به گزارش اصفهان زیبا؛ جنگ تمام شده بود. اما پدر هنوز در آبادان بود و ما در شهرکی نزدیک ماهشهر زندگی میکردیم. یادم میآید ماه رمضان بود، من و خواهرم هم دوست داشتیم مثل بزرگترها روزه بگیریم. من احساس میکردم غذایی که سحر و افطار میخوریم خوشمزهتر از غذاهای دیگر است. مادر گفت شما باید روزه کلهگنجشکی بگیرید و میتوانید سحری، ناهار و افطار بخورید. برادر کوچکم شیرخواره بود. ما با خنده میگفتیم: « مامان، داداش که همهش داره شیر میخوره. چه روزهای گرفته؟ « و مادر میگفت: « اون فعلا روزه کلهمورچهای میگیره» و ما از ته دل میخندیدیم.
یک روز مادر برادر کوچکم را بغل کرد و دست من را هم گرفت و به بازار رفتیم. مادر مقدار زیادی شکلات و شیرینی خرید. گفتم: « مامان این همه شکلات برای چیه؟ « گفت: « برای امشب که بچهها میان»
خانه ما در طبقه دوم یک مجتمع دوطبقه بود. طبقه پایین خانواده آقای فیروزی زندگی میکردند. خانوادهای عربزبان، مهربان و صمیمی با پنج دختر و دو پسر. خانم فیروزی که ما را دید، کیسهای را به مادر نشان داد و گفت: « نذر کرده بودم پسرت صحیح و سالم به دنیا بیاد، گرگیعان پاسورک بدم. « جمیله و رقیه از خانه بیرون آمدند و گفتند: «خانم گلستانی، اجازه میدید امشب دخترها هم با خودمون ببریم؟» و من از شوق چشمانم برق میزد. مادر مخالفت کرد و گفت: « پدرشون نیست، اینا هم کوچیکن، عربی هم که بلد نیستیم، شب هم هست یه وقت یه اتفاقی…» جمیله پرید وسط حرف مادر و گفت: « من قول میدم صحیح و سالم ببرم و بیارمشون.» خانم فیروزی هم با لبخند گفت: « بذار برن همه بچهها با هم هستن.» مادر وقتی شوق ما را دید بالاخره با نگرانی رضایت داد.
موقع افطار از خوشحالی روی پای خود بند نبودم و مدام از مادر میپرسیدم: « پس چرا بچهها نیومدن؟» مادر هم میگفت: « صبر کن افطاری بخورن، میان.» بالاخره درِ خانه را زدند. پسرها و دخترهای محله با لباسهای زیبا و خوشرنگ شروع به خواندن کردند:
«گرگیعان گرگیعان بین اضغیر و رمضان. عادت علیکم صیام کل سنه وکل عام. یالله تخلی ولدهم یالله خلی لأمه یالله. عسى البقعه ما تخمه و لا توازی على أمه. أعطونا الله یعطیکم، بیت یودیکم.»
کنایه از اینکه «در را باز کنید وقت شادی است. ماه رمضان هر ساله روزی شما شود، عمرتان طولانی باشد. خدا این بچه و مادرش را حفظ کند و هیچ بلایی به او نرسد و مادر داغش را نبیند. از برکت خانهتان شیرینی به ما بدید خدا خانه شما را حفظ کند.»
و مادر در کیسههایشان شکلات و شیرینی میریخت. جمیله و رقیه هم دست من و خواهرم را گرفتند و ما هم همراه بقیه به در خانه همسایهها رفتیم.
وقتی به خانه برگشتیم کیسههایمان پر از شکلات و شیرینی بود. با خوشحالی بالا و پایین میپریدم و فریاد میزدم: «من دیگه عربی یاد گرفتم، گرگیعان گرگیعان…
گرگیعان مراسمی ویژه میلاد امام حسن مجتبی(ع) است که در جنوب ایران برگزار میشود.