مامان فاطی امروز صبح شلهزرد گذاشت، خودش را زیبا کرد و گفت: «وقتی قرار است مهمان بزرگ برای آدم بیاید، باید رنگ به رو بگیرد تا نکند دل مهمان با دیدنش بگیرد.» چادرش را دور قدش پیچید و در دیگ را برداشت.
وقتی وارد خانه علی (ع) شد آنقدر خودش را به قنداقه حسین(ع) زد و دورش چرخید تا دوباره بعد از ششصدسال بالهایش درآمدند پرواز کرد به آسمانها و فریاد زد: من آزاد شده حسینم…
مامان گفته بود امام جواد پسر امام رضاست و آرزوهایمان را زود برآورده میکند. بالای ایوان ایستادم، چشمهایم را محکم روی هم فشار دادم، سرم را رو به آسمان گرفتم و آرزو کردم ای کاش تا شب بابا یک ماشین کنترلی قرمز برایم بخرد!