شاید بر این اساس فیلم مانک، یک فیلم خیالی که از نزدیک کار فیلمنامهنویسِ الکلی را روی همشهری کین، در بهار 1940، پوشش میدهد، پروژه ایدئالی به نظر برسد. فیلم بین مزرعه پرتی در ویکتورویلِ کالیفرنیا، جایی که مانک این نگارش را انجام داد و مجموعه متنوعی از فلشبکها به دهه 1930، در رفتوآمد استــ هر یک از این فلشبکها به صورت سرتیترهای صحنه که با ماشین تحریر نوشته میشود اعلام شده و هر یک تکهای از ماجرای گذشته مانک را تعریف میکند که ممکن است به خلق این شاهکار (همشهریکین) مرتبط باشد یا نباشد.
(شبیه به کاری که پالینکیل به آن اشاره میکند) فیلم چندین صحنه دارد که در بزرگداشت شجاعت است: تصمیم مانک (گری اولدمن) برخلاف نظر همه که به او میگویند بیخیال فیلمنامه کین شود؛ مواجهه مانک با مدیر ام.جی.ام اروین تالبرگ (فردیناند کینگزلی) درباره فیلم خبریِ ساختگیای که علیه آبپتون سینکلر طی انتخابات فرمانداری کالیفرنیا در 1937 پخش شده است؛ شاخ به شاخ شدن مانک به طرفداری از سینکلر با لویی.بی.میر (آرلیس هاوارد) طی مهمانی شبانه انتخاباتی، درآمدن مانک جلوی بچهنابغه نغنغو، ولز (تام برک) و درخواست ذکر شدن نامش در فیلم؛ و علاوه بر همه اینها داستان نجات اهالی یک روستای آلمانی توسط مانک از دست نازیها از قول پرستارش.
این دست کم یک روش برای به حساب آوردن وجود مانک است، از آن نوع دستمایههایِ فیلمیِ پر زرق و برقِ گذشتهنگر که به نظر میرسد به وضوح برای بیشترین تعریف و تمجیدِ اهالی هالیوود طراحی شده. همچنین فیلمبرداریِ دیجیتال تقریباً هایپررئال، پردهعریض و سیاهوسفیدِ مدیر فیلمبرداری، اریک مسراشمیت، که یادآور کار گرگ تولند در همشهریکین است (هر چند کاملاً به آن نزدیک نمیشود)، و همچنین خراشها، دایرههای سفیدرنگی که نشانه تغییر حلقه فیلم است ــ که در اصل وجود ندارد، در این راستاست. حتی ورای الگوبرداری از ساختار فلشبکی همشهریکین، فیلم مانک انتقالهای (پاساژهای) تصویری مختلفی پدید میآورد که پژواکها یا کنترپوانهایی از الگوی تصویری فیلم ولز هستند.
تقریباً به شکل بیرحمانهای اورسن ولزی که برک بازیاش کرده، بیشتر حضوری خارج از صحنه و خداگونه دارد؛ اما صحنه اصلیای که او در مقابل مانک بازی کرده، که در آن بازیگر نقش ولز، او را یک خودبزرگبین بدعنق به تصویر میکشد، به وضوح قرار است یادآور شخصیت کین بعد از رفتن سوزان الکساندر باشد. به همین ترتیب مواجهه بدخلقانه مانک با زنش، سارا (تاپنس میدلتون) شباهت قابل تأملی با از هم پاشیدن ازدواج اول کین دارد.
مشخص است که لحن فیلم را نمیتوان احترامآمیز نامید. در واقع دیالوگهای تند و تیز و نیشدار فیلم ــکه از شهرت واقعیِ مانک به عنوان «باهوشترین آدمِ مجلس»، الگوبرداری شده استــ دیدگاهی از هالیوود به عنوان لانه افعیها، جمع بوقلمونصفتی از آدمهای دودوزهبازِ متملق، درباریانِ دمدمیمزاج، و ابلهان ارائه میکند. نکته مهم این است که با وجود شکاکیت ظاهری، فیلمنامه درباره جریانات آن روز صنعت سینماــ که به روشنترین شکل در صحنههای گفتوشنیدِ اتاق نویسندگان و سیاستبازیهای پشت پرده نمایش داده شدهــ به بروندادهای واقعی هالیوود از منظر امروز نگاه میکند، و این حکم را پیشاپیش صادر میکند که همشهریکین در نهایت به عنوان شاهکاری که امروز هست، مورد ستایش قرار خواهد گرفت. چه بسا اینکه سینما به شکلی درست و حسابی به عنوان یک فرم هنری به رسمیت شناخته شود. همچنین بر این اساس میتوان گفت که فیلم مانک با همه تلخیِ ظاهریاش در نهایت داستانی متعارف درباره نبوغ به چالش کشیده شده است که از پشت پردهای از سانتیمانتالیسم تعریف میشود.
با توجه به همه اینها دشوار است که برای کارگردان کار، دیوید فینچر، حضوری بیشتر از این قائل بود که فیلمنامه مانک چند دهه پیش توسط پدر مرحومش ــ جک روزنامهنگار و فیلمنامه نویسی که احترام زیادی برای همشهریکین قائل بودــ نوشته شده است. از فیلم زودیاک (2007) گرفته تا فیلم دختری با خالکوبی اژدها (2011) تا دخترگمشده (2014)، فیلمهای فینچر غالباً شکل یک تحقیق و تفحص در مورد رازِ محوری فیلم به خود گرفته که با هجوم بیمحابا و فراگیر جزئیات، و توصیف موقعیت مکانیِ سرگیجهآور و تودرتویی همراه است که میتوان گفت باعث تحتالشعاع قرار گرفتن موضوع محوری فیلم میشود. بر عکس، توالی زمانی درهمریخته فیلم مانک کمک چندانی به تغییر پایان قطعی و قابل انتظارش نمیکندــکه در واقع به این معنی است که هر یک از فیلمهای دیگر اخیر فینچر را بهتر میتوان با فیلم کین مقایسه کرد. نبود وجدان روزنامهنگاری هیچوقت آسیب چندانی به آثار فینچر نزده استــ و در هر حال صداقت قرار نیست حرف آخر را در یک کار داستانی بزند، بنابراین زیر سؤال بردن مشکوک حق امتیاز نویسندگی همشهریکین در فیلمنامه حاضر به خودی خود، فیلم را زیر سوال نمیبرد. اما در این مورد این افسانه خاص، فیلم مانک به دفعات به کاریکاتورسازی کلیشهای و بگو مگوهای بیمحتوا متوسل میشود؛ به جز چند استثناــ چارلز دنس در نقش هرست و آماندا سیفرید در نقش ماریون دیویس، که هر دو عالی هستندــ خیلِ شخصیتهای این فیلم چیزی بیش از پیادهنظامهایی بیارزش در یک خیالپردازیِ کینهجویانه برای تسویهحساب، به نظر نمیآیند.
جایی که فینچر بیش از همه به ایجاد یک ریتم مجابکننده نزدیک میشود شب مهمانی تولد لویی بی. میر در اثنای سکانسی با تدوینی ماهرانه است که مجموعهای از قصدونیتهای رقیب، جریانهای سیاسی و وفاداریهای شخصی را به نمایش میگذارد، که در عین حال توازن بین خصوصیت سرگرمکنندگی ناب دیالوگها (که توسط بیش از ده بازیگر ارائه میشود) و ضرباهنگ روایی صحنه (که به گشتگذارِ سرمستانه مانک و دیویس به سبک داستانهای پریان منتهی میشود) برقرار شده است. اما در غالب موارد فیلم فینچرــ خیالپردازی فیلمنامه نویسی درباره خیالپردازی یک فیلمنامه نویس دیگرــ در حکم گردشِ بیحس و حالی است در هالیوود دهه 1930، گردشی که در نهایت نه لذت همنشینی با داستانسرایی ماهر را به ما میدهد و نه رضایت خاطر بازدید از مکانی خاص و دستنیافتنی. فیلم مانک در تلاش برای صیقل دادن به یک افسانه، فقط باعث میشود پوستهکلیشهای آن سختتر شود.














