در کارنامه عطریانفر سوابق متعددی دیده میشود؛ ازجمله عضو سابق گروه توحیدی صف، عضو اسبق شورای سردبیری کیهان، معاون اسبق سیاسی وزارت کشور، رئیس اسبق شورای شهر دوره اول تهران و عضو کمیته مرکزی حزب کارگزاران، سردبیر روزنامه همشهری از بهمن ۱۳۷۱ تا تیر ۱۳۸۲ و رئیس شورای سیاستگذاری روزنامه شرق و هفتهنامه شهروند امروز. مشروح گفتوگو با محمد عطریانفر را در اصفهانزیبا میخوانید.
شروع فعالیت سیاسی شما قبل از انقلاب با چه تشکیلاتی همراه بود؟ چگونه جذب شدید و با چه کسانی همراه بودید؟
فعالیت سیاسی مقدماتی امثال بنده نسبتی با هیچ گروه سیاسی نداشته است. با توجه به ریشههای مذهبی و سیاسی که در خانواده پدری وجود داشت، در همان دوره نوجوانی در شهر اصفهان به محافل مذهبی و سیاسی میرفتم. سال 1351 به دانشگاه صنعتی شریف رفتم. فضای مبارزاتی در دانشگاه، عمدتا دست نیروهای مذهبی بود. من با هیچ گروه سیاسی مبارزاتی، نسبت تشکیلاتی مستقیم نداشتم. هر چند نفوذ سازمان مجاهدین خلق به عنوان نهاد مبارزاتی و اسلامی در دانشگاه وجود داشت، اما نسبت من با آنها بیشتر تعلق خاطر وتمایل روحی بود تا اینکه بخواهم عضو یا سمپات سازمان باشم؛ هر چند در آن تشکیلات عضو شاخصی چون شهید مجید شریفواقفی حضور داشت که به واسطه عضویت دانشجوییاش در دانشگاه و اصفهانیبودنش منشأ جذابی بود و ما در دوره نوجوانی به واسطه حضور ایشان در برخی محافل تحتتأثیر او بودیم. حتی انتخاب دانشگاه موردنظرمن، به دلیل تعلقی بود که به مرحوم شریفواقفی داشتم. ولی این ارتباط بر وابستگی به سازمان دلالت نداشت و مجموعه مبارزات ما فعالیتهای دانشجویی بود که در همین رابطه نیز دو بار در زمان شاه به زندان افتادم. اواخرسال 56 یک گروه مبارزاتی مسلحانه در اصفهان به نام گروه «توحیدی صف» شکل گرفت که تا پیروزی انقلاب با آنها ارتباط داشتم.
از مجید شریفواقفی بگویید.
مجید در خانوادهای مذهبی رشد کرده بود و دو سال بعد از تأسیس سازمان مجاهدین در سال 46 به این سازمان پیوسته بود و موقعیت خوبی در سازمان داشت. این برادر بزرگوار ما یک چهره مذهبی و معتقد بود و بر سر مواضع خود استحکام رأی داشت. زمانی که وارد دانشگاه شدیم، او دیگر دانشجو نبود و زندگی مخفی را برگزیده بود. مجید در برابر کودتای درونسازمانی سال 54 ایستاد و در همین رابطه جان خود را بر سر اعتقادش از دست داد و البته با مقاومت او صیانت بزرگی برای نیروهای مسلمان سازمان صورت گرفت. مجید شریفواقفی و مرتضی صمدیهلباف درتوطئه وکودتای تحت رهبری بهرام آرام و تقی شهرام شهید شدند. مجید یک چهره مسلمان و معتقد باقی ماند و به ما فهماند که میشود مظلومانه مقاومت و مبارزه کرد.
17 شهریور 57 اصفهان بودید یا تهران؟
17 شهریور در خط مقدم تیم تظاهرات در تهران بودم. احساس کلی تظاهرکنندگان این بود که سربازان شاه تیراندازی نخواهند کرد؛ ولی درکمال تعجب ناگهان با تیراندازی سربازان از فاصله 200 متری به سمت جمعیت متراکم مواجه شدیم و تعدادی ازجوانانی که اطراف ما بودند، روی زمین افتادند و با سختی زیاد موفق شدیم افراد زخمی وشهید را به حاشیه وخیابانهای فرعی ببریم و در کوچههای خیابان شکوفه فراری شدیم. تا عصر آن روز به مدت 8الی9 ساعت درکوچهپسکوچهها سرگردان بودیم تا رهایی پیدا کردیم. آمار خلاف واقع هزاران نفر شهید در آن روز کاملا اشتباه است. خود من که در صحنه بودم حدود 50الی60 جنازه دیدم و بعدها دربررسی مشخص شد شهدای 17 شهریور زیر ۱۰۰ نفر بودند.
در تسخیر ساختمان ساواک اصفهان نقش داشتید؟ در اعدامهای اول انقلاب چطور؟
تسخیر بدون حضور متخاصم و درگیری با او معنای تسخیر ندارد. در سه ماه منتهی به پیروزی انقلاب در اصفهان بودم و فعالیت سیاسی و مبارزاتی داشتم. روز 21 بهمن پیامد پیروزی قطعی با جمعی از دوستان به سمت مرکز ساواک رفتیم و در بسته را باز کردیم و با تعداد حدود 30 نفر از دوستان وارد محوطه و ساختمان ساواک شدیم؛ حتی یک نفراز نیروهای ساواک هم در آنجا نبود. از این جهت نمیتوان گفت ساواک تسخیر شد. من جمعا 15ماه پس از پیروزی انقلاب در اصفهان بودم و تحت هدایتهای عمومی آیتالله طاهری با دوستان فعالیت میکردیم. انقلاب برای هر کشوری تندروی میآورد؛ ازجمله در اصفهان نیز در برخی مسائل تندرویهایی صورت گرفته، اما اینکه تمام اقدامات رادیکال بوده است، خیر؛ بخش مهمی از اقدامات انقلابیون قابل دفاع است.
اختلاف نظر میان حامیان آیتالله طاهری و آیت الله خادمی بر سر چه بود؟ آن زمان چه مسئولیتی داشتید؟
من در آن مقاطع مسئولیت رسمی نداشتم؛ اما در تأسیس سپاه و جهاد بینقش نبودم. استانداری را حمایت میکردیم؛ ولی از عناصر انقلابی در صحنه، کسی واجد عنوان رسمی نبود. نهایتا پس از تثبیت شرایط جدید، بدون عنوان و حکم مشخص در موقعیت ستاد فرماندهی سپاه به دوستان کمک میکردم. اولین فرمانده سپاه اصفهان آقای سالک بود. آقای رحیم صفوی مسئول عملیات، آقای حسین رضایی مسئول روابط عمومی و تبلیغات و آقای حسن ساطع مسئول اطلاعات سپاه بودند؛ من نیز درمیان این جمع در هر زمینهای مشارکت داشتم. محور انقلاب در اصفهان مرحوم آیـــتالله ســیدجلالالدین طاهری بود و البته مرحوم آیتالله خادمی نیز هوادار امام(ره) بودند. گرچه آقای خادمی در عملیات انقلاب همپای مرحوم طاهری مشارکت نداشت، اما دلش همراه بود. خاطرم هست در زمان بازداشت آقای طاهری در منزل آقای خادمی تحصن کرده بودیم، به ظاهر میگفت منزل من را تخلیه کنید. اما به خوبی از متحصنان پذیرایی میکرد و مانع تلاش و تبلیغ آنها نمیشد. ایشان با مقامات رژیم ارتباط میگرفت و گفتوگو میکرد. بین آقایان خادمی و طاهری اختلاف جدی در مبانی نبود، ولی میان طرفدارانشان اختلافاتی وجود داشت و تندروی ها از ناحیه طرفدارانی بود که زیر پوشش آقای خادمی پناه میگرفتند. آنها درشرایطی که نیازی به تأسیس کمیته نبود، رفتند و کمیته تشکیل دادند. تنها شهری که قبل از شکلگیری بیدلیل کمیته، سپاه داشت، اصفهان بود. کمیتهای به نام دفاع شهری نقش اولیه کمیتههای انقلاب وسپاه را داشت و اطرافیان آقای خادمی در تعارض باکمیته دفاع شهری و با دامنزدن به اختلافات سیاسی، کمیتهای را باحضور افرادی که لیاقت آن را نداشتند تأسیس کردند. در نهایت با کشتهشدن مظلومانه آقای مهندس بحرینی، فرمانده کمیته منصوب، کمیته اصفهان توسط شورای انقلاب منحل شد.
شما در اعدام سرهنگ شیروانی و میراشرافی نقش داشتید؟
خیر. شخصا هیچ نقشی نداشتهام. البته این افراد محاکمه شدند و حکمشان صادر شد. سرهنگ شیــرانی در محل ساواک اعدام شد. اعدام او شبهنگام اتفاق افتاد. وصیتنامهاش را نوشت و با کلتکالیبر۴۵ توسط یکی از مسئولان وقت کمیته مجازات شد. میراشرافی نیز طی محاکمهای علنی وبا حضور بیش از دوهزار تماشاچی در سالن ورزشی آموزشوپرورش به مرگ محکوم شد. محل اعدام او در منطقه باغ ابریشم ودر یکی از پایگاههای سپاه بود.
شما دانشجوی دانشگاه شریف بودید، نقشی در تسخیر سفارت آمریکا داشتید؟ تحلیل شما از این واقعه چیست؟
شخصا نقشی نداشتم؛ اما در وقت خودش دفاع میکردم؛ ولی معتقد بودم که به طول انجامیدن آن و 444 روز تداوم تسخیر به صلاح نیست.
30 خرداد 1360 به روایت شما چگونه بود؟
30 خرداد ماجرای تلخی بود. گروهی از جوانانی که سر پرشوری داشتند، به سرکردگی مسعود رجوی علیه نظام دست به سلاح بردند و آغازکننده غائلههای خشونتآمیز شدند. رجوی با سوءاستفاده از شور و احساسات جمع گستردهای از جوانان بیگناه که اسیر سازمان شده بودند، آنها را تحت تأثیر فضای روانی خود قرار داده بود. متأسفانه درگیری تمامعیاری بین نیروهای انقلابی وفادار به نظام و از طرفی یک بدنه پراحساس وکمعقل درگرفت و تعدادی از شورشیان کشته شدند. این نقطه آغازی بود برای سلسلهحوادث تلخی که کشور سالها دچار آن شد و گروه زیادی از جوانان به خاطر فتنهگری و قدرتطلبی ناموجه رجوی از بین رفتند. آن موقع من در وزارت خارجه فعال بودم.
شما در روزنامه کیهان هم فعالیت داشتید. محتوای تولیدی کیهان تا چه حد سفارشی از بیرون بود؟ آیا استقلال عملی وجود داشت؟ از روزنامهنگاری اول انقلاب بگویید.
روزنامهنگاری اول انقلاب تا قبل از سال 60 گرفتار فراز و فرود فراوانی بوده است. مشابه دورههای بعد حجم گسترده رسانه مکتوب در کشور وجود نداشت. مجموعا دو یا سه روزنامه قابل توجه وجود داشت که از عصر پهلوی منتقل شده بود؛ از جمله کیهان، اطلاعات و آیندگان. چون کیهان و اطلاعات مصادره شدند، سرنوشت بهتری داشتند، دو نماینده از سوی امام(ره) در این رسانهها منصوب شدند. به موازات این دو، روزنامه آیندگان بود که عنوان آن به« ابرار» تغییر کرد و دست جماعتی از نیروهای وابسته به نظام بود؛ ولی برد چندانی نداشت. اما کیهان و اطلاعات منشأ تأثیر بودند و روی آنها تأکید بسیار بود. اهمیت کیهان و اطلاعات به اندازه صدا و سیما بود. صدا و سیما در آن مقطع هم در حوزه سیما و هم صدا، ضریب نفوذ چندانی نداشت؛ هرچند درمقایسه باهم متفاوت بودند. وقتی روزنامه کیهان مصادره شد، مرحوم ابراهیم یزدی آنجا را مدیریت میکرد و پس از آن یک مدتی حاج حسین مهدیان، از بازاریان که در حادثه ترور فرقان همراه مرحوم عراقی بود ومضروب شد، آنجا را به اصطلاح خرید و درکوتاه مدت از صحنه حذف شد. اما نقطه اعتلا و ارتقای روزنامه کیهان به سال 1360 برمیگردد؛ زمانی که امام(ره) حکمی برای سید محمد خاتمی صادر کرد و ایشان نماینده امام در روزنامه کیهان شد. در ابتدای سال ۵۹ به اتفاق آقای عبدالله نوری به جای آقای احمد سلامتیان که محترمانه اخراج شده بود، وارد صدا و سیما شدیم.
درطول کمتر از یک سال از باب تنوع و کیفیت فعالیتها درخشیدیم. صداوسیما نیز بعد از قطبزاده در اختیار آقای فرامی قرار داشت که بعدها فرار کرد. بعد از خروج از صداوسیما بنده از طریق مرحوم حاج احمد آقا به آقای خاتمی معرفی شدم و درسال 60 به ایشان پیوستم و عضو شورای سردبیری کیهان شدم. تیراژ روزنامه 450 هزار نسخه در روز بود. خاطرم هست وقتی خرمشهر آزاد شد، یکمیلیون تیراژ داشتیم. البته روزنامه اطلاعات زودتر از کیهان سروسامان گرفت. آقای خاتمی نزدیک به دو سال در کیهان بود و بعد به کابینه مهندس موسوی دعوت شد. من تنها عضو ارشد کیهان بودم که توسط آقای خاتمی دعوت شده بود، خیلی به ایشان نزدیک بودم. یک روز مرا صدا زد و گفت: «به من پیشنهاد وزارت ارشاد شده است، نظرت چیست؟» گفتم: «شما نپذیرید.» گفت: «چرا؟» گفتم: «در روزنامه کیهان موقعیت مهمتری دارید.» وزارت ارشاد صرفا نهاد نظارت بر فرهنگ بود؛ در حالیکه کیهان، نهاد مولد فرهنگ و خیلی تأثیرگذارتر از وزارت ارشاد بود؛ اما آقای خاتمی گفت که نمیتواند به آقای خامنهای نه بگوید. آقای خاتمی خیلی به ایشان علاقهمند بود. آقای خامنهای زمانی که در ایرانشهر تبعید بودند، در مسیرشان به مشهد به منزل پدر آقای خاتمی میرفتند و حاجآقا روحالله خاتمی را خیلی انقلابیتر از دیگران در یزد میدانستند. در رابطه با عطاالله مهاجرانی نیزهمینطور بود. وقتی آقای خاتمی رئیس جمهور شد، لیست کابینه را خدمت آیت الله خامنهای بردند. در آن لیست آقای موسوی لاری به عنوان وزیر ارشاد معرفی شده بود و آقای خامنهای گفته بودند وقتی شما آقای مهاجرانی را دارید جفاست کار را به دیگری بسپارید. آیت الله خامنهای شخصیت برجسته و صاحب مبنا وملاک درفرهنگ است.
اگر مایل هستید به این پرسش پاسخ دهید: روایت پیوستن خواهرتان و آقای قدیری به سازمان مجاهدین خلق چیست؟
من پیشتر بارها این داستان را گفتهام. جواد قدیری از دوستان دانشگاهی ما بود. پنج سال نیز قبل از انقلاب زندان رفته بود. سال 55 آزاد شد و درسش را به اتمام رساند. بعد از انقلاب، سازمان مجاهدین خلق به موازات حزب جمهوری اسلامی فعال شد و دفترشان در تهران میدان ولیعصر بود. افراد زیادی به آن دفتر تردد داشتند. بر اثر سیاستهای تروریستی رجوی ورق برگشت و سازمان دچار بنبست شد و همه ردهها و عوامل دچار ابهام شدند. من گمان نمیکنم در رابطه با ورود به فاز مسلحانه همه اعضای سازمان توجیه شده بودند و در نتیجه سیاست تروریستی رجوی، سازمان دچار فروپاشی شد. جواد قدیری نیز بعدها معلوم شد که با سازمان در ارتباط بوده است. او همهکاره پرونده نوژه در دستگاه آقای ریشهری بود و در کشف کودتا نقش داشت. بنا به تحلیلی که دارم، وقتی یکدفعه در شرایط بعد از سی خرداد قرار گرفت ترسید و فرار کرد. به نظر من جواد بر سر دوراهی بود که بماند این طرف یا برود، حس کرد اگر بیاید این طرف به عنوان نفوذی اعدام میشود؛ لذا فرار را برقرار ترجیح داد. جواد قدیری دردوره ستمشاهی سابقه انقلابی مفصلی داشت و فرزند آیتالله قدیری مدرس بود و پدرش از دوستان امام(ره) و برادرش عضو حوزه استفتای حضرت امام(ره) بود. خواهرم درسال ۵۹ همسر او شد. خواهرم در ابتدای ازدواج هیچ نسبتی با تشکیلات سازمان نداشت و ازدواجی کاملا سنتی کرد. دانشگاه نرفت و در مسیر کارهای انقلاب افتاد و پای درسهای خانم امین (معروف به بانو امین در اصفهان) مینشست. بعد از ازدواج، جواد اورا همفکر خود کرد. شایعات مطرح شده درباره خواهرم و جواد قدیری نیز بیشتر در جهت زدن من است. وقتی درشبکههای اجتماعی جستوجو میکنید، عموما میگویند جواد قدیری که شوهرخواهر محمد عطریانفر است و… اما نمیگویند جواد قدیری برادر آیتالله حسن قدیری است که عضو دفتر استفتای حضرت امام (ره) بود. من با خواهرم از سال60 که فرار کرده تا الان هیچ تماسی نداشتهام. سال84 با مادرم تماس گرفت و خبر داد که زنده است. امروز، متأسفانه خواهرم در سازمان نقش پررنگتری نسبت به جواد قدیری دارد. این سازمان تروریستی و پروحشت، زنانه اداره میشود.
زنانهشدن سازمان، یعنی مسعود رجوی مرده است؟
سازمان شخصیتهای مدعی را از صحنه خارج کرده است. مریم رجوی قبل از انقلاب عددی نبود. او دختری بینامونشان در دانشگاه صنعتی شریف بود. فروپاشی سازمان سرفصلهای مختلفی دارد که بخش مهمی از آن به جاهطلبیهای رجوی برمیگردد.
عباس زریباف را دیده بودید؟
عباس، دوست صمیمی ما بود و نام مستعارش درسازمان کمال بود. بعد از انقلاب درگیر تسخیر سفارت آمریکا شد و بعد به اطلاعات سپاه رفت. عباس در اطلاعات، مسئول پرونده بنیصدر بود و بعد از عزل او هر کجا که به دنبال بنیصدر میرفتند، نیمساعت دیر میرسیدند. گویا عباس، بنیصدر را از حمله مطلع میکرد. یک شب همسرش با نگرانی به ما زنگ زد که عباس را مجاهدین خلق ربودهاند. من رفتم سپاه، رضا سیفاللهی که رفیق قدیمی ما بود آن وقت جانشین محسن رضایی بود. گفتم: رضا، همسر عباس تماس گرفت و نگران است. سیفاللهی گفت: من هم نگرانم؛ زیرا عباس خیلی اطلاعات داشت. کمی صحبت کردیم و موقع رفتن به او گفتم: رضا صحبتی میخواهم بکنم، ناراحت نشو. گفت: بگو. گفتم: به احتمال 99درصد عباس را خودتان گرفتهاید. رنگش قرمز شد و گفت: از کجا میگویی؟! گفتم:از قرائن وشواهد، تشخیصم این است. گفت: بله دستگیرش کردیم؛ ولی هیچکس نباید بداند. البته خود رضا نیز با عباس رفیق بود و آنجا تأکید کردم همسرش مهمتر از خودش است. یک ماهی عباس بازداشت بود که با هدف کنترل، آزاد شد. بعد از آزادی به من زنگ زد و درخواست کرد که احمدآقا خمینی را ببیند و بگوید که چه اتفاقاتی افتاده است. گفتم: عباس کلهشقی نکن و اگر مسئلهای نداری دوباره برگرد. البته من دسترسی به احمد آقا داشتم؛ ولی دست به سرش کردم ودیگرعباس برنگشت. احتمالا به علت سرطان مرده است یاخودشان او راتصفیه فیزیکی کردهاند. همسرش بعدها ازخارج با یکی از اقوام عباس تماس گرفت ودخترش را به ایران فرستاد و در همینجا بزرگ شد.
تقی محمدی با شما آشنا بود؟
سلام و علیکی داشتیم، تقی با جواد و ری شهری در اطلاعات ارتش همکاری داشت و بعد از مدتی کاردار ایران در افغانستان شد. بعد از انفجار دفتر نخستوزیری از سفارت ایران در افغانستان احضار شد. گفته میشود در زندان خودکشی کرد. در آن پرونده، علی تهرانی نیز سالها در زندان بود تا به درخواست آقای موسوی خوئینیها پرونده دوباره بررسی وبنا به تشخیص وتصمیم امام (ره) بسته شد.