بازی فرانسیس مکدورمند مثل همیشه در نقش فرن، یک بیگانه سرکشِ دیگر، قانع کننده است ــ مکدورند کاملاً در این نقش غرق شده و اسکار بهترین بازیگر زن را برای سومینبار به دست آورده است.
فرن که به تازگی بیوه و بیپول شده، بعد از بستهشدن معدنهای گچ کنگلومرا، تصمیم میگیرد شهر محل زندگیاش ــ ایمپایرِ نواداــ را ترک کند و به راه خودش برود. او تمام زندگیاش را در یک ماشین ون جا داده و به سوی آیندهای نامشخص روان میشود. اما روح پیشروی فرن به جای اینکه در پارکینگ شلوغی در کمدن اردو بزند، افقهای گسترده آمریکا را در پیشِرو دارد، با فیلمبرداری جاشوا ریچاردز که زیباییِ خشن ایالتهای غربِ میانه را به تصویر میکشد. زیبایی که مدتهاست در فیلمهای مشهور تقدیس شدهاند.
در ابتدا، زندگی در جاده خطرناک و غمانگیز به نظر میرسد، آبو هوای نامساعد و واقعیتهای خشن و بیروح اقتصادی به تن فرن لرزه میاندازند. اما او به تدریج به گرمای جامعه کوچنشین آمریکا پی میبرد، که توسط افراد الهامبخشی مثل بابِ جذاب (باب ولز) یاری میشود و در پاتوق صحرایی اشتراکیشان، توسط کسانی که در اصل «بیخانمان» نیستند، بلکه «بیخانه»اند، مهارتهای این نوع زندگی جدید آموزش داده میشوند.
مثل لیندا می (در نقش لیندا) و شارلین سوانکی (در نقش سوانکی)، ولز یک ساکنِ ون واقعی است که در نقش خودش بازی میکند. ژائو بر اساس تجربیات فیلمهای قبلیاش ترانههایی که برادرانم به من آموختند (2015) و سوارکار (2017)، افراد غیرحرفهای را چاشنی بازیگران باسابقهای مثل مکدورمند و دیوید استراترن کرده و حال و هوایی از اصالت مستندگونه به فیلم داده است.
از زمان بردن شیرطلایی در ونیز در سپتامبر 2020، فیلم سرزمین خانهبهدوشها پیدرپی، در سطح بینالمللی جایزه برده است؛ جوایز اصلی گلدنگلوب، بفتا و سرانجام اسکار شامل جایزه بهترین فیلم. اما در مورد فیلمی که این همه جایزه گرفته، چیزی که بیش از همه جلب توجه میکند شیوه تقریباً تصادفی تعریف داستانهاستــ یعنی پرهیز کردن از بحرانهای دراماتیکِ شدید یا به کاربستن ترفندهای روایی برای داستانهایی که بیشتر وابسته به فضاسازی هستند.
شاید ژائو «ورنر هرتزوگ اگر بود چه میکرد؟» را به عنوان الگوی خلاقه خود ذکر کرده باشد اما هیچیک از هرجومرجهای پرخروش یا بینظمیهای کیهانیِ آثار هرتزوگ در پرترههای انسانیِ ژائو که به طور کلی ملایمتر هستند، دیده نمیشوند. در واقع یکی از انتقاداتی که به این فیلم میشود این است که این فیلم موفق به برملا ساختن قلب تاریکی در انبارهای آمازون (یا مراکز بستهبندی وارسال کالا) که فرن و دوستانش در آنجا کار فصلی پیدا میکنند، نمیشودــ انتقادی که نبردهای اخیر آمازون علیه اتحادیه کارگری آن را تند و تیزتر کرده است.
اما هیچیک از اینها به این معنی نیست که آمریکای ژائو فاقد سایهروشن است. برعکس؛ در آن یک حس سختیِ کار برای مردم پا به سن گذاشته معمولی وجود دارد که در شرایط تیره و بسیار دشوار سعی میکنند از حداقلهایی که نصیبشان میشود، بیشترین استفاده را ببرند. در برابر هر سختیای که سر راهشان سبز میشود، این حس و حال همبستگیِ اجتماعی و اراده فردی است که به یاریشان میآید و طنیناش در سرتاسر فیلم همدلانه ژائو شنیده میشود.