بنای مدرسه سعدی که زمانی توسط معمار فرانسوی( آندره گدار) طراحی و ساختهشده بود حالا پس از گذشت حدود 60 سال تبدیل به دانشگاه سینما و تئاتر سوره شده بود.
زندگی با خاطرات استاد
او از خاطراتش در دوران دبیرستان در مدرسه سعدی گفت، از همشاگردیهایی که از پشت این نیمکتها به کجاها رسیده بودند و ما غرق در امید و رؤیا میشدیم. چه آدمهایی در این کلاسها درسخوانده و درس داده بودند. او گفت که از همان دوران کودکی میدانسته که عاشق عکاسی و اصفهان است و میدانسته که باید عکاس شود. سالها بعد در حین ساختن فیلم پرترهاش، از او پرسیدم به چه فکر میکند؟ گفت: به اینکه این سالها چه کردم و اگر حرفه دیگری غیر از عکاسی را دنبال کرده بودم، چه میشد؟ گفتم: خب؟ گفت: نه! باید همین کار را میکردم. باید عکاس میشدم.
اولینها ماندگارتر هستند
اولینها معمولا ماندگارتر هستند. او اولین عکاس تحصیلکرده اصفهان بود و از اولین هنرمندعکاسهای ایران. از زمانی که علاقهمند به عکاسی شده بود، همه سعی در منصرفکردن او داشتند؛ حتی عکاسان آن زمان اصفهان، به او چیزی نیاموخته و توصیه کرده بودند که به دنبال کار آبرومندی برود. همین باعث شکلگیری انگیزه آموزش عکاسی از همان ابتدا در او شد. او پس از بازگشت از انگلستان و شروع به کار حرفهای عکاسی در ایران همزمان با جدیت، آموزش عکاسی را دنبال کرد. کمتر دانشجوی هنر و معماری طی این 40 سال در اصفهان شاگرد او نبودهاند؛ از دانشگاه آزاد و سوره و سپهر گرفته تا پردیس و اصفهان. او در این اواخر همزمان آموزشگاه خصوصیاش را دایر کرد و شاگردان بسیاری را تعلیم داد. اما برای من و بسیاری دیگر در طی این سالها، شنیدن آن خاطرات و تجربهها، شنیدن از آدمها و انگیزههایشان، شنیدن از امیدها و سرگذشتشان، از شنیدن درباره ساختمان دوربین و استفاده از عدسیها و نور اهمیت بیشتری داشت. همچنان آن دانشجویان و هنرجویان که بیشترشان دوره میانسالی را میگذرانند به دیدار استادشان میآیند تا بیشتر و بیشتر بشنوند.
به پای هم پیر شوید!
حالا او در آستانه ۸۰سالگی و من در آستانه ۴۰ سالگی، همچنان مشتاق شنیدن خاطرات و تجربههایش از آدمها، از ضیا موحد و محمد مهریار، محمد حقوقی تا نعمت حقیقی و عباس کیارستمی هستم. خاطرات عکاسیاش از ایران ناسیونال و فولاد مبارکه و هتل عباسی تا کوهرنگ و زایندهرود و میدان نقشجهان. به خاطر دارم در پایان همان کلاس روز اول دانشگاه استاد بختیار به ما گفت: بهپای هم پیر شوید. من که آن روز 18 ساله بودم، درست منظورش را متوجه نشدم. او آرزو کرد بهپای سینما و عکاسی پیر شویم یا بهپای همدیگر؟ حالا پس از گذشت 19 سال از آن روز میبینم او بهپای اصفهان، بهپای عکاسی و عشقش به آن، بهپای میدان نقشجهان و زایندهرود و ما نیز پا بهپای او و همنسلانش، بهپای خاطرات و تجربیات و آثار و تأثیراتشان پیر شدیم و آموختیم.
اصفهان بدون او خیلی چیزها کم دارد
بیتردید اصفهان بدون او و خاطرات و عکسهایش چیزهای زیادی کم داشت، همانطور که بدون آواز تاج و صدای ساز کسایی و شهناز، بدون آثار فرشچیان و علاقهمندان و موحد و ارحام صدر و… .




