علی؛ آدم حسابی‌ترینِ روزگار

آقای امام علی، حالا که دلم پر کشید تا برایت بنویسم، یادم آمد من فقط یه نقطه سیاه در دستگاهت هستم که دلش بال‌بال می‌زند سرت را بچرخانی و فقط رد نگاهت به من بخورد و همین برای همه زندگانی‌ام کفایت کند.

تاریخ انتشار: 11:29 - دوشنبه 1403/10/24
مدت زمان مطالعه: 3 دقیقه
علی؛ آدم حسابی‌ترینِ روزگار

به گزارش اصفهان زیبا؛ آقای امام علی، حالا که دلم پر کشید تا برایت بنویسم، یادم آمد من فقط یه نقطه سیاه در دستگاهت هستم که دلش بال‌بال می‌زند سرت را بچرخانی و فقط رد نگاهت به من بخورد و همین برای همه زندگانی‌ام کفایت کند. از شما گفتن کار من نیست؛ اما شما را بابای مهربان صدا می‌زنم، آنقدر که صدایم برسد به گوشت، اما ما یک میهمان عزیز برایتان فرستادیم که می‌دانیم خود شما به بدرقه‌اش رفته بودید و دستش را گرفتید و بردید به همسایگی‌تان.

هم‌نام خودتان و هم‌بوی شما. دست‌هایش امن و آغوشش از زمینی‌ها بویی نداشت. در سینه‌اش نام شما و مادر مهربانمان آهنگ می‌زد که تا سر به آغوشش می‌گذاشتیم، نامتان از قلبش بیرون می‌زد و در گوشمان آواز می‌خواند؛ اما میزبان که شما باشید، چه جای غم؟

حالا اما همانی که همیشه آن گوشه‌های حیاط حسینیه ایستاده و سر در یقه اشک ریخته و استکان شسته، حرف‌هایش را نامه کرده و در مشتش قایم کرده تا بخوانیدش، منم. ولی بگذار آخرش را همین‌جا بگویم. شما بابای منی! یعنی بابای مایی! این را همه آن‌هایی که اسمتان را بلدند می‌دانند؛ چون من نامه‌ام را از هر طرف می‌خوانم، صاف اسمم را باید بنویسند در بدهای کلاس و یک‌لنگه‌پا نگهم دارند و تپانچه حواله‌ام کنند.

حالا من به حسابِ حرف این مردمِ خوبت برایت می‌نویسم، تا شاید این کاغذسیاه دست‌به‌دست میکائیل و جبرئیل شود، برسد به فضه. و آن هم بگذارد در سجاده‌تان که هر وقت مصدع اوقاتِ حضرت شریف نبود بخوانید:

آقای امام علی (ع)! آدم‌حسابی‌ترینِ روزگار و مشتی‌ترین مرد سرتاسر تاریخ، از آدم ابوالبشر تا وقت دمیدن به اسرافیل. سلام! تصدق قد میانه و بلاگردان ردای امامتت! از آن بالا که نگاه کنید من یک نقطه ریز در صفحه‌ای کوچکم که شاید احوالاتش چندان مهم و قابل لحاظ در گردش دوران نباشد؛ اما خوب می‌دانم که هرچقدر کوچک و ناچیز، اما خودتان فرموده‌اید که ما از احوالات فرزندانمان باخبریم و برای رفع رنج و دردشان دعا می‌کنیم. پس باخبرید.. زیاده به عرض نکشد!

من گیر کرده‌ام در برهه‌ای که به آن می‌گویند آخرالزمان‌، نه یک‌تکه کاغذی‌، نشانی‌ای، آدرسی دارم که کوله بیندازم دوشم و کتانی‌هایم را دستم بگیرم تا بروم و برسم به خانه فرزندت مهدی(عج)، نه آنقدر صاف و صوف و درست و سینه پاکم که امامِ عصرم خودشان بیایند شبی چای در خدمتش باشیم!

قبل‌ترها که چنین نبود‌! همان وقتی که در مدینه از دزد و شاید تا تارک الصلاة می‌آمدند درِ خانه‌ات را می‌زدند و می‌نشستند در چندوجبی شما و گله می‌کردند از خودشان و بخت و تختشان. ما پیش چه‌کسی برویم؟ ما امام داریم اما نه میانمان‌، پدر داریم اما نه کنارمان. یعنی هست؛ ما کوریم! من کورم و آلوده. اما همان‌قدر هم مضطرب و بیچاره. دو تا از خودم خورده‌ام، ده تا از مردم. رسیده‌ام به همان روز مبادایی که مادرم می‌گفت.

خواستم بگویم بگردم برای ید بیضا و ابهت علوی‌ات، می‌شود دست بالا ببرید و واسطه شوید امام و کس‌و‌کار ما زودتر بیاید؟ فکر کردید روضه خواندم که تهش قصه و درد و مرضم را طومار کنم؟ نه! آن‌ها را که خودتان می‌دانید.

آمدم بگویم من رنج تنهایی کشیده‌ام و اندوهی به قدر آسمان در سینه‌ام دارم و خروار‌خروار راز و درد مگو که شفا و علاجش در آمدن صاحب و کس‌وکارم است.پس بیایید و به جای من که صدایم به گوش کسی نمی‌رسد دعا کنید. حالا آن میان و در همان احوال که دست بالا برده‌اید، اگر اجازه بدهید، سر در دامنتان بگذارم و کمی چشم ببندم، تنها کمی! تا عوض همه ‌پی‌دویدن‌های بی‌حاصل و زخم‌های سربازکرده و خستگی‌های تاول‌شده بر دلم، بخوابم.

لطف و مرحمتتان زیاد می‌شود! زیاد وقت عالی را نمی‌گیرم، آن‌قدرها هم خسته نیستم! کمی می‌مانم و بعد می‌روم. مثلا قدر یک عمر. مثلا تا رسیدن اجلم! بعد شما چشم‌هایم را با همان دست‌هایی که بوی یاس چادر مادر مهربان عالم می‌دهند، ببندید و برایم یاسین بخوانید.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

14 − هفت =