میراث ماه خدا

سبد لباس‌های خیس را به حیاط می‌برم و یکی‌یکی روی بند رخت با گیره آویزان می‌کنم.

تاریخ انتشار: 10:03 - سه شنبه 1403/12/21
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه
میراث ماه خدا

به گزارش اصفهان زیبا؛ سبد لباس‌های خیس را به حیاط می‌برم و یکی‌یکی روی بند رخت با گیره آویزان می‌کنم. برای یاکریم‌ها گندم می‌ریزم و کاسه آبشان را از نو پر می‌کنم. نگاهی به کبوتر قهوه‌ای‌رنگی که حالا با یک چشم دیدن عادت کرده، می‌اندازم و برایش دانه می‌پاشم. سرم را بالا می‌کنم؛ به آسمانی که کیپ ابر است نگاه می‌کنم. هوا سرد است و سوز، دست‌های خیسم را بی‌حس کرده.

ابرها، این تماشاچی‌های روزانه زمین، می‌آیند و می‌روند؛ اما مدت‌هاست دیگر امیدی به باریدنشان ندارم. از پنجره خانه همسایه صدای وور وور جاروبرقی به گوش می‌رسد. همه تلاش می‌کنند به هر وسیله‌ای گردوغبار را از خانه‌هایشان پاک کنند. به داخل می‌روم تا یاکریم‌ها از روی پرچین دیوار پایین بیایند و بدون ترس‌ دانه برچینند.بابا هر سال موقع افطار توی مسجد بود؛ اذان می‌گفت و آمن‌الرسول می‌خواند. دلم برای خواندن نماز جماعت با صدای بابا و شنیدن آمن‌الرسول‌هایش تنگ شده است. آخرین رمضان برای بابا خیلی سخت گذشت؛ نه‌فقط برای او، برای همه‌مان. برای کل آشنا، فامیل، حتی مردم محله. سرنوشت بود؟ قسمت یا حکمت خداوند؟ بابا رمضان دخترش را درست در ماه رمضان از دست داد. چرخ روزگار، ماه رمضان آن سال را مثل امسال به اسفند انداخته بود. آن سال، سردترین اسفند و سردترین رمضان عمرم بود. بابا بعدازآن تنها یک رمضان زنده ماند. دهه محرم از دنیا رفت. قرآن کریم را باز می‌کنم و به یاد بابا و بقیه رفتگان چند آیه می‌خوانم. می‌دانم در رمضان، ثواب هر آیه به‌اندازه ختم یک قرآن است. با صدای زنگ در از جا بلند می‌شوم. زن همسایه کاسه نذری را دستم می‌دهد. خیالم از غذای افطار راحت می‌شود.

سراغ بقیه کارها می‌روم. چند واریزی، خرید و تمیزکاری و خرده‌کارهای دیگر… شب، از فرط خستگی خوابم می‌برد. حوالی اذان صبح، برای سحری‌خوردن بیدار می‌شوم. زمان کوتاه است. ناخودآگاه پرده حیاط را کنار می‌زنم. چشم‌هایم برق می‌زنند. موزاییک‌های حیاط زیر نور مهتابی اتاق می‌درخشند. خیالم از شستن گردوخاک حیاط راحت می‌شود. به نظر می‌رسد ابرها، دور از چشم همه، در سکوت و تنهایی شب باریده‌اند، تا دلشان خواسته. صفحه موبایل را باز می‌کنم. وضعیت چند مخاطب دیگر هم همین را می‌گوید. درست است؛ رمضان‌الکریم یعنی همین.بابا همیشه می‌گفت: «مواظب باشید ماه رمضان را از دست ندهید.» این را به زبان نمی‌آورد؛ با رفتارش نشانمان می‌داد.

آن موقع من دخترکی ده‌ساله بودم. وقتی می‌دیدم بابا با وجود تنگی نفس و سرفه‌های شبانه و کار سخت در کارخانه و داغ سنگین ازدست‌دادن خواهرم نمازش را در مسجد می‌خواند و روزه‌هایش را هم می‌گیرد، تا مسجد دنبالش می‌رفتم. پابه‌پایش نماز می‌خواندم و روزه می‌گرفتم. شاید اگر بابا رمضان کاهلی می‌کرد، من هم الان همان‌طور بودم. خدا را شکر می‌کنم که کرامت رمضان به بابا و از بابا به من به ارث رسید.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

هفت − 2 =