سینماگردی به روایت «خاطرات پسربچه شصت‌ساله»

از فیلم می‌ترسیدم

«عجیب‌ترین چیز دنیا سینما بود. البته تا وقتی‌که انسان به کره ماه نرفته بود. آدم‌ها آن‌قدر بزرگ می‌شدند که نگو. حرف می‌زدند و ما همه را می‌شنیدیم.

تاریخ انتشار: 10:13 - چهارشنبه 1403/06/21
مدت زمان مطالعه: 3 دقیقه
از فیلم می‌ترسیدم

به گزارش اصفهان زیبا؛ «عجیب‌ترین چیز دنیا سینما بود. البته تا وقتی‌که انسان به کره ماه نرفته بود. آدم‌ها آن‌قدر بزرگ می‌شدند که نگو. حرف می‌زدند و ما همه را می‌شنیدیم.

مگر می‌شد عکس‌های آلبوم این‌قدر بزرگ شوند و حرکت کنند؟ پشت‌سر تماشاچی‌ها، آخر سالن یک سوراخ کوچک بود و نوری از آن بیرون می‌آمد و دود سیگار این مسیر را قشنگ نشان می‌داد. لوله‌ای پر از رنگ و نور و دود.»

این‌ها را پسرکی تعریف می‌کند که هنوز پایش به مدرسه باز نشده است. سادگی و بی‌خبری معصومانه‌ای دارد. در میانه خیالات کودکانه و دنیای واقعی آدم‌بزرگ‌ها سرگشته است.

روحوضی، عید، عروسی، سفره حضرت ابوالفضل، دوچرخه، بستنی کیم دوقلو و آدامس بادکنکی را بیشتر از همه‌چیز دوست دارد! پسرک وقتی این‌ها را می‌گوید، مردی است که دارد شصت‌سالگی را جایی که نه خیلی دور و نه خیلی نزدیک است، یعنی در دل همان سال‌های کودکی‌اش پشت سر می‌گذارد؛ حمید جبلی، بازیگری که با کلاه‌قرمزی پرشروشور و پسرخاله آرام و زحمت‌کش گوشه‌ای رنگین از خاطرات ما ایرانیان نقاشی کرد.

و بعدها با «رفیق بد»، «زیر درخت هلو» «دختر شیرینی‌فروش» و «خواب سفید» یادگارهای سینمایی ما را هم رقم زد.

مهمان عزیز هستم

کم‌وبیش پنج‌ساله است که یک روز به سینما می‌رود. اما این سینمارفتن عادی نیست، چون مأموریت بزرگی دارد! حمید باید بین عمو و زن‌عموی آینده‌اش بنشیند. این‌ها را عزیز یعنی مادربزرگ به حمید می‌گوید و او راهی سینما می‌کند.

حمید نمی‌داند چه خبر است! فقط می‌داند باید یک صندلی بین داماد و عروس آینده بنشیند و می‌نشیند.اما عمو و زن‌عمو کم نمی‌آورند! هرطور شده می‌خواهند از خانه کوچک و رؤیاهای فردایشان با یکدیگر حرف بزنند: «در سالن باز شد. وارد شدیم. سرجایمان نشستیم و من به عمو گفتم: عزیز گفته من باید وسط بنشینم. عمو خندید و صندلی‌اش را با من عوض کرد. هر دو شانه‌هایشان را روی من انداختند و با هم صحبت می‌کردند. من فقط بالای پرده را می‌دیدم. یک سر بسیار بزرگ مثل دیگ‌های عزیز جلوی پرده سینما را گرفته بود. دست بزرگ عمو و آرنج آن خانم مرا پایین‌تر می‌برد و من همان نیم‌پرده را هم نمی‌دیدم.»

فیلم روی پرده درباره سرخ‌پوست‌هاست و حمید وحشت می‌کند، به عمو پناه می‌برد و سرش را روی دستان او می‌گذارد. عمو هم یک تومانی به دستش می‌دهد و می‌گوید: برو ساندویچ بخور.

این فیلم مناسب شما نیست. حمید با وحشت و لرزان به سمت بوفه می‌رود، ولی با ساندویچ سینما و نوشابه کانادا که حسابی به دلش می‌نشیند فراموش می‌کند: «ساندویچ بوی خوبی داشت و کانادا گاز بسیار زیاد. چند دقیقه یک بار گاز نوشابه بالا می‌زد و چشم‌هایم اشک می‌افتاد. داشتم عکس‌های فیلم‌های دیگر را می‌دیدم و برای خودم قصه می‌ساختم و می‌توانستم به بقیه بچه‌ها بگویم آن فیلم‌ها را هم دیده‌ام، که یک لحظه یاد حرف عزیز افتادم که گفته بود: به تو مأموریت می‌دهم. به تو مسئولیت می‌دهم. تو وظیفه داری بین عمو و این خانم بنشینی.»

و حالا بلند می‌شود تا این مأموریت زمین مانده را به آخر برساند، اما سینما این بار برای پسرک تاریک‌تر و ترسناک‌تر است: «ته سالن کنار در ایستادم. از فیلم می‌ترسیدم و عمو نبود که دلداری‌ام بدهد. گریه کردم: از تنهایی، از گم‌شدن و از نداشتن عمویم در این تاریکی.»

بالاخره فیلم تمام می‌شود و چراغ‌ها را روشن می‌کنند. همان موقع که حمید در دنیای کودکی‌اش خیال می‌کند به‌خاطر غصه و ترس او سینما را روشن کرده‌اند، عمو هم پیدایش می‌شود و پسربچه با فریاد خود را به آغوش امن او پرتاب می‌کند. چه سینما رفتنی شد! عمو و نامزدش حسابی به بدبختی حمید می‌خندند و دلداری‌اش می‌دهند! وقتی به خانه می‌رسند، عزیز هم به‌خاطر مأموریت، مأموریتی که گمان می‌کند نوه‌اش در اجرای آن موفق بوده و از اول تا آخر فیلم بین عروس و داماد آینده نشسته است، جایزه خوبی می‌دهد: «به آقا رضا بگو کیم دوقلو مهمان عزیز هستم.»

جبلی یک بار دیگر خاطرات سینماگردی‌اش را با عمو این‌گونه تعریف می‌کند: «سینما مراد هنوز کرکره‌اش پایین بود. او [عمو] یک بستنی نانی دوریالی برایم خرید و با هم منتظر شدیم تا درِ سینما باز شود. من دوباره به عکس فیلم‌ها در ویترین نگاه می‌کردم و همچنان متحیر بودم که این خانم بلیت‌فروش چطوری از این سوراخ که فقط دست آدم واردش می‌شود تو رفته.»

این‌ها گوشه‌ای از سینمای کودکی حمید جبلی است که با ده‌ها روایت کوچک و قشنگ دیگرش از آن دوران در کتاب «خاطرات پسربچه شصت‌ساله» به دوستداران هنر هفتم و طرفدارانش تقدیم کرده است.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

شانزده + 17 =