً آن امر باطنی را مشاهده نمی‌کنیم. باطن دچار مشکل شده که صورت، کج و معوج شده است. تناظر را می‌توان این‌گونه معنا کرد که مسائل روزمره‌ای که ما در شهر با آن روبه‌رو هستیم، مثل ترافیک یا هرج‌و‌مرج‌های بصری و… مثل همان ظاهری است که همان معنا را نشان می‌دهد و مسئله معنا و هویت و غیره، امور فانتزی و جدا از مسائل جداگانه و روزمره در زندگی ما نیستند، این‌ها کاملاً با هم نسبت دارند.

فصلنامه روایت اصفهان

بعضی اوقات برداشت‌هایی اتفاق می‌افتد که بیشتر خودش را در کالبد نشان می‌دهد. اینکه ما باطن و معنا را به طاق چشمه و مقرنس و… تقلیل می‌دهیم. یعنی پدیده‌ای درست می‌کنیم که ماهیتاً مدرن است و هیچ هم‌خوانی هم با هویت ندارد؛ اما کاشی‌کاری‌اش می‌کنیم، هلال در آن درمی‌آوریم و تصور می‌کنیم بر اساس این المان‌ها، اسلامی‌اش کرده‌ایم.

متوجه نگرانی شما هستم. کتابی به نام «در باب زیبایی» دارم که دانشگاه تهران چاپ کرده است. در این کتاب، کلیت مفاهیم زیبایی‌شناسی را در مفاهیم شرقی و اسلامی آورده‌ام. ما در نظام حِکمی خودمان بحثی داریم در تمایز میان «حسن» و «زینت»! خیلی‌ها تصور می‌کنند این دو مفهوم یکی است؛ اما در منطق قرآنی یکی نیست. در منطق قرآنی، «حسن» همان «معنا» است؛ به همین دلیل در قلمرو معقول هم به کار می‌رود؛ مثل «قرض حسنه». اما قرآن هیچ‌وقت «زینت» را در عمق به کار نمی‌برد. مثلاً در بخشی از آیه 31 سوره اعراف می‌فرماید: «خُذُوا زِینَتَکُمْ عِندَ کُلِّ مَسْجِدٍ… زینت خود را به هنگام رفتن به مسجد، با خود بردارید!» این یعنی ظاهر! از دیدگاه قرآن، حقیقت زیبایی در «حسن» است، نه «زینت»! زینت مهم است اما اگر خواستید چیزی درست کنید که تصویر دقیق معنا باشد استفاده از المان‌های تزئینی لزوماً آن را زیبا نمی‌کند. مگر اینکه جهت اصلی‌تان در آغاز حرکت مفهوم «حسن» باشد. بنیادی‌ترین مفهومی هم که در حُسن وجود دارد، تناسب و تعادل است. نه تناسب و تعادل بین اجزا و فرم، که مثلاً بگوییم بین اجزا، هارمونی وجود داشته باشد، بلکه مهم‌تر از آن تناسب و تعادل میان فرم و محتواست! بنابر‌این در غیبت حُسن که توازن میان فرم و معناست، به بَزک‌کردن می‌رسیم.

حتی واژه تزیین و زینت، گاهی در قرآن بار منفی هم دارد. مثلاً در آیه 8 سوره فاطر می‌فرماید: «زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ… عمل بدش برای او آراسته شده…»

بله اصلاً کار شیطان نه القاست، نه تحریک و نه جبر! قرآن درباره کار شیطان می‌فرماید «زُیِّنَ»! یعنی چیزی را ارائه می‌دهد که ماهیتش نیست. البته زینت را نباید نفی کنیم. اتفاقاً «زَیَّنَّا السَّمَاءَ…» را خدا برای خودش هم در آیه 5 سوره ملک می‌آورد. این را وقتی می‌آورد که می‌گوید شما هیچ‌کاری انجام نمی‌دهید و ما بر اساس یک نظام متناسب داریم حرکت می‌کنیم؛ لذا «زینت» برون‌داد حسن است. چون برون‌داد است، شیطان هم می‌تواند مصرفش کند. به همین دلیل بَزَک‌کردن اتفاق می‌افتد. در واقع زینتی که فاقد حسن است، همان بَزَک‌کردن می‌شود. بَزَک از لحاظ روحی و روانی، انسان را اذیت می‌کند.

اینجا سؤال اصلی این است که رسیدن به حُسن یا کشف معنا چطور اتفاق می‌افتد؟

برای این کشف معنا به کسانی نیاز داریم که حکیم معمار یا معمار حکیم باشند؛ مثل مرحوم لرزاده یا مرحوم پیرنیا. این افراد خیلی کم هستند و باید در بزنگاه‌های اصلی قرار بگیرند. شیخ‌بهایی نمونه اعلای این افراد است. کاری که شیخ‌بهایی در مشهد می‌کند، زیبایی‌شناسی منظر است. چیزی که الان یکی از بحث‌های فوق‌العاده داغ اروپا و آمریکاست. احتمالا شیخ‌بهایی در مشهد، نسبت قراردادن دو مأذنه در کنار گنبد را از لحاظ ریاضی به گونه‌ای طراحی می‌کند که شما وقتی در صحن هستید یکی از مأذنه‌ها در کنار گنبد و یکی رو‌به‌رویش است. تصور کنید شما از اهواز حرکت کرده‌اید و به مشهد رسیده‌اید. در اولین نگاه در صحن، بنیادی‌ترین تحول روحی در شما اتفاق می‌افتد. در اینجا معمار، خودش را جای ناظر نشانده و کاری کرده است که منظر، کمترین اعوجاجی ندارد.

عبدالقادر مراغه‌ای در مقاصد الالحان می‌گوید: ابن‌سینا وقتی به علوم مختلف می‌رسید، از شدت دانایی و فرزانگی می‌گفت: اینک مرد! کو علم؟! یعنی «هل من مبارز» می‌طلبید. اما به موسیقی که می‌رسید، می‌گفت: اینک علم! کو مرد؟! عبدالقادر می‌گوید این کنایه از این بود که ابن‌سینا نواختن موسیقی را بلد نبود. اما فارابی هر دو وجه را دارد. منظور از حکیم، این جامعیت است. الان ما هیچ نسبتی بین حکمت و فلسفه‌مان در زندگی عادی‌مان وجود ندارد. در جهان سنت، این‌طور نبود. ماهیت دانش در جهان سنت، وحدت است. اما در دنیای ما کثرت است. معماری در نسبت با حکمت، حکمت در نسبت با موسیقی و… تعریف می‌شود. اگر تلاش کنیم رابطه‌های قطع شده را مجدد برقرار کنیم خوب است. باید توجه داشت که حکمت، حلقه مفقوده ماست. حکمت در قرآن تعریف جالبی دارد، حکمت فلسفه نیست؛ بلکه نظریه‌ای است که در دل آن برنامه یا عملی وجود دارد یا عملی است که در جان خودش معنا دارد. حکمت، صفت لقمان است و لقمان، پیغمبر نیست. دستورات او عملی بود. نخستین مکتب فلسفی اسلام، مکتب بغداد است که از کندی شروع می‌شود. مهم‌ترین شعار این مکتب، «تلازم ذاتی عمل و نظر» است. حکمت این دو را با هم می‌بیند.

من برای بچه‌های معماری دانشگاه تهران، چند واحد زیبایی‌شناسی گذاشتم. واقعاً برایشان جذاب بود. ما باید به دنبال تربیت معمارانی باشیم که فرم و معنا را با هم ببینند. الان برای معماران چیزی که به شدت مهم است، کارآمدی است. این طور به نتیجه نمی‌رسیم. راه حل در تربیت حکیم معماران و معماران حکیم است. البته ساختار بعضی از شهرها، شکل گرفته ولی حداقل هنگام ساخت‌و‌ساز، باید در حفظ بافت‌ها و گسترش معماری آن توجه داشت.

‌ با توجه به اینکه شما حس تعلق به اصفهان دارید، اصفهان امروز را از لحاظ نسبت ظاهرو باطن و معنا و کالبد چطور می‌بینید؟

جایگاه وسیع تاریخی و هویتی اصفهان، واضح و بدیهی است. باید توجه داشته باشیم که در تمدن ایرانی‌اسلامی اولین مکتب شهرسازی مدون در دوران صفوی با اصفهان شکل گرفت که نمونه بارز آن میدان نقش‌جهان است.

اگر این میدان را برای طراحی شهر الگو قرار دهیم، می‌توانیم به نظام فرهنگی که پشتوانه این شهر است، برسیم. یک طرف حکومت و جایگاه سیاسی قرار دارد و معمار با هوشمندی با استفاده از خطوط مستقیم، استواری و شکوه این نظام سیاسی را نشان داده است. مسجد و بازار و… نیز در این میدان به همین نحو در جای درست خود قرار گرفته ‌است. معمار در کل میدان، نظامی را طراحی کرده که در قلمرو آن تمام حوائج مادی و معنوی برطرف شده‌ است. من در این میدان، مسجد شیخ لطف‌الله را نمادی از علم می‌دانم و بیشتر به عنوان مدرسه به آن نگاه می‌کنم. اساساً برای این هم ساخته شده بود که مرحوم شیخ لطف‌الله در آن تدریس کند. این مسجد، ماذنه ندارد. به این نکته باید دقت داشته باشیم که مسجد، بازار، حمام و دیگر عناصر معماری ما، از فرم‌هایی با حال و هوای یکسان استفاده می‌کنند. دلیلش این است که اگر فردی در مسجد قرار گرفت و مثلاً مقرنس دید وقتی در حمام هم همین مقرنس‌ها را مشاهده می‌کند حال و هوای معنوی برای او تداعی می‌شود. بازار و کسب در زندگی چنین فردی، جدای از عبادت نیست. اصل تناظر، دقیقاً اینجا خودش را نشان می‌دهد. در واقع در معماری ما فرم‌ها شبیه به مساجد طراحی شده تا بفهمیم کنش ما در همه جاها مثل مسجد، الهی است و الهی باید باشد.

نکته دیگری که باید به آن توجه کرد این است که در معماری خطی، امکان ایستایی وجود ندارد. مثلاً بازار به نحوی ایجاد شده است تا فرد در آن حرکت کند، نیاز خود را انتخاب کرده و برگردد. قرار نیست در آن توقف کند؛ چون بازار، تصویری از دنیاست که در آن اصل بر حرکت است و نه ایستایی! اما معماری مساجد، نقطه‌ای است. اثر معماری نقطه‌ای، تمرکز است و فرد دوست ندارد از آن خارج شود، بلکه می‌خواهد بماند! این‌ها همه موید این است که در پس این کالبدها، معانی وجود دارد. در میدان نقش‌جهان، تجارت، دراست، عبادت و سیاست در کنار هم است. نمی‌خواهم وارد نقد و بررسی دوره صفویه شوم؛ اما «سیاست ما عین دیانت ماست» که مرحوم مدرس می‌گوید دقیقاً در میدان نقش‌جهان وجود دارد.

پس شکل‌گیری مکتب شهرسازی در اصفهان اتفاق افتاده اما اینکه در ادامه چقدر به این مکتب وفادار مانده است، محل پرسش است. شاید در ادامه، آن حکیم معمارهای خلاق که ایده و فرم و محتوا را با هم می‌دیدند وجود نداشتند و در ادامه ناگزیر وارد مسیر مدرنیته شدیم. مدرنیته گاهی انتخاب نیست، جبر است. وقتی درگیر مدرنیته می‌شویم به علت گسست هویتی، گزینه‌ای نداریم و ناگزیر آنچه دم‌دستمان می‌آید را اجرا می‌کنیم. در واقع در اصفهان اگر از فضای شهری صفویه بیرون بیاییم، مدرنیته را می‌بینیم. اما این نکته را بگویم که برخی از شهرداران محترم سعی دارند هویت شهر حفظ شود و این فوق‌العاده قابل ستایش است.

شهرهای تاریخی مثل اصفهان، یزد و… گاهی اوقات بین دوگانه صیانت و توسعه گیر می‌کنند. بعضی اوقات یک نوع نگاه فانتزی هم ایجاد می‌شود؛ به این معنا که وقتی به صیانت از بافت تاریخی یا شهر به عنوان یک اسطوره هم توجه می‌شود، نوعی معنای مصرفی به آن داده می‌شود که از روح آن تهی می‌شود. مثلاً تبدیل می‌شود به یک لوکیشن برای عکاسی! و معنایی که بنا یا شهر داشته، امتداد نمی‌یابد. شاید این همان جبری باشد که شما برای اتفاقی که در حوزه مدرنیته برای شهرسازی و معماری ما افتاد از آن یاد کردید. برای غلبه بر این جبر چه کار باید کرد؟

این دوگانگی خیلی جدی است و البته خاص کشور ما نیست؛ مثلاً در بافت تاریخی روم که من به آنجا رفته‌ام، حتی اجازه دست زدن به بناها هم نمی‌دهند و ضمناً از طریق گردشگران هم درآمد‌ زیادی کسب می‌شود. نحوه برخورد با این نوع مسائل بسیار مهم است. مثلاً با جریان بافت تاریخی شیراز باید چه کار کرد؟ این‌ها مسائل جاری است که در بسیاری از شهرها دچارش هستیم. به نظرم باید تصمیم‌گیران حکیم معمار باشند که نه فرم را فدای محتوا کنند و نه محتوا را فدای فرم! افزایش جمعیت، یک امر ذاتی و اقتضای تداوم هستی است و خود اقتضائاتی را به همراه دارد. اینکه یک وجه سنت‌گرای صرف، بگوید گور پدر توسعه، به نظرم غلط است. این هم که هویت بخواهد به خاطر ساخت‌و‌ساز از بین برود اشتباه است. مسئله اصلی حکیم معماران این است که به این نگاه متعادل رسیده باشند. عبور از این دوگانه‌ها به خلاقیت هم نیاز دارد. مثلاً در عرصه فیلم و سریال، آقای میرباقری در سریال مختارنامه با خلاقیت خود، چنان فرم و محتوا را با هم جمع کرد که شما هم با یک اثر حماسی تاریخی رو‌به‌رو هستید و هم جذابیت‌های زیباشناختی را می‌بینید.

بعضی از نهادها که به ماجرا نگاه می‌کنند نگاهشان فقط فنی است بعضی دیگر فقط فرهنگی! بنیاد مسکن و میراث فرهنگی به همین دلیل است که زبان همدیگر را نمی‌فهمند! اگر حلقه وسطی وجود داشته باشد که از لحاظ نظری این دو را به هم وصل کند، مسئله حل می‌شود.

حدود 10 سال پیش به من گفتند در کاظمین دو رواق در حال ساخت است. من مشاور هنری ساخت این دو رواق شدم و قرار شد تمام جزئیات کار از لحاظ هنری مورد بررسی و تدقیق قرار گیرد. دائماً در حال سفر بودم. تمام هم و غم من در آن زمان این بود که ما دو رواق بسازیم که از لحاظ معماری عتبات، معیار باشد و ریزه‌کاری‌های معماری ایرانی‌اسلامی در آن وجود داشته باشد. در یک جلسه با رئیس عتبات آن زمان طرحم را ارائه دادم. ایشان آن زمان گفت این طرح خیلی خوب است، اما کار ما این نیست! ما هر لحظه به خاطر شرایط خاص عراق ممکن است مجبور شویم اینجا را ترک کنیم. الان وقت این کار را نداریم. بنابر این حکیم‌معمار باید به همه اقتضائات توجه کند.

‌در تقریری که از شهرهای تاریخی بیان کردید، از واژه «اسطوره شهر» استفاده کردید. به نظر شما اصفهان چگونه متصف به این واژه است؟

در این مورد هیچ تردیدی نیست که اصفهان «اسطوره شهر» است. حتی می‌توان گفت مرکزی‌ترین شهری که حتی در فرم، تصویر سنت ماست و ملجأ حکمت ما به شمار می‌رود، اصفهان است. ما چند اسطوره در فلسفه و حکمت خودمان داریم که پیوند ناگسستنی با اصفهان دارند، یکی از آن‌ها ابن سیناست که فلسفه‌اش در اصفهان به بار می‌نشیند. میرداماد و شیخ بهایی هم همین‌طور هستند. اصفهان، شهر حکمت است؛ جایی است که ایده، معنا و فرم در حوزه سنت و حکمت به هم می‌رسند و به همین دلیل بستری است برای ظهور عالی‌ترین و بالاترین مکتب معماری یعنی مکتب اصفهان. البته قبل از آن مکان‌هایی مثل گوهرشاد در دوره تیموری چنین خصوصیتی دارد. قطعا اگر اصفهان عقبه حِکمی و نظری قوی نداشت، به چنین فرمی نمی‌رسید. این هم قاعده تناظر است.

‌من دوست داشتم که احساس شما را نسبت به اصفهان بدانم و اصفهان اگر بخواهد متصف به «شهر زندگی» شود باید چه کند و شما چه اندازه با این تعبیر ارتباط برقرار می‌کنید؟

به نظر می‌رسد بنیادی که در اصفهان بر پایه معنا گذاشته شده است، هنوز هم خودش را نشان می‌دهد. به همین دلیل کسانی که به اصفهان می‌آیند احساس خوبی از آن دریافت می‌کنند.

باید دقت داشت که در این شهر، جریان زندگی یعنی جریان آب زاینده‌رود بسیار مهم است. «وجعلنا من الماء کلشیء حیا… یعنی از هرچه زنده است را از آب قرار دادیم…» رؤیت مداوم آب و جریان آب، زندگی‌بخش و آرامش‌بخش است. ما در معماری ایرانی‌اسلامی قاعده‌ای داریم به نام «رون». این قاعده را مرحوم پیرنیا مطرح می‌کند. من این را مفصلاً از لحاظ واژه‌شناسی بررسی کردم. فیلولوژی این واژه در متون اوستایی مشخص شده است. «رود»، «روت» و «رون» از یک اصل است. «روت» از لحاظ مفهومی چیزی است که جهت و جریان دارد. «رون» در معماری ما به این معنی است که اگر ساختمان یا شهری ساخته شود، در جهت مناسب از لحاظ تابش آفتاب و جریان هوا قرار بگیرد. مثلاً الان تهران، «رون» نیست، بی «رون» است! چون کوه‌ها اجازه حرکت هوا را نمی‌دهند. در تعداد زیادی از روزهای سال، ما در تهران بی «رون» هستیم. حکمت و تناظر، اینجا خودش را نشان می‌دهد. این «رون» یک مفهوم قرآنی هم هست. در کجای قرآن به این ماجرا اشاره شده‌است؟ در جایی قرآن به صراحت به این مفهوم اشاره می‌کند و آن هم داستان اصحاب کهف است. قرآن وقتی داستان اصحاب کهف را می‌گوید، دو ویژگی برای این پیکرها ذکر می‌کند، این دو ویژگی سبب شد که 300 سال این بدن‌ها دچار مشکل نشود. این دو ویژگی چه بود؟ 1. تابش آفتاب 2. جریان هوا.

بنابر این، در اصفهان مسئله زاینده‌رود مهم است. امیدوارم از لحاظ فنی قابل تحقق باشد. روحیه اصفهانی‌ها بسیار وابسته به این موضوع است. ضمناً مسئله حفظ میراث‌ها هم بسیار مهم است و باید به آن رسید؛ چون این بناها، شکوه و عظمت و جلال اصفهان را نشان می‌دهد.

برچسب‌های خبر
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

چهارده − سیزده =