ایران از نگاه راهنمایان

«پیشانی گردشگری» هستند یا سفیران معرفی مقصد و… . برای راهنمایان گردشگری عناوین مختلفی طی این سال‌ها ذکر کرده‌اند. به‌هرحال حالا 32سال است که هرسال 21 فوریه (امسال مصادف با 2 اسفند) در سراسر دنیا روز جهانی راهنمای گردشگری (International Tourist Guide Day) را جشن می‌گیرند. بگذارید تأکید کنم که در این روز من بیشتر به اهمیت «روایت» در «گردشگری» فکر می‌کنم و اینکه حلقه گمشده گردشگری ایران هم همین است: کمبود روایت‌های صحیح، به‌روز، شخصی و اثرگذار و هوشمندانه. چیزی که می‌تواند یک مقصد گردشگری را از خاک بلند کند و مقصد دیگری را با خاک یکسان!

تاریخ انتشار: ۱۰:۰۴ - چهارشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۰
مدت زمان مطالعه: 4 دقیقه

 راهنمایان گردشگری هم راویان مقصد هستند و هم تجربه ملاقات آدم‌های گوناگون باعث می‌شود روایت‌های نابی در خاطر داشته باشند که نه فقط شنیدنش برای همه ما جذاب است که برای مسئولان و برنامه‌ریزان گردشگری هم می‌تواند دستینه‌ای ارزشمند محسوب شود. به همین مناسبت چند روایت جذاب از چند راهنمای گردشگری کشورمان را انتخاب کرده‌ایم.

  محرابی که اشک گردشگر سوئیسی را درآورد!

مهسا مطهر، یکی از راهنمایان گردشگری شناخته‌شده ایران، است که البته به‌جز این شغل تخصص‌های دیگری هم دارد؛ از جمله مشاور گردشگری و مدیر محتوای سایت آوایار. او در یکی از پست‌هایش که نزدیک به روز جهانی گردشگری منتشر کرده، خاطره قابل‌تأملی را تعریف کرده است. مطهر در پست با عنوان «به یاد مونا از ژنو» نوشته: «روزی مسافری داشتم که به ما [ایران] سرزمین سفال لقب داد. او بعد از ده روز سفر در ایران به من گفت: شما با خاک جادو می‌کنید و چه راست می‌گفت. مونا و پسرش التون سوئیسی بودند و خیلی وقت‌ها من سکوت می‌کردم و آن‌ها باهم درباره اثر هنری که می‌دیدند بحث می‌کردند. نگاهشان به هنر تحلیلگرانه بود. مونا عاشق زرشک است. هر وقت از او می‌پرسم چیزی از ایران لازم داری؟ زرشک می‌خواهد. با مونا و التون به موزه ملی رفته بودیم و من این زیبارو را توضیح می‌دادم. یادم هست مونا بغضش از زیبایی این محراب ترکید.»
به روایت مهسا مطهر «محراب در بهشت» عمری حدود ۷۰۰ ساله دارد و «با آن رنگ‌های آبی دلبرانه‌اش که در معماری و تزیینات ما نماد آسمان است. معجزه‌ای از سفال زرین فام» محسوب می‌شود. سفال زرین فام به نوعی از لعاب و پخت لعاب سفال گفته می‌شود که با اینکه در آن طلایی به کار نرفته ولی درخششی مانند طلا دارد. مطهر این‌طور ادامه داده: «متخصص ساخت این سفال خانواده‌ای اهل کاشان بوده‌اند که به مرور دیگر این سفال را نساخته‌اند، همیشه تصور می‌کنم یکی از نواده‌های خانواده یک روز خودش را لوس می‌کند که برود دنبال آرزوهایش مثلا و بشود تاجر زعفران یا کاروان‌سالار و دنیا را بگردد، این‌طور تکنولوژی ساخت این سفال احتمالا از بین می‌رود. نمی‌دانم! این آخری را در تصورات خودم همیشه می‌سازم و جرئت گفتنش را به مسافر ندارم؛ چون استناد تاریخی که ندارد هیچ، واقعا کسی نمی‌داند به چه دلیلی ساخت این سفال در این خانواده ادامه پیدا نکرده است. امروز هم تلاش‌هایی برای احیای این لعاب شده؛ اما هنوز به این درجه از درخشندگی نرسیده است. این محراب ظاهرا جزو آخرین آثار باقی‌مانده از این خانواده است؛ مثلا قبل از آنکه آن پسرک یا دخترک هوس تعطیلی کسب‌وکار آبا و اجدادی به سرش بزند.»
او در انتهای این پست که به همراه عکس محراب منتشر کرده، نوشته: «محراب در بهشت از معدود محراب‌هایی است که برایمان باقی مانده، بقیه را لطف کرده‌اند و به ممالک غربی برده‌اند. این یکی هم در امامزاده‌ای در قم منتظر بوده تا به موزه هنرهای اسلامی راه پیدا کند. البته هر بار نگاهش می‌کنم می‌گویم چجوری جلویش نماز می‌خواندند؟ این خودش یک پا خم ابروی یار است که با دیدنش دل و دین از دست می‌رود و سه رکعت و چهار رکعت قاتى می‌شود و آدمی کثیرالشک می‌شود. به جزئیات شگفت انگیزش نگاه کنید؛ به خط‌های درهم‌تنیده که نگاه را به سمت بالا می‌برد. این محراب واقعا در بهشت است. نگاه کردنش بصر را جلا می‌دهد و در یک کلام در طلب زهره رخ ماه رو / می‌نگرد جانب بالا دلم.»

 وقتی متصدی ایزی‌جت ایران‌دوست از آب درآمد!

میثم امامی در بیوگرافی خودش نوشته: «علاقه‌مند دستباف‌ها و عشایر ایران»؛ اما او فراتر از این حرف‌هاست و به‌عنوان یک راهنمای گردشگری پرمطالعه و علاقه‌مند و البته مدرس شناخته می‌شود.
او که امسال تورهای خروجی مختلفی به مقصد سوئیس و چند کشور دیگر اجرا کرده در مطلبی به یکی از تجارب اخیرش اشاره و روایت کرده: «دیشب تا ساعت ۲ برای تکمیل فرم ورود به اسپانیا و تکمیل فرم تست PCR برای پرواز بارسلون تهران بیدار بودم. صبح هم ساعت ۴ بیدار شدم و اومدیم فرودگاه ژنو که بریم بارسلونا. سردرد و بی‌خوابی و تشویش ذهنی از اینکه که شاید کارت‌های واکسنمون دوباره تو فرودگاه برامون گرفتاری بسازه. برگه‌های تست هم ۴۸ ساعتش تمام شده بود. نگرانی از ترافیک اول صبح اتوبان به سمت ژنو و شلوغی فرودگاه و اضافه بار بعضی از همسفرا و… رو هم بهش اضافه کنید. رسیدیم اینجا و رفتیم برای تحویل بار ایزی‌جت. خدا خدا می‌کردم به کارت‌های واکسن گیر ندن.»
امامی این‌طور ادامه می‌دهد: «رفتم به این خانم گفتم که ما گروهیم و…یهو شروع کرد به فارسی جواب دادن! امیلی نازنین انگلیسی‌ایرلندی بود و دوران دانشگاهش رو کانادا گذرونده بود و به واسطه علاقه به شعر و ادبیات فارسی، یک سال زبان فارسی هم گذرونده بود و الان در ایرلاین ایزی‌جت به‌عنوان سوپروایزر مشغوله. با محبت هرچه تمام بارهای گروه رو تحویل گرفت و به اندازه بار و اضافه بار هیچ‌کس هم ایرادی نگرفت. الان همه اون استرس‌ها تمام شده و نشستیم گیت A1 فرودگاه ژنو و آماده برای سوار شدن به هواپیما.»

 راهنمایِ «دوست‌گم‌شده‌پیداکن» در سه سوت!

مریم کریمی، راهنمای مسلط به زبان ایتالیایی، است که البته جهانگرد و روایتگر سفر هم محسوب می‌شود. او خاطره جالبی را از یکی از گردشگرانی که برای او تور ایران را اجرا کرده، نقل می‌کند: «مائوریتزیو هشتاد سالش بود و از هشت سالگی رفته بود ونزوئلا و بعد هم برای تحصیل آمریکا. الان هم پنج سالی بود که با زن ونزوئلایی‌اش برگشته بود ایتالیا زندگی می‌کرد. زن مائوریتزیو دیالیزی بود و نمی‌تونست سفر کنه. مائوریتزیو از لحظه‌به‌لحظه سفر فیلم می‌گرفت تا ببره به زنش نشون بده.»
او در ادامه می‌نویسد: «یه شب تو راه شیراز به یزد بهم گفت: مریم من یک دوست ایرانی دارم که پنجاه ساله ندیدمش. باهم تو هاروارد دکترای ژنتیک گیاهی می خوندیم‌. وقتی داشت برمی گشت گفت می ره که تو دانشگاه تهران کار کنه. ولی من هر چی به دانشگاه تهران ای‌میل زدم، کسی جوابمو نداد ‌. گفتم: اسمشو بده تا برات آمار بگیرم. مائوریتزیو جانم با ناامیدی تمام گفت: « بهمن صمدی یزدی». اسمو که گوگل کردم، فهمیدم استاد صمدی یزدی یکی از چهره‌های ماندگار علم ژنتیک گیاهی ایران است و از قضا، « هادی حسنعلی» از دوستان خیلی دور زمان دانشگاه، تهیه‌کننده فیلم مستندی بر اساس زندگی ایشون بوده به نام «سفر دانه».
آن‌طور که مریم کریمی روایت می‌کند، با دو مکالمه تلفنی به استادی که دوست گم‌شده گردشگر ایتالیایی بود، رسیده و همان شب در لابی هتل صفاییه یزد مائوریتزیو با رفیق گم‌شده تلفنی صحبت می‌کند و بعد، آن‌قدر هیجان‌زده می‌شود که در لابی هتل بلند بلند به همه می‌گوید که بهترین راهنمای دنیا نصیبش شده است.
کریمی در انتهای منتش می‌گوید: «چیزی که منو عاشق این شغل کرده، این هست که می‌تونم با کمترین هزینه و با صرف تنها توجه، محبت و انسانیت، بهترین حس‌ها رو به مردمانی بدم که دارن هزاران کیلومتر اون ورتر از من زندگی می‌کنن و دوستی‌های نابی رو رقم بزنم که هیچ‌کس دیگه‌ای تو هیچ شغلی نمی‌تونه تجربه‌شون کنه.»