به گزارش اصفهان زیبا؛
شکلات داغ
هر از چند گاهی با خواهرزادهام به کافی شاپ میرویم و به قول خودش خوش میگذرانیم. گفتم: «لطفا یه شکلات داغ و یه قهوه.» در حالی که یادداشت میکرد گفت: «یه هات چاکلت…»
– «نه، هات چاکلت نمیخوایم، شکلات داغ.»
آمد با خنده بگوید «شکلات داغ همان هاتچاکلته دیگه!» اما چهره جدی من را که دید خندهاش را قورت داد و گفت: «بله شکلات داغ.»
بازار
وارد مغازه شدم به پسر جوانی که آنجا بود گفتم: «ببخشید، من یه برنامه word خوب برای تلفن همراهم میخوام.» در گوشی خودش برنامهای را نشان داد و گفت: « من خودم دانشجو هستم. با این برنامه کار میکنم عالیه. از مارکت میتونید دانلود کنید.» کمی تأمل کردم و با لبخند گفتم: «منظورتون برنامه بازاره!»
هفتک
پیتزا سفارش داده بودیم و دور هم در خانه میخوردیم. گفتم: «نگاه تو رو خدا! من نمیدونم این پیتزاها که توی تلویزیون نشون میده یه عالمه کش میآد رو کجا میفروشن! اینا که اصلا کش نمیآد. »
دوستم گفت: «از وقتی اسم پیتزا رو گذاشتن کشلقمه دیگه خجالت میکشه کش بیاد.» همگی میخندیم. با خنده میگویم: «کشلقمه کار فرهنگستان نیست براش درآوردن.» همان موقع تلویزیون خبر از پیشنهاد جدید فرهنگستان زبان و ادب فارسی میدهد:
«زین پس به جای واژه بیگانه تیک، بگویم هفتک.»خنده بر لب همهمان میماند. یکی میگوید: «آدم یاد یه کلمه نامناسب میافته!»
خندهمان میگیرد. به دوستم که پیتزا را سفارش داده میگویم: «پس هفتک عالی برای کشلقمه بزن تا بفهمن چی دادن دست مردم!»
خاکشیر
همه دور هم نشستهایم و سریال «اوشین» را میبینیم. ریوزو، شوهر اوشین مرده، پسرش در جنگ گم شده و شرایط خیلی سخت است. همه در حال تخمه آفتابگردان شکستن با اوشین همدردی میکنیم و بغضمان را فرو میدهیم که یکهو در خانه اوشین را میزنند و همینجا سریال تمام میشود. در حالی که پوست تخمه را در ظرف میاندازم میگویم: «باور کن تاکشیه، برگشته خونه.» خواهرم میگوید: «آره، صدبار اوشین رو دیدیم؛ اما باز با هیجان قسمت بعد رو حدس میزنیم» و میخندیم. خواهرزادهام که هاج و واج ما را نگاه میکند، خیلی جدی میگوید: «چرا خاکشیر از خونه رفته بود؟!»
همه میخندیم. میگویم: «آفرین خاله، فارسی تاکشی میشه خاکشیر.»
خواهرزادهام من را به فکر فرو میبرد. با خود فکر میکنم چه خوب میشود در مدرسه همانطور که همیار پلیس داریم، همیار زبان فارسی هم داشته باشیم.
زنگ میزنم دوستم نسرین که دکترای ادبیات فارسی دارد. از آن نخبههای دانشگاه دولتی که مدارج علمی را یکی پس از دیگری با نمرات عالی طی کرد؛ اما نوبت استخدام که رسید از هفتخوان رستم گذشت تا بالاخره در آموزش و پرورش دبیر ادبیات، آن هم به صورت پیمانکاری استخدام شد. موضوع را با او در میان میگذارم. استقبال میکند و میگوید که این طرح را در کلاسهای خودش اجرا میکند و به دبیرهای دیگر هم پیشنهاد میدهد.