به گزارش اصفهان زیبا؛ یکی از مسائل شهر اصفهان، یافتن نسبت بین شهر و حوزه فضای مجازی یا سایبری است. در این شرایط لازم است تاریخ شکلگیری و نحوه نمو شهر اصفهان را بشناسیم و از این مسیر به افق شهر هوشمند نگاه کنیم و بعد ببینیم از پس شهر هوشمند، باید چه چیزی را انتظار بکشیم. در این راستا با محمدحسین رامشت، استادتمام جغرافیای طبیعی دانشگاه اصفهان، گفتوگو کردیم تا نظر او را در ارتباط با شهر اصفهان، هوشمندسازی آن و ارتباط شهر و متاورس جویا شویم.
شما معتقدید فلات مرکزی ایران بهخصوص شهر اصفهان برای ایران تمدنساز بوده است. لطفاً این نظریه خودتان را کمی تشریح کنید.
باید مقدمهای در ارتباط با مفهوم «شهر» بگویم. آنچه مخصوصاً در شهرداریها متداول است، این است که «جمعیت» مبنای تعریف شهر است درحالیکه از دیدگاه جغرافیا و علوم اجتماعی، شهر یک نقطه و کریستال زیست است و باید یک هاگ حیاتی وجود داشته باشد تا شهر شکل بگیرد. به نظر من، اصفهان یکی از آن نقاط است. اگر به کل ایران نگاه کنید و شهرهای باسابقه را در نظر بگیرید، نه شهرهایی که طبق قاعده شهرداری تبدیل به شهر شدهاند، میبینید که این شهرها یک پشتوانه مفهومی دارند که اصطلاحاً به آن «هویت مکانی» گفته میشود.
بهعبارتدیگر، مکان باید هویتی داشته باشد تا به شهر تبدیل شود. از طرف دیگر، اگر مکان هویت دیگری داشته باشد، میتواند روستا شود. اینگونه نیست که یک عده دورهم جمع شوند و بگویند ما میخواهیم یک روستا درست کنیم و آنجا هم تبدیل به روستا شود. نقاطی وجود دارد که بستر زیست روستایی را فراهم میکند؛ همچنین مناطقی وجود دارد که در آن سبک زندگی خاصی جریان دارد با عنوان ایلنشینی که ما به آنها میگوییم «تمدن روان». شهرها یا روستاها «تمدن ساکن» دارند و کسانی که کوچ میکنند و از یک ناحیه به ناحیه دیگر میروند، واجد تمدن روان هستند.
اگر به نقشه پراکندگی ایلات و عشایر نگاه کنید، میبینید که ایل در همه جای ایران وجود ندارد. معنی این وضعیت این است که بعضی از نقاط، یک ویژگی مکانی داشتند که سبب شده این نوع زندگی در آن نقاط بهوجود بیاید. ایران یکی از کشورهای نادری است که سازمندیهای متعدد زیستی دارد؛ یعنی ما ایلنشینی، جنگلنشینی، هورنشینی، شیخنشینی، روستانشینی و شهرنشینی داریم که همه بر اساس هویت مکان شکلگرفتهاند. اینگونه نبوده است که این نوع زیست در اختیار مردم باشد و خودشان بخواهند اینگونه زندگی کنند.
در این سازههای اجتماعی که به آن «سازمندی اجتماعی» میگوییم، توزیع قدرت ساختار خاصی دارد؛ تقسیمکار هم ساختار خاص خودش را دارد و تمام ویژگیهای این سازمندیها از قبل تعریف شده است؛ بهعنوانمثال، در جنوب، هورنشینی وجود دارد. رئیس منطقه هورنشین، شیخ است. از طرف دیگر، در برخی مناطق ایل وجود دارد. رئیس ایل، خان است؛ همچنین رئیس روستا، کدخداست و در شهر هم جایگاه شهردار وجود دارد. در همه اینها توزیع قدرت و تقسیمکار، قواعد و قوانین و حقوق مدنی خاص خودش را دارد؛ بنابراین به این نکته باید توجه کرد که مفهوم شهر، مفهومی اعتباری نیست که ما به آن اعتبار دادهباشیم؛ بلکه یک اثر وجودی از یک مکان است.
نکته دیگر اینکه مرکز ایران با مدل اتمی مشابه است؛ به این شکل که از شهرهای مشهد، سبزوار، ری (تهران امروزی)، قم، اصفهان، یزد، کرمان و زاهدان دایرهای تشکیل میشود که به آن هسته مرکزی ایران میگوییم و درواقع هسته مدنیت شهر است. در طول تاریخ، هرگاه این هسته قوی بوده، اقماری که در اطراف آن بودهاند و اکثراً نیز اقوام آن را تشکیل دادهاند، همگرایی بیشتری داشتهاند و هرگاه براثر حوادث انسانی یا طبیعی این هسته تضعیفشده، واگراییهای اقمار نیز بهوجود آمده است.
در میان این شهرها، بیسبب نبوده که اصفهان دو بار یا بیشتر پایتخت ایران شده است. علت اصلی آنهم این است که این نقطه، شخصیت مکانی را داشته که بتواند بار چنین هویتی را بر دوش بکشد؛ به همین خاطر اصفهان در گذشته نقش بسیار مهمی در تولید دانش و در سبک زندگی داشته است و اکنون نیز از آن بهعنوان یک کانون هویتساز در ایران مرکزی یاد میشود.
شهر اصفهان ازنظر تاریخی و مکانی چگونه شکل گرفت؟
همه شهرهای ایران در کنار دریاچههای دوران چهارم ایجاد شدهاند و دریاچههای دوران چهارم کانون مدنیت شهری بودهاند؛ اصفهان هم یکی از آنهاست. جایی که رودخانه به دریاچه متصل میشود، نقطه هاگ زیستی است؛ یعنی کریستال زیستی و حیاتی شهر در آنجا شکل میگیرد و شهر اصفهان هم از این قاعده مستثنا نیست.
شما پیش از این در جایی گفته بودید در حوالی پل شهرستان کنونی، تمدنی وجود داشته که قدمت آن به چهارهزار سال قبل برمیگردد؛ کمی هم درباره این تمدن و نحوه ازبینرفتن آن بگویید.
در سمت بیمارستان شهید چمران، بعد از پل شهرستان، آثار یک دریاچه و رسوبات آن وجود دارد و بعدازآن، رسوبات یک سیلاب بزرگ نمایان میشود. درون آن سیلاب جسد خاصی پیدا کردیم که دانشگاه علومپزشکی با مطالعه استخوانهای آن متوجه شد مربوط به پسری 11ساله است.
نتیجه میگیریم مدنیتی که در این نقطه اصفهان تشکیل شده بود، بهوسیله یک ابرسیلاب از بین میرود. یک اندیشمند فرانسوی که مطالعات رسوبشناسی داشت، به تپههای اشرف اصفهان آمد و با کمک او توانستیم سفالها و شیشههایی پیدا کنیم. این دانشمند فرانسوی گفت که این شیشهها متعلق به مصر است.
چون در آن زمان در اصفهان نمیتوانستند شیشه تولید کنند، آن را از مصر میآوردند. همین شیشهها را در کرمان هم پیدا کردیم و این نشان میدهد در آن زمان، بین تمدن سند و دلتای نیل در مصر با مرکز ایران، ارتباط وجود داشته است. این سیلاب به دوران رامسس دوم برمیگردد که در نیمه دوم قبل از میلاد و حدود چهار هزار سال پیش، حکومت داشت.
از طرف دیگر، لوحی در موزه اورشلیم وجود دارد که وقایع طبیعی مربوط به خروج حضرتموسی(ع) از مصر را تشریح میکند. در آن لوح که توسط فراعنه و طرفداران آنها نوشتهشده، آمده است که وقتی خرابکاران خروج کردند، اتفاقهای عجیبغریب طبیعی بسیاری رخ داد؛ ازجمله اینکه از آسمان بارانهای خون و سنگهای آتشین نزول پیدا کرد. وقتی این سنگها به زمین میخوردند مایع لزجی را به اطراف پخش میکردند که آسیبهای پوستی را در بدن افراد ایجاد میکرد.
در این لوحها آمده است؛ وقتی این اتفاقها رخ داد، هیچ خانه قبطی نبود که در آن مردهای نباشد. شخصی به اسم «ولیکوفسکی» در کتابش با عنوان «و جهان واژگون شد» توضیح میدهد که در آن زمان چه اتفاقهایی افتاد. او در این کتاب میگوید که در ایران و چین، در همان زمان رامسس دوم سیلابهای بسیار عظیمی آمد.
او در این کتاب از کلمه «جی» استفاده میکند و آن را به معنی «آبرفتشده» بهکار میبرد که میدانیم «جی» نام دیگر اصفهان است؛ بنابراین تمدن بسیار عظیمی که در این منطقه بوده بهوسیله یک ابرسیلاب از بین رفته است. آثار آن سیلابها اکنون بهصورت تراسهای آبرفتی وجود دارد که به شکل پلکانی هستند.
پس اصفهانی که در حال حاضر در آن ساکنیم، مربوط به زایندهرود است، نه تمدن چهارهزار سال قبل.
بهطورکلی گاوخونی و زایندهرود، برای اصفهان بسترسازی کردند و هاگ حیاتی این شهر را در ایران مرکزی بنیان گذاشتند و مدنیت شهری ما را شکل دادند؛ البته به این نکته نیز باید توجه کرد که شهرها یک مدنیت سرد دارند و یک مدنیت گرم. آدمهایی که در شهرهای گرم هستند، از بسیاری جهات مثل خلقوخوی و هنر، با آنهایی که در مدنیت سرد هستند، تفاوت دارند؛ بهعنوانمثال، قالیبافی هنری است که تقریباً در تمام ایران وجود دارد؛ اما آنهایی که در مدنیت سرد هستند، از طرحها، گرهها و رنگهای متفاوتی نسبت به آنهایی که در مدنیت گرم هستند، استفاده میکنند. اصفهان متعلق به مدنیت سرد است.
مردمی که متعلق به مدنیت سرد هستند، چه ویژگیهایی داشتند؟
مردم تلاشگری هستند و ازنظر علمی، هویت خاصی از خودشان ارائه میدهند. مهمتر از همه اینکه تمدنساز هستند؛ مثلاً میگویند اصفهان در آواز، مکتب دارد: مکتب آواز اصفهان. مکتب درستشدن، دلبخواهی و اختیاری نیست؛ بلکه این مربوط به مکانی است که انسانها در آن زندگی میکنند و در آن مکان آدمهایی وجود دارند که صاحب هنرهایی در حد مکتب هستند. در حال حاضر، اصفهان مکتب آواز دارد که آقای تاج یکی از نمایندگان آن است. موسیقی اصفهانی با موسیقی خراسانی کاملاً متفاوت است؛ حتی ابزار و ادوات موسیقی و اشعار باهم فرق دارند. در هر مکانی عالم و عارف و حکیم بهوجود نمیآید. این نشان میدهد در اصفهان جوشش فرهنگی عمیقی وجود دارد که این افراد در اینجا ظهور میکنند.
با این اوصاف تمدن مرکزی ما به زایندهرود وابسته است و یکی از محورهای مدنیت شهر اصفهان، طبیعت اصفهان و زایندهرود است. بهجز زایندهرود، ازنظر مکانی چه مؤلفه دیگری را میتوان به هویت شهری اصفهان اضافه کرد؟
دریاچه گاوخونی! بهعبارتدیگر محل تقاطع دریاچه گاوخونی و زایندهرود، این هسته مرکزی را ایجاد کرده است. به این نکته باید توجه کرد که خود رودخانه شهر ایجاد نمیکند. رودخانه زایندهرود حدود 400 کیلومتر است و در بسیاری از مناطق پیرامون آنهم خاک خوبی وجود دارد. اما شهری در آن ایجاد نشده است. اما این شهر در یک نقطه خاص به وجود آمده است. رودخانه سرباز در سیستان و بلوچستان هم 500 تا 600 کیلومتر طول دارد. ولی هیچ شهری در اطراف آن ایجاد نشده است. بنابراین آب بهتنهایی هاگ مدنیت شهری ایجاد نمیکند. بلکه در شرایط خاصی به ایجاد شهر میانجامد و حالت خاص آن در اصفهان منتهی شدن به تالاب گاوخونی بود.
یزد، کرمان، رفسنجان و سیرجان هم به همین شکل ایجاد شدهاند. از آنطرف مهاباد، تبریز، ارومیه، میاندوآب و سلماس شهرهایی هستند که در حاشیه یا ساحل دریاچه قدیم ارومیه بودهاند.
در حال حاضر شهر اصفهان ازنظر کالبدی باید چه ویژگیهایی باید داشته باشد تا به طراز تمدن سازی برسد؟
ما یک بحثی داریم تحت عنوان سکونت؛ سکونت یعنی قرار گرفتن. انسان در هر جایی نمیتواند سکونت داشته باشد. هایدگر راجع به این قضایا بحثهای خیلی مفصل و خوبی دارد. در ارتباط با هویت مکانی هم میگوید وقتی ما از هویت مکانی صحبت میکنیم، یعنی از ویژگیای سخن به میان میآوریم که این ویژگی سبب سکونت در آن نقطه میشود. بهعبارتدیگر هر نقطهای که در آن آبوخاک مناسب وجود داشت، نمیتواند ظرفیت سکونت هم ایجاد کند. بلکه هویتی باید داشته باشد که بتواند سکونت را تعریف کند. حتی کسانی اعتقاد دارند که امپراتوریها در ایران زمانی ایجاد شدند که اقلیمها تغییر کرده و مرطوبتر و سردتر از الان بوده است. در زمانی که حاکمیت گرما اتفاق میافتاد مردم نیز مهاجرت میکردند. در حال حاضر در هندوستان، فارسیزبان زیاد داریم و وقتیکه آب نبوده و خشکسالیهای ممتد ایجاد میشده، بسیاری از یزدیها، کرمانیها و خراسانیها به هندوستان مهاجرت کردند. حتی فارسها به آفریقا مهاجرت کردند.
در تانزانیا الان حزب افراشیراز داریم. اصفهان هم چون متعلق به مدنیت سرد است، در زمانهایی گسترش و توسعه پیداکرده که هوا به برودت نزدیک میشده و بارشها زیادتر میشدند.
درواقع قبل از این هم در اصفهان، پدیده مهاجرت معکوس وجود داشته است.
بله! وقتی مرکز ایران خشک میشد، مردم آنجا را ترک میکردند. در حال حاضر هم بخش زیادی از اصفهانیها، در شمال شروع به خرید زمین کردهاند. اینها مهاجرتهای پنهانی است که کمتر موردتوجه قرار میگیرد.
آنچه از صحبت شما برداشت میشود این است که اقلیم ایران روی فرهنگ اثرگذار است و بخشی از فرهنگ برگرفته از این اقلیم میشود. آیا این برداشت درست است؟
البته از این برداشت، میتوان به جبرگرایی نیز تعبیر کرد. باید این را در نظر داشته باشیم که مفهوم جبر و اختیار در یک دستگاه معرفتی خاص تعریف میشود و اگر از آن دستگاه معرفتی عبور کنید، این موارد اصلاً معنی ندارند. بهعنوانمثال اگر عِلّی فکر کنید، برای هر معلولی دنبال علت هستید. اگر سیستمی فکر کنید، در اینجا مسئله علیت مطرح نیست. بلکه آنتروپی, بازخورد، ورودی و خروجی مورد تأکید است. مسائلی مانند جبر و اختیار برای دستگاه عِلّی است. اما اگر از آن نوع نگرش عدول کردید و بهصورت پدیدارشناسانه به مسئله نگاه کردید، جبر و اختیار اصلاً معنی ندارد.
اقلیم فقط به معنای آب و هواشناسی نیست. بلکه اقلیم یک معنای دیگری هم دارد. مثلاً ما الان چیزی بهعنوان نوروز یا شب یلدا داریم. ولی اگر از ایران بیرون بروید و به سمت جنوب حرکت کنید، کسی نوروز را جشن نمیگیرد. این جشنها را چه کسی به شما آموخته است؟ انسانهایی که در این منطقه زندگی میکردند یاد گرفتند که ایران چهار فصل دارد و ابتدای بهار نوروز است. مثلاً در ژاپن چیزی به اسم نوروز وجود ندارد. ولی جشن گیلاس دارند.
بنابراین خیلی از مسائل فرهنگی ما در یک مقیاس خاصی به طبیعت ما برمیگردد و بسیاری از امور اجتماعی ما منبعث از شناختی است که ما نسبت به طبیعت خود داریم. به تعبیر دیگر محیط به ما آموخته است که چنین کارهایی انجام دهیم.
این موضوع در حوزه فرهنگ بسیار زیاد است. بهطورکلی در مقیاس خاصی میتوانیم بگوییم که معنیداریِ زمین سبب شده که یک شناخت خاصی به ما القا شود و بخشی از فرهنگ ما را نیز متأثر کند.
چرا در دوره معاصر عنصر اقلیم در شهرسازی موردتوجه قرار نگرفت؟
بعد از جنگ جهانی دوم سه مسئله در دنیا مطرح شد. یکی از مسائل، این بود که کمونیسم بهسرعت در حال گسترش بود و این برای بلوک غرب بهخصوص آمریکا یک تهدید اساسی محسوب میشد. مسئله دیگر بازسازی خرابیهای اروپا پس از جنگ جهانی دوم بود. مسئله آخر هم استقلال مستعمرات پس از جنگ جهانی دوم بود که آرزو داشتند خودشان کشورشان را بسازند. این سه مسئله موجب شد دانشی تحت عنوان دانش برنامهریزی فضایی به وجود بیاید.
آمریکاییها برای جلوگیری از گسترش کمونیسم در جهان، برنامههای متعددی را ازجمله طرح مارشال و اصل 4 ترومن ارائه دادند. اما در همین زمان دانشمندی به اسم روستو گفت: «این طرحها برای آمریکا هزینهبر است، من تحقیق کردهام و دیدم 80 درصد تمام این کشورهای حائل، کشاورز هستند و در روستا زندگی میکنند. ما باید کشاورزی آنها را از بین ببریم، به این صورت که برنامهای را در این کشورها پیاده کنیم که وابسته به محصولات تولیدی ما شوند و خودشان نتوانند تولیدی داشته باشند.» این طرح چیزی است که ما امروز به آن طرح توسعه میگوییم.
در راستای این طرح، در ایران اصلاحات ارضی اجرا شد. خلاصه کلام اینکه برنامه مفصلی را ارائه دادند تا از گسترش کمونیسم جلوگیری کنند. ولی این برنامهها در کشورهای جهان سوم تازه استقلالیافته اجرا شد. کارهای فرهنگی زیادی هم در راستای این طرحها انجام دادند، ازجمله اینکه شاخصی فرهنگی تعریف کردند و گفتند بالاترین رتبه زندگی، شهرنشینی است و اینقدر برای شهرنشینی تبلیغ شد که روستاییها و ایلنشینها احساس حقارت کرده و به شهر مهاجرت کنند.
وقتی اینها به شهرها میآمدند و ساکن میشدند، تولیدات کشاورزی کم میشد، مصرف بهشدت افزایش پیدا میکرد و بنابراین، این کشورها به کشور مادر وابسته میشدند و بهاینترتیب دیگر کاری هم نمیتوانستند انجام دهند.
ازنظر سیاسی هم در کشورهای مختلف ابتدا کودتا کردند و بعد تیم خودشان را در آن کشور بر سر کار آوردند. درواقع پارادایمی تحت عنوان توسعه ایجاد و این را بهعنوان یک علم در دانشگاهها مطرح کردند. در حال حاضر هم ایران دارد راه توسعه را طی میکند.
انقلاب اسلامی هم یک پارادایمی بود که علیه طرح روستو و پارادایم توسعه رخ داد. در حال حاضر هم بعد از 40 سال این پارادایم را تحت عنوان پارادایم پیشرفت مطرح میکنند؛ پارادایم پیشرفت در مقابل پارادایم توسعه.
این دو پارادایم باهم تنش جوهری و تفاوتهای بسیاری دارند. در پارادایم پیشرفت، سایر سازمندیهای اجتماعی مثل شهر، روستا و ایل به رسمیت شناخته میشود. ولی در پارادایم توسعه فقط شهر به رسمیت شناخته میشود. چون شهرها هستند که میتوانند قدرت اعمال کنند.
برنامههای توسعه در زمان پهلوی دوم شروع شد و خیلی از اهداف آن برنامهها هم تحقق پیدا کرد؛ ازجمله اینکه در دهه 30 و 40، 80 درصد جامعه ما روستایی بود و در حال حاضر 20 درصد جمعیت ما در روستاها زندگی میکنند. تازه ما فهمیدهایم اگر میخواهیم کشور خودمان را بسازیم و سازمان فضایی مخصوص آن را درست کنیم، باید ایده و نظریه خاصی داشته باشیم تا بتوانیم این کار را انجام دهیم. بنابراین برنامهریزی فضایی ایران وارد یک مرحله جدید میشود که با آنچه در توسعه آمده، تفاوت دارد.
چه موانعی برای رسیدن به این برنامهریزی فضایی وجود دارد؟
تقریباً تمام کسانی که مسئولیت برنامهریزی را در چند دهه گذشته بر عهده داشتهاند، فقط به رفع مشکلات و معضلات پرداختهاند. ولی هنوز نتوانستهاند مسئله را تشخیص دهند. مثلاً وقتی در خیابانی ترافیک وجود دارد، برای حل مشکل ترافیک، خیابان را تعریض میکنند. اما دوباره چند سال دیگر همین مشکل ایجاد میشود. چرا اینطور میشود؟ به خاطر اینکه مسئله در جای دیگری بوده است و مثلاً باید در تولید خودرو یا حملونقل عمومی یک کاری انجام میشد تا این اتفاق نیفتد.
اگر به مسئولان و برنامهریزان یاد بدهیم که از روی مشکلات بتوانند مسئله را تشخیص دهند، در این صورت حل مسئله بسیار ساده خواهد بود و تا این کار را نکنیم، مشکلات ادامه خواهد داشت. مثلاً سه رینگ برای مدیریت ترافیک احداثشده و الان در حال احداث رینگ چهارم هستیم. ولی اگر ترافیک دوباره ایجاد شد، میخواهند چه کنند؟ رینگ پنجم و ششم و دهم را تعریف کنند؟ پس مشکل اصلی را درست تشخیص ندادهاند.
یک زمانی در تهران میگفتند اگر مترو احداث کنیم، مشکل تردد و ترافیک حل خواهد شد. در حال حاضر 7 خط مترو در تهران فعال است؛ ولی هنوز تهران مشکل ترافیک دارد. پس باید چهکار کرد؟
از طرف دیگر سرمایهگذاریهای زیادی در تهران انجامشده و مردم هم دنبال منافع خودشان هستند و به همین دلیل اصلاً به ترافیک آن فکر نمیکنند. بنابراین سیاستگذاران و برنامهریزان باید کاری کنند تا جذابیت نقاط دیگر به اندازهای باشد که مردم به تهران نیایند. اگر برنامهریزان بتوانند از روی معضلات و مشکلات مسئله را تشخیص بدهند، آنوقت در حل آن، ممکن است کارهایی انجام دهند که هیچ ربطی به پروژههای فعلی نداشتهباشد.
اجازه بدهید یک مثالی برای شما بزنم. یک آقای متخصصی از هلند، درباره فرسایش خاک در ایران مطالعاتی انجام داده بود. بعد از تحقیقاتش، به این نتیجه رسید که مادران را باید تربیت کنیم. سؤالی که مطرح میشود این است که تربیت مادران چه ربطی به فرسایش خاک دارد؟ این دانشمند هلندی اینگونه پاسخ داد که مادران ایرانی در دوران کودکی، به فرزندانشان از مضرات و ناپاکیها و آلودگیهای خاک میگویند و همین باعث شده خاک بهعنوان یک عامل بسیار بد در ذهن بچه، تلقی شود و این تصویر ذهنی نامطلوب در ذهنیت او رشد میکند. به همین دلیل این فرد در سن بزرگسالی نمیتواند از خاک محافظت کند. نگفت که سد پلکانی و شیار و ترانکت بزنید، بلکه گفت مادرانتان را تربیت کنید. بنابراین نوع بینش است که موجب تشخیص و حل مسئله میشود.
امروز چگونه توجه به اقلیم میتواند وارد برنامهریزی شهری شود؟
اگر تاریخ چندهزار سال قبل ایران را مشاهده کنید میبینید وقتی هخامنشیان آمدند، بهسرعت تقسیمبندی جغرافیایی را تغییر دادند، بعدازآن اشکانیان دوباره طبقهبندی را عوض کردند و ساسانیان هم به همین ترتیب. بهترین تقسیمبندی در زمان صفویه انجام شد. رضاخان هم اولین کاری که کرد این بود که تقسیمبندی کشوری را تغییر داد. این حرف به این معنی است که یکی از پایههای اصلی برنامهریزی فضایی ایران، تقسیمبندیهای مکانی است. تقسیمبندی فعلی، یک تقسیمبندی سلسله مراتبی است. یعنی اول استان، بعد شهر و شهرستان و همینطور تا پایین ادامه پیدا میکند.
این تقسیمبندی یک ماشین تولید فقر و تبعیض است. یعنی هر کاری هم که در این سیستم انجام دهید، آدمها فقیرتر میشوند و طبیعت هم بیشتر از بین میرود و فاصله طبقاتی بیشتر میشود و درنهایت به عدم تعادل فضایی منجر خواهد شد. به این معنا که برخی نقاط بیشتر رشد میکنند و برخی دیگر کمتر. در این وضعیت چه باید کرد؟ در 40 تا 50 سال آینده، اولین کاری که میکنیم باید این باشد که تقسیمبندیها عوض شود؛ به این صورت که مثل سابق نباید مکان را شاخص و مبنای تقسیمبندی در نظر بگیریم، بلکه باید تقسیمبندیها را به فضای حوزه متاورس منتقل و تقسیمبندی خود را بر اساس تقسیمبندی سایبری مشخص کنیم.
مسئله اصلی اصفهان آب و فرونشست نیست. آنهایی که برای اصفهان در حال برنامهریزی هستند باید طوری برنامهریزی کنند که در 50 سال آینده، اصفهان به یک متاورس قوی تبدیل شود.
آب و فرونشست مشکلات اصفهان است. مسئله اصفهان نیست. مشکل با مسئله تفاوت دارد. مسئله ما این است که در آینده با توجه به تکنولوژیهای جدیدی که میآید چگونه بر آنها سوار شویم؛ چون وقتی تکنولوژی میآید به این صورت نیست که در همه نقاط یکسان باشد و همه از آن به یک ثمر برسند. کسانی که در اروپا در حال برنامهریزی سایبری هستند میگویند داریم برای جامعه صنعتی نسل چهارم برنامهریزی میکنیم، در مالزی میگویند میخواهیم جامعه شبکهای درست کنیم. همه در حال استفاده از تکنولوژی سایبری هستند، اما اهدافشان یکی نیست.
مسئله مسئولان شهر اصفهان باید این باشد که ما از تکنولوژی سایبری در آینده برای شهر اصفهان چطور و در جهت چه اهدافی استفاده خواهیم کرد. آیا دنبال پیگیری ارزشها هستیم و یا صرفاً به دنبال اهداف کالبدی میگردیم؟ بر اساس هدفی که مشخص میشود، نوع استفاده از تکنولوژی سایبری هم تفاوت پیدا خواهد کرد.
مسئله اصلی اصفهان در آینده این خواهد بود که به چه شکل به مناطق مختلف وصل شویم و یک هاب منطقهای به اسم متاورس اصفهان ایجاد کنیم. به این معنا که یک فضای مجازی ایجاد خواهد شد که در آن شهروندان متعددی وجود خواهند داشت، یعنی یک کرمانی میتواند جزو متاورس اصفهان باشد و همینطور یک اصفهانی میتواند جزو شهروند متاورس ساحلی باشد. اگر روی متاورس اصفهان سرمایهگذاری کنیم، در این صورت حکمرانی ما هم عوض میشود. چون تغییرات مکانی دردسرهای زیادی دارد. اما در متاورس مکان حذف میشود و تقسیمبندیها در یک فضایی اتفاق میافتد که موضوعات مکانی مطرح نیست.
این همان چیزی است که تحت عنوان هوشمندسازی مطرح میشود…
یکی از ابزارهای لازم برای بسترسازی متاورس، هوشمندسازی است و باید اهدافی را که برای متاورس تعریف میشود، دنبال کند. یکی از نتایج دنبال کردن متاورس این است که حکمرانی تغییر میکند، حتی بسیاری از مراجع برای پیگیری امور جاری، تغییر میکند و بسیاری از مشاغل نیز عوض میشوند. آدمهایی که میخواهند در این زمینه کار کنند باید با اهدافی که تعیین میشود آشنایی داشته باشند. بنابراین هوشمندسازی یکی از ابزارهای رسیدن به متاورس است. ولی فقدان هدف یک مشکل عمده ماست که اگر این را مشخص نکنیم دوباره ازنظر تولید محصولات فرهنگی، دنبالهرو دیگران و وابسته میشویم.
در فضای متاورس هویتها چگونه محقق میشوند؟ مثلاً یک اصفهانی چه هویتی خواهد داشت؟
هویت در متاورس بیشتر توسط تکنولوژی مشخص میشود. اگر برنامهریزی کالبدی انجام دهید، هویت مکانی خواهید داشت. مثلاً بهواسطه اینکه رودخانه از وسط شهر اصفهان عبور میکرده و سیلاب را هم از خود عبور میداده، بهصورت شمالی جنوبی گسترش پیدا کرده است. یعنی یک خیابان به اسم چهارباغ در دو طرف رودخانه کشیده شده است و موجب شده هر توسعهای حول محوریت آن انجام شود. این هم به این دلیل است که اگر توسعه در طول رودخانه ایجاد میشد، سیلابهایی که در مواقع مختلف در رودخانه میآمد، موجب تخریبهای زیاد میشد. بنابراین وقتی محور شمالی جنوبی عمود بر رودخانه ایجاد میشود، یعنی مکان و شناخت از مکان تعیین کرده است که در این جهت شهر گسترش پیدا کند.
اما در حوزه متاورس، هویتسازی و فرهنگسازی بیشتر توسط تکنولوژی انجام میشود. برای همین است که میگویم آدمها باید بهگونهای تربیت شوند که بدانند مثلاً ارزشها و هنجارهای اخلاقی مثل مهربانی را چگونه در جریان ارتباطات متاورس محقق کنند.
جدای از بحث اینکه اصفهان باید به متاورس خودش دست پیدا کند، برای احیای هویت مکانی اصفهان در میانمدت چه باید کرد؟ چون در حال حاضر بسیاری از معضلاتی که ما داریم به خاطر از دست رفتن هویت تاریخی است که در هویت مکانی ما وجود داشت و در طی توسعه از بین رفته است.
احیای هویت گذشته امکانپذیر نیست. چون شرایط متفاوت است و چون شرایط تغییر کرده است، باید مقصود از هویت را درک و بازتولید کرد. مثلاً مساجد در شهر نماد این است که جامعه اهل عبادت است. حالا باید دید در فضای متاورس چگونه میشود پدیده عبادت کردن را محقق کرد. بهعبارتدیگر احیای هویت مکانی در دنیای آینده، به شما کمکی نخواهد کرد. بلکه محورهای اصلی و شاخصی که آن میراثهای فرهنگی به خاطر آنها به وجود آمدهاند، در فضای دیگری با شکل دیگری بازتعریف میشوند.
اگر ما میخواهیم جامعهای باشیم که به جای رقابت «تعاون» در آن وجود داشته باشد، در متاورس باید بهگونهای عمل و قواعد و قوانین را وضع کرد که تعاون در آن فضا جاری و ساری شود.
چگونه باید جامعه را برای حوزه متاورس تربیت کرد؟ نظام برنامهریزی ما باید به چه سمتی حرکت کند؟
در این شرایط اصلاً برنامهریزی به شکلی که الان داریم، منسوخ میشود. اگر بخواهیم برنامهریزی کنیم باید روی شناختشناسی انسانها برنامهریزی کنیم. اگر به بچه خودمان خوشاخلاقی یا عفت یاد دادیم، لازم نیست در هرلحظه به او بگوییم اینجا خوشاخلاقی کن و اینجا عفت داشته باش! اگر به او یاد دادیم، خودش این کارها را میکند. دنیا در حال تغییر است و ما نمیتوانیم دور انسانها کادر بکشیم و بگوییم در این کادر حرکت کن. ممکن است هدف یا شاخصی که دنبال آن هستیم تحقق پیدا کند. من در جایی از برنامهریزی غیرساختاری صحبت کردهام. منظور من از این نوع برنامهریزی، برنامهریزی بدون فرم است. یعنی اینکه بیاییم برنامه بنویسیم که در این سال باید این کارها انجام شود و در سال بعد باید این پروژهها را انجام دهیم.
چیزی داریم تحت عنوان شناختشناسی و این دانش بیشتر روی شناخت بشر کار میکند. کسانی که الان در این حوزه در حال فعالیت هستند، میگویند با تکنولوژی جدید، باید روی ذهن انسانها کار کرد نه روی کالبد و جسم آنها. در زمان صفویه کار بسیار جالبی انجام دادند و گفتند هر کس هنری دارد به اصفهان بیاید و امکانات اسکان را هم به او میدهیم. به همین دلیل دانشمندان زیادی در آن زمان به اصفهان آمدند. اما در حال حاضر اگر در متاورس اصفهان، چنین سلولهایی ایجاد شود، چرا فقط آدمها در اصفهان باهم در ارتباط باشند؟ بلکه شما میتوانید افراد در اصفهان را با کل دنیا مرتبط کنید که در فضای متاورس حضور داشته باشند و تبادل ایده کنند.
مسئولان جامعه شهری ما باید اتاق فکرهایی تشکیل دهند و هدفگذاری بلندمدتی داشتهباشند. اگر اصفهان بتواند در این زمینه و با تکنولوژی متاورس کاری انجام دهد، آنوقت دوباره میتواند نقش متاورس و تمدن مجازی را با محوریت ارزشهای اخلاقی و فکری در ایران بازی کند. ما اگر بتوانیم چنین ایدهای را زنده کنیم، میتوانیم امیدوار باشیم که در آینده شهری داشته باشیم که بتواند با سایر شهرها در دنیا به رقابت بپردازد.
شهرهایی مثل نیویورک، توکیو و پارس در حال کار بر روی متاورس هستند. اما آنها در بافت فرهنگ آتنی دارند این کارها را انجام میدهند. اما اگر ما بخواهیم در ارتباط با فضای متاورس کاری انجام دهیم باید مبتنی با فرهنگ خودمان این کار را انجام دهیم. دیگر زمان آن گذشته است که بر مبنای مکان کاری انجام شود. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم این تکنولوژی در حال آمدن است. فرق الان ما با 30 یا 40 سال پیش این است که آدمهایی داریم که تکنولوژی را میشناسند و میتوانند سوار آن شوند. اما در گذشته دیگران بودند که این را برای ما سامان میدادند.
اما نمیتوانیم مکان را بهطورکلی حذف کنیم و همین موجب خواهد شد هویت ما همچنان با مکان در ارتباط باشد.
ما باید نسبت هویت مکانی با نسبت هویت مجازی را که فناوری ایجاد میکند، پیدا کنیم. اگر این کار را انجام دهیم، میتوانیم این دو را باهم تلفیق کنیم. چون این نسبت برای ما بسیار مهم است و اگر این را پیدا نکنیم، کسانی پیدا خواهند شد که فقط روی مکان تمرکز میکنند و کسان دیگری هم پیدا خواهند شد که فقط روی حوزه سایبر تأکید دارند.