هر چه با آنها کلنجار میرفت، نمیتوانست لذت درس زبان را به دانشآموزان بچشاند. فیلم پخش میکرد، داستان کوتاه میآورد، تئاتر انگلیسی را با مشارکت خودشان اجرا میکرد اما کارگر نمیافتاد.
آرتین و آبتین به سبب رفاقت دیرینه، همیشه در کلاس درس کنار هم مینشینند؛ اما اخیرا یک درخواست عجیب از آبتین شنیدم …
دومین باری که از کلاس اخراج شدم، مربوط به تکالیف عید بود (اولین بار به این یادداشت مربوط نبود!) بیست سال پیش از امروز، وقتی پایه دوم دبیرستان نظام قدیم بودم …
بر منکرش لعنت! حتما همینطور است آقاپسر نوجوان! اکثر کارهای مفید، به ویژه اگر برای جمع هم مفید باشد، با چنین جملهای از سمت برخی از شما نوجوانان روبهرو میشود.
اولش که رأیگیری اعضای شورای مدرسه انجام شد فکر نمیکردیم رَکب بخوریم. بچهها چنان با اشتیاق نامزد شدند و با هم رقابت کردند که به فکر افتادم چند کرسی اضافه کنم اما دست آخر منصرف شدم.
از یک ماه پیش شروع شـده بــود. گاهی در نشست شورای مدرسه کسی چیز جدیدی به ذهنش میرسید و دوباره بحث شروع میشد؛ حالا که ماه بهمن آمده و بازارش داغتر هم شده.
این جمله میتواند دو معنا داشته باشد …
گرم و بالبخند، مثل هر صبحِ شنبه با مدیر سلام و علیک کردم. دست داد امام چیزی پشت نگاهش بود که توجهم را جلب کرد.
سرش را روی میز میگذارد و میخوابد؛ آنهم نه در کلاس، بلکه در دفتر منِ معلم راهنما.
دوره میافتاد و به همه میگفت اگر مشکلی که داشت هر چه زودتر حل نمیشد. حق هم داشت که ناراحت باشد. بنده خدا که بنده هرکس و ناکس نیست که بشود به او هر چیزی گفت. معلم هم شاید کم و زیاد او را سر کلاس دیده باشد اما دلیل نمیشود کم و زیاد او را سر کلاس بگوید!
ماجرا از آنجا شروع شد که مدرسه تصمیم گرفت دست دانشآموزان را بازتر بگذارد و چه ظرفیتی بهتر از گروهها برای این کار؟ کدام کار و چرا گروهها؟ تا آقاسید، نانوای محله ما، خمیرش را به عمل بیاورد، من هم محتوایم را بار گذاشتهام.
«جاگیری مناسب، علم و تعهد به وظایف در کنار انعطافپذیری!» این را به دانشآموزانی گفتم که یک بار گروه تشکیل داده بودند و دست از پا درازتر برگشته بودند؛ چون آن گروهی که میخواستند نبود.