اما وقتی استرس، افسردگی، خلق پایین، درس خواندن اما نتیجه مطلوب ندیدن، تپش قلبهای ناشی از اضطراب یا حتی خجالتی بودن در موقعیتهای زیاد باعث میشود ما کیفیت لازم را در زندگی کردن نداشته باشیم، باید سراغ چه کسی برویم؟ خوب میدانیم که اینطور وقتها باید به مشاور یا روانشناس مراجعه کنیم. اما گاهی برای رفتن به متخصصی که حال درونی و روان ما را خوب میکند، مقاومت میکنیم یا شاید جدی نگیریم و گمان کنیم که این حال خودبهخود خوب میشود. گاهی هم مراجعه کردن به روانشناس و نتیجه ندیدن در کوتاهمدت باعث میشود که دلسرد شویم و خودمان را به آن حال ناخوب درونی عادت دهیم. در این شماره از صفحه نوجوان ما سراغ نوجوانان رفتیم و از آنها درباره تجارب مراجعه یا عدم مراجعهشان به روانشناس و مشاور پرسیدیم.
ارتباطی عادی با مردم عادی
مونا سه مرتبه به روانشناس مراجعه کرده است. از جزئیات اولین مراجعهاش چیزی به یاد ندارد. فقط میگوید: «بچهای خجالتی بودم که از همه میترسیدم و فرار میکردم. گاهی حتی نمیتوانستم جواب سلام کسی را بدهم. در چشم کسی هم نگاه نمیکردم.» والدینِ مونا او را به مرکز مشاوره میبرند. آن مشاور هم اول نقاشیهایی را که مونا کشیده، نگاه میکند تا بتواند از روی آنها حدس بزند که چرا مونا یک دختر خجالتی است. آرامآرام آن مشاور اعتماد مونا را به خودش جلب میکند. بعد از چند جلسه مشاور سر مونا را بالا میآورد و از او میخواهد تا وقتی حرف میزند به چشمهای او نگاه کند. آن مشاور خیلی غیرمستقیم و قشنگ او را از آن حالت خجالتی بودن درمیآورد. مونا میگوید: «راستش من بهخاطر اینکه دائم با کامپیوتر بازی میکردم یا سرم توی کتاب بود، منزوی شده بودم و نمیتوانستم با کسی ارتباط برقرار کنم. همین باعث میشد بقیه بچهها من را مسخره کنند. برای همین پیش روانشناس رفتم و آن روانشناس ارتباط من با بقیه را اصلاح کرد.»
جیبهای خالی ویزیتهای زیاد
سارا هم دو بار مشاوره حضوری رفته است. بقیه اوقات هم یا پیش مشاوره مدرسه رفته یا از خدمات مشاورههای آنلاین رایگان استفاده کرده است. مشاوره حضوری را یک بار در 13سالگی و یک بار هم در 15سالگی رفته. سارا از تجربه مشاور حضوریاش اینطور میگوید: «هر دوباری که رفتم هیچ اتفاق خاصی نیفتاد. حس میکردم دارم با یکی از اعضای فامیل حرف میزنم. از آن فامیلهایی که نمیگذارند تو حرف خودت را بزنی و دائم حرف خودشان را میزنند.» اینطور که به نظر میرسد سارا با اینکه گاردی برای رفتن به روانشناس ندارد؛ اما تجربه خوبی هم از مراجعه کردنهایش ندارد. او میگوید: «مامانم از اینکه من به روانشناس مراجعه کنم، ذهنیت بدی ندارد. حتی گاهی وقتها خودش هم تشویقم میکند که اگر چیزی ناراحتم میکند به روانشناس مراجعه کنم. ولی راستش هربار میخواهم بروم، به دلیل مسائل مالی و گران بودن ویزیتها از رفتن پشیمان میشوم.»
من دیوانه نیستم
پدر سارا، برعکسش مادرش ذهنیت خوبی برای مراجعه به روانشناس ندارد. سارا میگوید که خیلی سعی میکند پدرش را تشویق کند تا همراه او پیش مشاور برود؛ اما هربار این مسئله مطرح میشود بابای سارا میگوید: «مگر من دیوانهام که پیش روانشناس بروم؟» وقتی سارا پدرش را راضی میکند تا حداقل خودش پیش مشاور برود، پدرش میگوید که سارا میخواهد نزد روانشناس برود تا پشت سر والدینش حرف بزند و از آنها بد بگوید. سارا میگوید بابایش هربار به دلایل مختلف وقت مشاورهاش را کنسل میکند. «البته من هیچوقت از مشاورها نتیجه خوبی نگرفتم. آنها یک چیزهایی را حفظ میکنند و به مراجعان خود میگویند. مثلا اگر به آنها بگویم من از فلان چیز ناراحتم، آنها میگویند که مشکلات برای همه هست و چرا ناراحتی و…!»حالا دیگر سارا ترجیح میدهد که در فضای مجازی با هویتی ناشناس با آدمهای غریبه حرف بزند. البته او اشاره میکند که هیچوقت با جزئیات چیزی را برای بقیه تعریف نمیکند. او معتقد است حرف زدن با نوجوانهای همسنوسال خودش و بقیه آدمهای عادی حالش را بهتر میکند. چون آنها همان حسهای خودش را چشیدهاند و بهتر میتوانند او را درک کنند.
مشاوری که مشاور نیست
بـچـههـــا دربــاره تــجـاربـشـــان از مشاورههای مدرسه میگویند. مونا میگوید که یکبار میرود پیش مشاور مدرسهشان و به او میگوید که بچههای کلاس اذیتش میکنند. مونا از آن مشاور میخواهد تا سر کلاسشان بیاید و از بقیه بچهها بپرسد که چرا با او دشمنی میکنند. مشاور هم میآید سرکلاس؛ اما از همه چیز حرف میزند جز آن چیزی که مونا از او خواسته بود دربارهاش حرف بزند. مونا میگوید: «آخر سر هم مشاورمان یکسری حرفهای کلیشهای زد. هی به او گفتم که خودم اینهایی را که میگویی میدانم. لطفا چیز جدیدی بگو. اما او اصرار داشته که اگر من به این حرفها گوش دهم، شرایطم خوب میشود.» مهدی هم نظرش را درباره مشاوران مدرسه فقط با یک جمله اعلام میکند: «بیشتر مشاورهای مدرسه داغون هستند!»
رسیدن کارد به استخوانهای روح
«مامان من مدتها فکر میکرد که باید کارد به استخوان برسد تا به روانشناس مراجعه کنم. چون مامانم معتقد است که خانواده هرکسی بهترین دوست اوست و آدم میتواند از خانوادهاش کمک بخواهد. اما چند وقتی است که میگوید آدم برای خوب و بهتر شدن حالش نباید از تلاشی دریغ کند. اگر روانشناس باعث شود که خودمان را بهتر بشناسیم، پس باید به او مراجعه کنیم. خودم هم گاهی فکر میکنم چقدر خوب میشد اگر مشاور یا روانشناسی را داشتم که کمکم میکرد تا خودم را بفهمم، از درونم بیرون بیایم و حقیقت خودم را بشناسم. اما راستش دنبالش هم نرفتم؛ چون همیشه این حسهایی که به سراغم میآیند موقتی هستند؛ اما خب به نظرم لازم است مراجعه به روانشناس. هرچند خیلیها فکر میکنند رفتن پیش روانشناس هدر رفتن وقت و هزینه است و آدمهای ضعیف پیش روانشناس میروند.» این نظر فاطمه درباره روانشناس است.
رفتن یا نرفتن؟ مسئله این است
تا حدودی نظرات ضدونقیض را درباره مراجعه به روانشناس خواندیم. راستش را بخواهید اگر از کسانی که سابقه مراجعه به روانشناس دارند بپرسیم که تا چه حد از آن خدمات راضی بودند، خیلیها از تجربههای ناخوبشان میگویند. این یک فرایند طبیعی است. چون روانشناس و مشاور هم مثل ما انسان است و درصد خطایی هم دارند. در هر شغلی افرادی هستند که کارشان غیرحرفهای است و ممکن است خطای زیادی انجام دهند. از مهندس و معلمهای غیرحرفهای گرفته تا حتی آشپز و خیاط. بارها شده خیاطی لباس ما را خراب کند و در ذوق ما بخورد. اما آیا ما دست از دوختن لباس کشیدهایم و به این نتیجه رسیدهایم که همه خیاطان غیرحرفهای و نابلد هستند؟ مسلما نه. آدمها در جایگاه و شغلی که دارند دچار اشتباه میشوند. خود ما هم اشتباه میکنیم و ممکن است در یکسری از شغلها خوب نباشیم و حتی خودمان هم متوجه این خوب نبودن، نشویم. حرف من این است که با یک مراجعه تلخ و بیسرانجام نباید دور رفتن به روانشناس را خط بکشیم. باید آزمون و خطا کنیم تا بالاخره روانشناس مطلوب خودمان را پیدا کنیم. نکته دیگر این است که استفاده از خدمات روانشناسی نیازمند صبر است. یعنی انتظار نداشته باشید که در مدت کوتاهی به نتیجه دلخواه برسید. باید زمان بگذرد و مداوم مراجعه کنید تا در درازمدت متوجه تغییرات مطلوب خود شوید. درست مثل گرفتن رژیم غذایی. رژیمی خوب است که پیوسته و آهسته باشد.