آقای امام علی، حالا که دلم پر کشید تا برایت بنویسم، یادم آمد من فقط یه نقطه سیاه در دستگاهت هستم که دلش بالبال میزند سرت را بچرخانی و فقط رد نگاهت به من بخورد و همین برای همه زندگانیام کفایت کند.
مامان فاطی امروز صبح شلهزرد گذاشت، خودش را زیبا کرد و گفت: «وقتی قرار است مهمان بزرگ برای آدم بیاید، باید رنگ به رو بگیرد تا نکند دل مهمان با دیدنش بگیرد.» چادرش را دور قدش پیچید و در دیگ را برداشت.
وقتی وارد خانه علی (ع) شد آنقدر خودش را به قنداقه حسین(ع) زد و دورش چرخید تا دوباره بعد از ششصدسال بالهایش درآمدند پرواز کرد به آسمانها و فریاد زد: من آزاد شده حسینم…