به گزارش اصفهان زیبا؛ گاهی میایستم و به دانشآموزانم در حیاط مدرسه نگاه میکنم. سرشار و رها میدوند. درس میخوانند. درباره موضوعات مختلف صحبت میکنند.
دیدن دانشآموزان در حیاط مدرسه وقتی که حواسشان به من نیست تا به طرفم بدوند و من را در جمع خودشان قرار دهند برایم از آرامشبخشترین و لذتبخشترین صحنههای دنیاست. معلم شدن برایم حکم ورود به دنیای دیگری را داشت. دنیای رنگارنگ و باطراوتی که پیش از آن با این ظرافت و پیچوخم نمیشناختمش.
معلمی من را وارد زیستی کرد و من را به لایههایی از این زیست برد که شگفتزدهام کرد و باعث شد بارها به خودم بگویم این همان چیزی است که دوست داشتم همیشه تجربهاش کنم. بودن با نوجوانان همنشینی با بهار است.
جان این بچهها، طراوت و نشاط وجود آنها سرریز میکند در وجودت. بعد از مدتی انگار وجود معلم و انرژیاش به بچهها وابسته است. معلمی برایم لحظههای شگفت و شیرینی داشته است. لحظههایی که من اسمشان را «آن»های دنیای معلمی گذاشتهام.
پاکی فطرت بچهها برایم «یاد» و «تذکر» است. گاهی فکر میکنم که این من نیستم که قرار است باعث رشد آنها شوم. بلکه این رابطه دوسویه است و آنها هستند که باعث رشد من میشوند.
دیدن خودم در آینه نوجوانانم را به درک دیگری از خودم رسانده است و این اعتقاد را برایم ایجاد کرده که معلمی سلوک است. گاهی هیچکس همچون نوجوانان نمیتوانند ویژگیهای وجودی آدم را به خوبی و ظرافت به تصویر بکشند.
از کلیدواژههای دیگری که در دنیای معلمی به آن فکر میکنم اثرگذاری است و لذت این اثرگذاری برایم این است که پس از صبر اتفاق میافتد. ذرهذره. قدم به قدم و بعد یکباره به خودت میآیی و میبینی که توانستهای چیزی را به دیگران یاد بدهی. مفید باشی و اثر مثبتی را از خودت به یادگار بگذاری.
وقتهایی به این فکر میکنم که من در امتداد کسانی قرار دارم که یک حرف و دو حرف ادبیات را و مهر آن را به من یاد دادند. اساتید خوبی که با نگاه روشنشان شعله مهر به ادبیات را در وجود من روشن کردند، شعلهای که نه نور و گرمای آن کم میشود و نه خاموش میشود.
برای همین است که دلم میخواهد در کنار همه قلههایی که دوست دارم در دبیری درس محبوبم، ادبیات تجربه کنم؛ ایجاد علاقه بیشتر دانشآموزان به این درس است.
دوست دارم موقع درس دادن، موقع خواندن شعرها به چشمهایشان نگاه کنم و با مقدمههای کوتاه و بلندی که قبل و بعد درسهایم برای بچهها میگویم جرقهای را در ذهنشان روشن کنم تا درس ادبیات برایشان ادامهدار باشد؛ تا فقط محدود به کتابهایشان نمانند.
دوست دارم ادبیات را همانطور که خودم مثل گنج ارزشمندی دوست دارم، به آنها بسپارم و شیرینیاش را بهشان بچشانم. بچهها با اشتیاق به داستانها گوش میدهند. سؤال میپرسند و انگار حرفهای مرا توی هوا میبلعند.
در همین لحظههاست که به حدیث معصوم پی میبرم که دلهای نوجوانان همچون زمینهای آماده است و من دوست دارم بارانی باشم که بر این زمینهای آماده میبارد و بذر مهر و عشق به خودشان، به خالقشان و دنیا را در قلبهایشان میکارد. و مگر ادبیات جز گفتن از مهر است؟