وقتی خبر ارتحال آقای راستگو را شنیدم بسیار متأثر شدم. بلافاصله به یاد جناب آقای مرتضی نیلی افتادم که از دوستان قدیم آقای راستگو بودند و به نظرم رسید که میتوان گفتوگوی خوبی درخصوص شخصیت مرحوم راستگو داشته باشیم؛ زیرا وی از دوستان قدیمی آن مرحوم بود.
اولینبار چگونه با مرحوم راستگو آشنا شدید؟
سال ۴۶ بود که به مشهد رفتم و آنجا با حاج سید حسن ابطحی آشنا شدم. بعدازاین آشنایی به تشویق مرحوم ابطحی طلبه شدم و به حوزه علمیه ایشان با نام مدرسه صاحبالزمان راه یافتم. این مدرسه بالاتر از میدان بار و نزدیک میدان ابوطالب فعلی در مشهد بود. ایشان شاگردان بسیاری داشتند که یکی از آنها آقای راستگو بود. من حدودا ۱۸ ساله و ایشان ۱۵ ساله بود. از دیگر طلبههای درس ایشان یکی آقای حسنزاده بود که بعدا سفیر شد. یکی آقای حسن رسایی که حافظ قرآن و نهجالبلاغه بود. یکی آقای برکچیان که خیلی پاک و سلیمالنفس و رئیس دادگستری همدان بود. یکی سید محمدعلی پسر حاجآقا ابطحی
بود و… . حاجآقای ابطحی در جذب جوانان خیلی هوشمندانه و فعالانه عمل میکرد. بعد ما دیگر خیلی باهم دوست شدیم و ایشان چند بار همراه من به اصفهان آمد و با هم در اردوهای جهادی قبل از انقلاب آقای دکتر صلواتی شرکت کردیم. به شاهکوه رفتیم. مرق و مهیار رفتیم و… باز قبل از انقلاب به اتفاق هم منزل آقای مهدوی کرمانی (نماینده مجلس) در تهران رفتوآمد داشتیم. ایشان باخانواده هر وقت به اصفهان میآمد، مهمانخانه ما بود. ما هم در مشهد به خانه پدریاش و بعد که خانه خرید به خانه خودش میرفتیم. بعد از مشهد به قم رفت و دیگر آنجا درخشید و خودش استاد شد. قم در خیابان ممتاز ساکن شد که بارها نیز به آنجا رفته بودم.
لطفا از ویژگیهای ایشان بگویید.
ویژگیهای قابلستایشی داشتند. مثلا خانه ایشان بسیار ساده و محقر بود. یادم هست تا مدتی هم در خانه فرش نداشتند. یادم هست یک لباس را چندسال میپوشید. پدرشان روحانی بود و این پسر هم به روحانیت عشق میورزید. آقای راستگو توسط خود حاجآقای ابطحی معمم شد. من دو سه سال بیشتر طلبه نبودم؛ ولی ایشان ده سال تمام در مدرسه آیتالله ابطحی طلبه بود. فردی خیر بود و از دوستان میگرفت و به مردم کمک میکرد. هرگز سهمی را خودش مصرف نکرد. نترس و شجاع بود و حرفهای سیاسی هم میزد. البته شیوه خاص خودش را داشت و بسیار هم زرنگ بود و هیچوقت توسط ساواک دستگیر نشد. شعری بود که قبل و بعد از انقلاب برای بچهها میخواند.
آن شعر را به یاد دارید؟
هنوز مقداری از آن را یادم هست:
آقا صفر، آقا صفر… نمره من، نمره چند؟
بچهها یکصدا میگفتند: نمره تو، نمره یک!
یکِ من، یکتا خدایه… دین حق، چه باصفایه
همه از غم رها میشن… با خدا آشنا میشن
بچهها دوباره میگفتند:
اگر ایمان و عمل داشته باشیم…
اگر ایمان و عمل داشته باشیم…
آقاصفر و آقاصفر… نمره من، نمره چند؟
بچهها جواب میدادند: نمره تو، نمره دو!
دوِ من، دولت حق… کار باطل، همه لق
همه با حق، رها میشن… با خدا آشنا میشن
آقاصفر و آقاصفر… نمره من، نمره چند؟
وجواب بچهها: نمره تو، نمره سه!
ایشان با اینگونه اشعار، بچهها را با روحیه انقلابی آشنا و برای مبارزه با ظلم آماده میکرد.
پس سابقه کارکردن با کودکان، به قبل از انقلاب اسلامی میرسد؟
هر وقت خانه ما میآمدند چه اصفهان و چه وقتی تهران بودیم، برای بچههای ما برنامه اجرا میکردند و ما کنار بچهها مینشستیم و همراه آنها گوش میدادیم. بچهها کف میزدند و خسته نمیشدند و همه لذت میبردیم.
ایشان در جریان تبلیغ برای کودکان نظیر نداشت و حتی به ژاپن هم دعوت شد. یادم هست آمد برای هزار طلبه مرد در سازمان تبلیغات اسلامی اصفهان خیابان حافظ برنامه اجرا کرد و یاد میداد که چگونه میتوان کودکان را دیندار کرد. برنامههایش هم برای کوچکترها مفید بود و هم زوجها و بزرگترها.
از معدود افرادی بود که میتوانست با دو دست همزمان بنویسد. معتقد بود از راه دو دست و دو چشم میتوان بهترین تبلیغات را داشت و نیاز به پول و بودجه زیاد نیست. در مدارس مشهد و تهران و قم و اصفهان و یزد و شیراز و تبریز هم دعوت شده بود و برنامه داشت.
و سخن پایانی درباره ایشان.
او تعریف کسی را نمیکرد و حرف حق را میزد. ایشان واقعا استاد بود و از نظر فکری و سخنرانی و نوشتن بسیار قوی بود. اگر اشتباه نکنم تا سال ۷۳ یا ۷۴ هفتهای دو سه بار در تلویزیون برنامه داشت و بعدازآن کمتر شد؛ ولی بعد دیگر دعوت نشد و ایشان هم دیگر تلویزیون نرفت.