استکانهای کمر باریک چای را جلویشان میگیرم. مداحی «من ایرانم و تو عراقی» از شبکه تلویزیونی در حال پخش است. علیرضا و مهدی با پشت دست اشک غلتیده روی گونههاشان را پس میزنند و چای برمیدارند.
تلویزیون را خاموش میکنم. خسته و کلافهام! از اینکه هر روز خیل عظیم عشاق را میبینم و میدانم که نمیتوانم به آنها بپیوندم؛ از اینکه هر روز یک نفر «حلالمکنید، عازمم» گذاشته و قرار نیست من عازم باشم.
پیرزن هنوز روی چهارپایه نشسته و چشمبهراه مهمانهای ابوسجاد بود. بهرسم هر سال، از اول تا آخر صفر کارش همین بود.
پیادهروی اربعین مکان نمیشناسد، چون امام حسین (ع) محدودیت مکانی ندارد. او در هر زمان و زمینی حضور دارد، چرا که شبیه به ما محدود نیست.
چشمهایش زلالاند؛ آنقدر که دلت میخواهد ساعتها در آن غرق شوی. زبانش را تا جایی که بیبی یادم داده میفهمم.
وقتی میخواهی اربعین را روایت کنی، صحبت از روایت یک سفر معمولی نیست. اربعین یک اتفاق و حماسه بزرگ است.
زیارت مقدس و بیهمانند اربعین دارای جلوههای مهم و اصول ایمانی، مذهبی و سیاسی ارزشمندی است و نشان از این دارد که ما باید فرهنگ اربعین را چگونه و در چه مسیری با چه رویکردی زنده و پاس بداریم.
فیلم «شور عاشقی» آخرین ساخته عاشورایی سینمای ایران است که به نویسندگی و تهیهکنندگی و کارگردانی داریوش یاری، از محرم ۱۴۰۳ به روی پرده سینماها رفته است.
این شبها یکی پس از دیگری میگذرند؛ روزها و شبهایی که غم از دلمان بیرون نمیرود.
باران آتش سنگین دشمن بیامان میبارید. صدای کربلایی، کربلایی میکرد دل را. زمان میشد عاشورا، زمین میشد کربلا. نوایی که میشد واقعه عاشورا را در یکقدمی حس کرد… عطش، ایستادن، شهادت و باز هم ایستادن… .
اسماعیل داشت اصرار و التماس میکرد و مرد هم تشکر میکرد و میگفت: «نه بابا خودم میبرم.» داشتم نگاه میکردم که چه چیزی را قرار است خودش ببرد که یکدفعه چشمم خورد به یک چمدان بزرگ و بلند. از همان هوایی که حاجیها از سفر حج میآورند.
داشتیم دنبال جای خواب میگشتیم که مرد عربی به ما گفت: بیایید اینجا بخوابید. به آنجا که نگاه کردیم، یکدفعه بدنمان لرزید؛ نه از سرما؛ از چیزی که روبهرویمان میدیدیم.