به گزارش اصفهان زیبا؛ بعد از نقلمکان به تهران و در اولین روزهایی که در محله جدید خود ساکن شدید، از آقای شکراللهی همسایه دیواربهدیوارتان میپرسید «ببخشید مدرسه خوب سراغ دارین این طرفا برای دخترم؟» نگاه عاقل اندر سفیهی میکند و میگوید: «یه مدرسه سر خیابون هست.دخترتون کلاس چنده؟» قبل از اینکه جوابش را بدهید متوجه میشوید منظور شما را متوجه نشده. «میخوام دخترم دوستای خوبی پیدا کنه و فضای مدرسه ش…». بلافاصله جفتپا در حرف شما میپرَد که «دیگه با این اوضاع جامعه چه فرقی داره؟ همین نزدیکه دیگه». خدا را شکر میکنید که همسایه آقای شکرالهی شدهاید و بعدازاینکه برگشتید داخل خانه زیر لب میگویید: «آخه وقتی طرف رو نمیشناسی چرا ازش مشورت میگیری؟!»
قدیمترها ذهنیت اکثر والدین برای ثبتنام فرزندشان همین بود که مدرسهای که در همان منطقه سکونت دارند، مدرسه فرزند آنهاست. بعدتر که مدارس اسلامی گسترش یافت، سایر مدارس غیردولتی و همچنین مدارس نمونهدولتی و تیزهوشان اضافه شدند و حالا خود مدارس، عادت نداشتند هر دانشآموزی را که در منطقه آنها سکونت دارد، ثبتنام کنند؛ بلکه برخی بر ملاک تربیتی و برخی بر ملاک تحصیلی تکیه کرده و متقاضیان را با این دو الک، غربال میکردند.
این وسط، سرشناس بودنِ خانواده دانشآموز هم بیتأثیر نبوده و نیست. ماجرای مدارس اسلامی را در یادداشتهای قبلی توضیح دادیم. دیدیم که بهتدریج فقط از خانوادههای مطمئن به ثبتنام دانشآموز اقدام میکردند و همین بهتدریج انتقاداتی را نسبت به «پاستوریزه» ماندن دانشآموزان برانگیخت. حالا در دهه 1400 شمسی دقیقا همانطور که وقتی بحث از جذب کادر توانمند میشود، سلیقه مدیران مدارس و رؤسای مجتمعهای آموزشی بسیار با یکدیگر متفاوت است، در گزینش دانشآموز هم به این تنوع برمیخوریم؛ زیرا هم کادر مدارس و هم دانشآموزان، متناسب با الگوی مدرسهداری در آن مرکز آموزشی انتخاب میشوند و میدانیم که این الگوها با شتاب زیادی در حال گذار از الگوهای ثابت پیشین است.
برای تجربه همین الگوهاست که والدین حاضر میشوند از این سوی شهر به آنسوی شهر سرویس بگیرند و هزینه بپردازند. اکنون میرویم سراغ یکی از ابتکاریترین الگوهای گزینش دانشآموز. زهرهخانم دختر شما که میخواستید در فضای خوبی تربیت شود، جمعهشب، گوشی در دست به سراغ شما میآید تا مدرسه خوبی که در اینترنت پیداکرده را به شما نشان بدهد: فائزون، یه مدرسه مذهبی با اسم قرآنی و کلی دختر چادری در عکس! تابستان است و فصل جابهجاییها. همان شنبه صبح، پاشنه کفش خود را میکشید و با زهره و پروندهای که از مدرسه قبل گرفتهاید راهی میشوید و به هر ضربوزوری شده، ثبتنامش میکنید.
اول مهر میشود و دخترتان را تا دم مدرسه همراهی میکنید. در میان انبوه دانشآموزانی که آمدهاند تا سال تحصیلی جدید خود را آغاز کنند، رنگ لباس نوجوانانی که مانتو بر تن دارند، چشمتان را خیره میکند. میگویید لابد آمدهاند خواهر خود را تا مدرسهاش بدرقه کنند. عصر که زهره برگشت پرسشی را که از صبح در ذهن دارید، به زبان میآورید: «راستی اون دختر مانتوییها کی بودن؟» و میشنوید: «اونا هم دانشآموز بودن مثل من». کار ازکار گذشته. با خود میگویید «چقدر به همسرم گفتم هیچ جا مثل شهر خودمان فضای فرهنگی خوبی ندارد. خدا به دادمان برسد!» در روزها و هفتههای بعد، با ویژگیهای جدیدی از مدرسه زهره آشنا میشوید: «بابا تو مدرسه ما خیلیا مثل من تازه از شهرستان اومدن… بابا بعضی از بچههای ما خیلی فقیرن. نمیدونم چه جوری تونستن شهریه یه مدرسه غیرانتفاعی رو بدن؟!… امروز یه جزوه بهمون دادن که میگن به جای کتاب درسیتون اینو بخونین. میگیم کنکور چی میشه؟ میگن سال آخر همه چی درست میشه…
امروز با یکی از معلمامون سر کلاس بحثم شد. داشت از مسائل اجتماعی و اقتصادی و اینا انتقاد میکرد؛ انگارنهانگار مملکت صاحب داره!… بابا چند تا از بچهها یه انجمن زدن به اسم انجمن بیخداها!» چی؟ انجمن بیخداها؟! این آخری دیگر صبر شما را طاق میکند و فردا هفت و نیم صبح دم در مدرسه به انتظار مدیر هستید. وقتی از راه میرسد به محض اینکه فحوای کلامتان را میفهمد میگوید «لطفا عصر تشریف بیارین با مدیر راهبردی ما صحبت کنید».مدیر راهبردی دیگر چه صیغهای است؟ مگر شورای عالی امنیت ملی است! بله مدرسه و مجتمع آموزشی که بخواهد گذار ویژهای را در الگوی مدرسهداری تجربه کند، حتما یک مدیر راهبردی برای نظارت بر اجرای صحیح و آسیبشناسی این الگو نیاز دارد. تا عصر فرصت داریم. پس این گفتوگوی جالب را در یادداشت بعدی میآوریم.