به گزارش اصفهان زیبا؛ دکتر مرتضی فرهادی، انسانشناس و استاد علوم اجتماعی، از معدود پژوهشگرانی است که در طول عمر علمی خود هرگز برای فرصت مطالعاتی به خارج از ایران نرفته است. دلیل این انتخاب، تمرکز کامل او بر سرزمین و فرهنگ ایران است؛ جغرافیایی که به باورش، برای شناخت بهتر فرهنگ، باید حتی به کشورهای همسایه آن سفر کرد تا پازل پراکنده تمدن ایرانی تکمیل شود. تصویر ذهنی فرهادی از زندگی اجتماعی، حاصل 50 سال پژوهش مردمنگارانه بوده و جزئیاتی از ایرانِ پیشامدرن را با زبان علمی امروز در اختیار گذاشته است.
آیا طرح فرهادی، پروژهای اصیل در علوم اجتماعی مدرن محسوب میشود؟
جایگاه مطالعات او درباره فرهنگ ایران در این نظام علمی چیست؛ علمی یا صرفا بومی-غیرآکادمیک است؟
پاسخ به پرسش نخست مثبت است. فرهادی به مسائل کلاسیک علوم اجتماعی وفادار است؛ نه به موجسواری بر نظریههای مد روز. او دغدغههایی دارد که ریشه در قرن هجدهم داشته و در طبقهبندی، نزدیک به سنتهای کلاسیک جای میگیرد؛ هرچند این باعث میشود با بسیاری از همعصرانش همصدا نباشد.
آنارشیسم علمی
برای توضیح جایگاه فکری فرهادی، او را به سنت آنارشیسم علمی نسبت میدهم. این برداشت، نه به معنای هرجومرج سیاسی، بلکه بهعنوان یک مکتب فکری قدیمی در علوم اجتماعی است که نقد مدرنیته را از پیش از مارکسیسم و نیچه آغاز کرده و عقلانیت ویژه خود را پی میگیرد. این سنت بهجای پذیرش ساختارهای تثبیتشده، به بازاندیشی در بنیانهای نظم اجتماعی میپردازد.
در مقابل، جریان غالب علوم اجتماعی در اروپا از عصر روشنگری بهتدریج بر ایده «انسان تاجر» ـ مرچنت ـ بنا شد: شخصیتی که نه ارباب مستبد بوده و نه رعیت ناآگاه؛ بلکه عامل پیشرفت و آزادی از قید فئودالیسم است. با این حال، این تاجر، خلقوخوی «گرگصفت» داشت که تنها در بستر رقابتی بازار به رفتار آرام و خلاق بدل میشد.
نقد ایده تضاد
اندیشمندانی چون آدام اسمیت و کانت نظام بازار رقابتی را ابزاری دانستند که میتواند از خودخواهی و سودجویی فرد، خیر عمومی تولید کند؛ حتی بدون نیاز به فضایل اخلاقی.
این مسیر به فلسفه هگلی «تضاد» و مشروعیتبخشی به آن رسید؛ سپس آثار چهرههایی چون مالتوس و داروین، تضاد و تنازع را بهعنوان موتور محرک پیشرفت انسان و تکامل طبیعت تثبیت کردند.
اما از همان قرن نوزدهم، جریانی اقلیت به این خط فکری معترض بود: طرفداران تعاون و یاریگری. آنها معتقد بودند تضاد هرگز به جامعهای پایدار و اخلاقی منجر نمیشود و مالکیت سرمایهدارانه ذاتا صفات منفی را بازتولید میکند. این جریان که کروپاتکین روسی از چهرههای شاخصش بود، تلاش کرد نشان دهد تکامل گونهها نه از طریق تنازع، بلکه از طریق همکاری و همآوایی ممکن است. او و پیروانش، همچون فرهادی امروز، رشتهای از زیستشناسی تا مردمشناسی را به هم پیوند زدند تا فرهنگ یاریگری را مستند و تحکیم کنند.
جایگاه فرهادی در این سنت
کتاب «انسانشناسی یاریگری» فرهادی مسیر همین سنت را دنبال میکند: از رفتار یاریگرانه در حیوانات تا تاریخ همکاری و مشارکت بشر. به این ترتیب، او در تبار یک مکتب جهانی ایستاده که اقلیت است؛ اما اصالت دارد. آنچه کارش را متمایزتر میسازد، ترکیب این رویکرد با مسائل بومی و بومشناسی ایران
است.
یافته کلیدی درباره فلات ایران
فرهادی در پروژه ۵۰ساله خود نشان داده است که مشارکت مبتنی بر رقابت در فلات خشک ایران، به دلیل کمیابی منابع، هرگز به جامعهای پایدار منتهی نمیشود.
چنین مشارکتی بهسرعت به «وحشیگری سوداگرانه» بدل میشود. در مقابل، سههزار سال تمدن ایرانی بر مشارکت مبتنی بر یاریگری بنا شده است؛ الگویی که با شرایط محیطی خشک سازگارتر و پایدارتر است. این نتیجهگیری اگر تأیید شود، برای برنامهریزی آینده کشور اهمیتی راهبردی خواهد داشت.
ضرورت بازتعریف بنیان نظری
دفاع از نظریه تعاون نباید فقط از نقطه آغاز زیستشناسی داروین شروع شود؛ زیرا تضاد داروینی بخشی از یک بنیان وسیعتر فلسفی، الهیاتی و حتی ریاضی است. بیتوجهی به این سطوح عمیقتر، ممکن است دوباره موجب غلبه دیدگاه تضاد بر یاریگری شود؛ ازاینرو، گسترش بنیانهای نظری تعاون در همه عرصهها، از فلسفه تا علوم طبیعی، یک ضرورت است؛ پروژهای که میتواند همکاری «حوزه و دانشگاه انقلاب اسلامی» را بطلبد.
جمعبندی
فرهادی با وفاداری به بوم خود و تکیه بر سنت اقلیت اما اصیل یاریگری، مسیر متفاوتی را در علوم اجتماعی ترسیم کرده است. او نه صرفا یک محقق محلی، بلکه ادامهدهنده مسیری جهانی برای نقد بنیان تضاد و پیشنهاد بدیلی مبتنی بر همکاری است.
بدون تحکیم مبانی نظری در همه سطوح علمی، این رویکرد همچنان در معرض کنارزدهشدن توسط جریان مسلط تضاد باقی خواهد ماند.




