کربلا
ما دلمان دریا نیست
۱۰:۵۶ - شنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۳

ما دلمان دریا نیست

این شب‌ها یکی پس از دیگری می‌گذرند؛ روزها و شب‌هایی که غم از دلمان بیرون نمی‌رود.

کربلای جبهه‌ها یادش بخیر!
۱۰:۱۴ - شنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۳
پای روایت نوحه‌خوان‌های اصفهانی در سال‌های جنگ

کربلای جبهه‌ها یادش بخیر!

باران آتش سنگین دشمن بی‌امان می‌بارید. صدای کربلایی، کربلایی می‌کرد دل را. زمان می‌شد عاشورا، زمین می‌شد کربلا. نوایی که می‌شد واقعه عاشورا را در یک‌قدمی حس کرد… عطش، ایستادن، شهادت و باز هم ایستادن… .

کربلا؛ خانه ماست…
۱۲:۲۱ - سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۲
قسمت هفتم (پایان):

کربلا؛ خانه ماست…

اسماعیل داشت اصرار و التماس می‌کرد و مرد هم تشکر می‌کرد و می‌گفت: «نه بابا خودم می‌برم.» داشتم نگاه می‌کردم که چه چیزی را قرار است خودش ببرد که یک‌دفعه چشمم خورد به یک چمدان بزرگ و بلند. از همان هوایی که حاجی‌ها از سفر حج می‌آورند.

کانتینر به مثابه در خیبر! (قسمت ششم)
۱۲:۲۴ - دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۲

کانتینر به مثابه در خیبر! (قسمت ششم)

داشتیم دنبال جای خواب می‌گشتیم که مرد عربی به ما گفت: بیایید اینجا بخوابید. به آنجا که نگاه کردیم، یک‌دفعه بدنمان لرزید؛ نه از سرما؛ از چیزی که روبه‌رویمان می‌دیدیم.

صبحانه کاخ پادشاه (قسمت پنجم)
۱۱:۴۲ - یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۲

صبحانه کاخ پادشاه (قسمت پنجم)

در هول و هراس این بودیم که نکند دعوت بشود که رسیدیم به شوهرخاله و مرد عراقی. گفتم: «چی شده؟ دعواتون کرد برای صلوات؟» شوهر خاله گفت: «نه بابا. میگه بیاید بریم خونه ما امشب.»

کربلا وطن همه دلدادگان حسین (ع) است
۱۳:۲۴ - شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲

کربلا وطن همه دلدادگان حسین (ع) است

از مرز که رد شدم، همه صداها تمام شد. من گوشم از «اشرب مای یا زائر» پر شده؛ از «برد گلبگ یا زائر» وسط آفتاب سوزان کربلا. تمنای صدای «اشرب حلیب» میان دل تاریک شب را دارم.

برسان سلام ما را!
۱۱:۳۸ - سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۲

برسان سلام ما را!

از صبح کلافه‌ام. روز قبل از رفتن است. خبرها تندتند می‌رسند: مرز شلوغ است، هوا گرم است، فلان جا امکانات کم است. باید کوله ببندم. همسرجان مدام تذکر می‌دهد که سبک باشد؛ فلان چیز لازم نیست، بَهمان چیز را نمی‌خواهد برداری.

سلام بر مشایه (قسمت سوم)
۱۰:۵۶ - سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۲

سلام بر مشایه (قسمت سوم)

حدود ساعت سه عصر راه افتادیم برای پیاده‌روی. اولش با یک سری از رفقا بودیم و کم‌کم در طول مسیر آدم‌ها و هم‌سفری‌ها جایشان را عوض می‌کردند تا بالاخره به ترکیب دلخواهشان برسند.

فرّو الی الحسین
۱۲:۲۳ - دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۲

فرّو الی الحسین

فرصت دیدارم تمام شد باید شبانه راه چند روز آمده را برگردم. به این فکر می‌کنم. برای التیام خستگی‌هایم فرّو الی الحسین را قدم برداشتم. او پیش از رسیدن در آغوشش آرامم کرد!

خانه پدری (قسمت دوم)
۱۲:۰۸ - دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۲

خانه پدری (قسمت دوم)

شوهرخاله‌ام استاد دانشگاه اصفهان است و این سفر هم مخصوص دانشجویان و استادهای دانشگاه بود. همان‌جا وسط مهمانی به کسی که مسئول اردو بود، پیام دادم و ماجرا را گفتم. گفت اگر تا آخر هفته پاسپورتش را می‌رساند، می‌تواند بیاید.

آنجایی که آدم‌ها به‌خاطر عشق به حسین(ع) زبان مادری را کنار می‌گذارند
۱۳:۱۵ - یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۴۰۲

آنجایی که آدم‌ها به‌خاطر عشق به حسین(ع) زبان مادری را کنار می‌گذارند

کفشداری را گم کرده‌ام. از همان دری که وارد شدم بیرون نیامدم. باب‌السدره را نشان کرده‌ام. قوس رو‌به‌روی بین‌الحرمین را دور می‌زنم. خادمی را می‌بینم، می‌پرسم: «وین الکشوانیه الباب السدره» جوابم می‌دهد: «کن یو اسپییک انگلیش؟» می‌گویم: «ای» یعنی بله!

شهاب‌سنگ‌های خوش‌خبر (قسمت اول)
۱۳:۰۴ - یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۴۰۲

شهاب‌سنگ‌های خوش‌خبر (قسمت اول)

پاییز سال ۸۹. تا شروع محرم چند روزی مانده بود. نماز مغرب و عشا را رفته بودیم نمازخانه خوابگاه بخوانیم. وسط دو نماز مهدی شیرازی یکی از بچه‌های بسیج از امام جماعت اجازه گرفت و بعد از سلام به امام حسین خبر مهم و جالبی را داد.