زینب گلستانی

زینب گلستانی

روایت‌نویس

آرشیو مطالب منتشر شده
سه داستان کوچک مادرانه
شنبه 1403/10/1

سه داستان کوچک مادرانه

با آن جثه کوچک و موهای لَخت و چهره سبزه وارد حیاط خانه می‌شود و می‌گوید: «پَ هنوز نرفتین! مگه نشنیدین گفتن مردم باید شهر رو تخلیه تا یه وقت خدای نکرده اسیر نشن؟» مادر با چشم‌غره‌ای می‌گوید: «منتظر تو بودیم! آماده شو تا بریم!»

سفر به اصفهان آینده / اسب سپید آرزوها
چهارشنبه 1403/09/14

سفر به اصفهان آینده / اسب سپید آرزوها

مادربزرگم گفته بود هر وقت دلت از همه‌جا گرفت و فکر کردی دنیا به آخر رسیده، برو میدان نقش‌جهان پیش درشکه‌ها و به درشکه‌چی بگو من می‌خواهم با اسب سپید آرزوها پرواز کنم.

دریاقلی! رکاب بزن، یا علی بگو
دوشنبه 1403/08/28
۲۸ آبان ۱۳۵۹، سالروز شهادت دریاقلی سورانی، ناجی آبادان

دریاقلی! رکاب بزن، یا علی بگو

هر کجای ایران باشی یا حتی ایرانی باشی در هر گوشه دنیا، فرقی نمی‌کند. شب‌های پاییزی آبان که می‌شود، اگر خوب گوش کنی ، صدای نفس‌نفس‌زدنش را می‌شنوی.

علم بهتر است یا ثروت؟!
چهارشنبه 1403/08/23

علم بهتر است یا ثروت؟!

معلم درباره خمس صحبت می‌کند که یک واجب دینی است و با انفاق که مستحب است فرق دارد.

طلاهایی که عاقبت‌به‌خیر شدند
یکشنبه 1403/08/20

طلاهایی که عاقبت‌به‌خیر شدند

یک بعد از ظهر گرم تابستانی بود که پدر، من و خواهر و مادرم را برد طلافروشی و گفت: به سلیقه خودتان یک انگشتر انتخاب کنید.

هم‌نام بانوی دمشق
پنجشنبه 1403/08/17

هم‌نام بانوی دمشق

ایستاده‌ام جلوی آینه و ردپای موهای سپید بر روی شقیقه‌هایم را دنبال می‌کنم. ۴۱ ساله شده‌ام و گیسوانم کم‌کم دارند لباس سپید بر تن می‌کنند.

درد عشقی کشیده‌ام که مپرس!
یکشنبه 1403/08/13

درد عشقی کشیده‌ام که مپرس!

عاقد که برای بار سوم پرسید: «عروس خانم! آیا وکیلم؟» داماد قبل از عروس گفت: «من حرف دارم.خیلی با خودم کلنجار رفتم؛ اما نامردیه اگه نگم.» عروس‌خانم هاج‌و‌واج به داماد نگاه می‌کند.

نخود نخود، هر که رَود خانه خود
شنبه 1403/08/12

نخود نخود، هر که رَود خانه خود

یادم نمی‌آید اولین باری که واژه شجاعت را نوشتم کجا بود؛ اما اولین باری را که شنیدم، به یاد دارم؛موقعی که طفل نوپایی بودم و تلاش می‌کردم روی پاهایم بایستم …

مو بچه جنگُم
یکشنبه 1403/08/6

مو بچه جنگُم

خبر «وعده صادق ۲» که رسید سریع زنگ زدم پدرم. لب مرز شلمچه بود. می‌گویم: «زدند، موشک زدند، از اصفهان هم زدند.

آخرین تیر یحیی
یکشنبه 1403/07/29
تکه‌ای از عصای موسی در دست یحیی بود

آخرین تیر یحیی

در تیتر اول روزنامه‌ها او را تروریست معرفی کردند و در جلسات محرمانه اسمش را در لیست ترور قرار دادند؛ اما بهتر از هر کسی می‌دانستند او شیر بیشه و سلطان غزه است.

بی‌بی لوعه، مادر رزمنده‌ها
چهارشنبه 1403/07/25

بی‌بی لوعه، مادر رزمنده‌ها

اگر خوب گوش کنی صدای بی‌بی لوعه را می‌شنوی که برای رزمنده‌ها شعر می‌خواند و به آن‌ها روحیه می‌دهد، لباس‌هایشان را می‌شوید و برایشان غذا می‌پزد. بی‌بی درِ خانه‌اش به روی رزمنده‌ها باز است.

رهبر عالی‌مقام، تشکر از انتقام
شنبه 1403/07/14
در حاشیه گردهمایی مردمی برای حمایت از عملیات موشکی وعده صادق ۲، میدان امام(ره) اصفهان

رهبر عالی‌مقام، تشکر از انتقام

از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجم. با اینکه دیشب تا صبح زل زده بودم به شبکه خبر و با دوستانم در فضای مجازی داستانک می‌نوشتیم تا ما هم سهمی در این غرور ملی داشته باشیم …